(در باب «شب یلدا» و ضرورت خوشباشی و شادمانی، بهرغم اقامت در ديار غربت و مصائب کجمداری روزگار و حال و روز ناگوار، خطاب به بانوی مهربانِ خانه فرماید:)
شب یلدا شدهاست، بانوجان!
شهر زیبا شدهاست، بانوجان!
نوبت ما شدهاست، بانوجان!
ماه پیداست، پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
هندوانه بیار، انار بیار
سیب و نارنج آبدار بیار
هرچه خواهد دلت بیار، بیار
بزم برپاست، پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
باز ماییم و شعرخوانیها
اندکی هم شکمچرانیها!
آب دادی به شمعدانیها؟
گل چه زیباست... پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
شد در این خانه چهلمتری
گرمِ لطفِ تو، قوری و کتری
چایات، آه ای حلاوتِ فطری!
هی مهیاست، پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
چند ساعت، عوام را ول کن!
صحبت از قسط وام را ول کن!
تا بیاریم شام را، ول کن!
سفره آنجاست، پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
بسم ربّ الرحیم، باید خورد
تا کنار همیم، باید خورد
بیخیالِ رژیم! باید خورد
چه گواراست! پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
«ای فدای تو، هم دل و هم جان
وی نثار رهت، هم این و هم آن» 1
فال حافظ بگیر، بانوجان!
«یار با ماست...»، پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
«حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
خاک راه تو رُفتنم هوس است» 2
دل، تو را خواست... پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
وقت شادیست، وقت خوشحالیست
غیرِ یک چیز، مابقی عالیست
جای «مادر»، کنارمان خالیست
ولی اینجاست... پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
شهر اگر پر شد از دغلکاران
گور بابای مردمآزاران!
... دارد انگار میزند باران
چه مصفاست... پس بخند عزیز!
شب یلداست، پس بخند عزیز!
1. بیتی از شعر معروف هاتف اصفهانی
2. مصراعهایی از غزل حافظ