اخراجي ها
حسن لطفي
اگر كس ديگري ماجرا را تعريف كرده بود باور نميكردم. خيال ميكردم فيلمي ديده است و دارد جاي واقعيت به ما قالب ميكند، اما چون راوياش آدم قابل اعتمادي است در واقعي بودنش شك ندارم. اگرچه اتفاقي كه تعريف كرد مربوط به چند سال قبل است، اما انگار همين امروز اتفاق افتاده است. البته اگر بخواهم بهتر بگويم بايد بنويسم انگار ميتواند امروز هم اتفاق بيفتد. بيشتر به خاطر نزديكي شرايط اقتصادي امروز به زماني كه آن اتفاق در آن رخ داده است اين حرف را ميزنم. در آن زمان هم شرايط طوري بوده كه كارفرماها و صاحبان كارخانهها مجبور ميشوند دست به تعديل نيرو بزنند و عذر تعداد زيادي از كارگرانشان را بخواهند. بگذريم و برويم سر اصل مطلب. آن روز آقاي صاد كه مدير شركتي بوده جلوي كارخانه كه ميرسد تا يكي بيايد و در را باز كند، موتورسواري از راه ميرسد و سريع كيف او را از روي صندلي عقب بر ميدارد و ميرود. كيفي كه پر از چك و سفته و كارتهاي بانكي بوده است. نيم ساعت بعد آقاي دزد به تلفن همراه آقاي صاد زنگ ميزند (البته خيال نكنيد از قبل شماره او را داشته و...) طبق مرسوم يك چنين سرقتهايي اول طلب پول زيادي ميكند.
آقاي صاد كه خيلي سريع كارتها را مسدود كرده و پي اعلام مفقودي چكها بوده مبلغ خيلي كمي پيشنهاد ميدهد. دزد عصباني ارتباط را قطع ميكند و... خلاصه كنم. تماسهاي پيدرپي باعث ميشود تا آقاي صاد با دادن مبلغ دويست هزار تومان كيفش را پس بگيرد. كيف كه به دستش ميرسد آقاي دزد زنگ ميزند تا آخرين حرف را بزند. حرفهايي كه آقاي صاد ميگويد بايد به مسوولان و متوليان اقتصاد كشور ميزده. مرد ميگويد دزد نيست و از سر ناچاري و اتفاق كيف آقاي صاد را دزديده است. ميگويد او و ساير كارفرماها دزدسازند. وقتي تعجب آقاي صاد را ميبيند به اخراجش از كارخانهاي كه كار ميكرده اشاره ميكند. آقاي صاد به او هم ميگويد كه اينها را بايد به كساني بگويد كه برنامهريز و شرايطسازند. البته خودش ميگويد بعد از آن تلفن تا جايي كه بتواند سعي ميكند تعديل نيرو نداشته باشد. اينكه ميتواند به اين كار ادامه بدهد يا نه معلوم نيست. اين را بايد كسان ديگري پاسخ بدهند كه گويا هنوز پاسخگويي در سبد بسته مديريتيشان قرار نگرفته است.