• ۱۴۰۳ جمعه ۵ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4277 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۸ دي

احمد شاملو و آن روح!

آلبرت كوچويي

جسارت ترجمه شعر را «احمد شاملو» به من جوان 23-22 ساله در دهه 40 داد كه با ترجمه‌هايي درباره نقاشي نوين به مجله خوشه به سردبيري او رفته بودم. مجله انگليسي زبان روسيه- اسپوتنيك- را گرفت و شعري از مايا كوفسكي انتخاب كرد. دو روز بعد به او سپردم. هفته بعد چاپ شد، اما ديدم، خيلي متفاوت است از آنچه به فارسي برگردانده‌ام. در اتاق دوداندود از سيگار، احمد شاملو در ساختمان كنار چاپخانه، در خيابان صفي‌عليشاه به سردبير گفتم اين شعر خيلي فرق كرده است.گفت البته. ترجمه شما‌، دقيق و مو به مو بود اما مي‌دانيد، روح نداشت من روح در آن دميدم. به اسم شما و خودم با برگردان موثق زبان شاعر از سوي شما و دميدن روح از من.

احمد شاملو آن روز به من گفت تا هنگامي كه شاعر نشده‌اي، واژه به واژه ترجمه كن. وفادار به كلام و حرف شاعر. شاعر كه شدي، روح شعر را به آن بدم. و من فقط براي خوشه كاغذ كاهي از جنس پاكت‌هاي آن روزها براي احمد شاملو، شعر ترجمه مي‌كردم. البته هميشه درگير اينكه براي ترجمه چه بايد كرد؟ وفادار به متن اصلي بايد بود؟ بي‌دخالت در يك كلام، يا مثل شاملو بايد ترجمه شعر را «مال خود» كرد؟ آنچه شاملو با مارگوت بيكل- كرد كه بيكل به خواب ببيند، كه چنين سروده است- يا با لوركا هم و آن ‌«ساعت پنج»هايش. روزي جسارت آن را پيدا كردم تا كامل‌ترين مجموعه شعر «فدريكو گارسيا لوركا‌« را ترجمه كنم. ترجمه كردم و 12-10 سال صبر كردم تا به اصرار ناشري دوست به چاپ برسانم كه شد؛ «كنسرت ناتمام»؛ ترجمه را پيش از چاپ به احمد شاملو سپردم. گفت دقيق‌ترين است. اما هنوز شاعر نشده‌اي! شاعر نشده، مجموعه را بعد از يك دهه ديگر چاپ كردم. يدالله رويايي و بيژن الهي پيش‌تر «لوركا» را چاپ كرده بودند. در ترجمه، آنها، روح شعر را دميده بودند اما نه آنچنان كه «شاملو» مي‌كند. روزي در ديدار جمعي از روزنامه‌نگاران جوان با احمد شاملو، حرف از ترجمه شد، گفت: شعر، ترجمه شدني نيست. مگر مي‌توان حافظ را ترجمه كرد؟ وقتي مي‌گويد بر بام رفته، ماه را به نظاره مي‌نشينم، خواننده انگليسي حيرت مي‌كند: رفتن روي بام شيرواني، ديوانگي نيست؟

ديده‌ام، كه گاه به راستي شعر، ترجمه كردني نيست. «حماسه آشوري: قاطينا»، اثر فردوسي آشوري،: «ويليام دانيال» را كه به فارسي برگرداندم. ديدم شده است يك قصه از ديوها و از پريان،.

آن صنعت و فن بازي با زبان، آشوري، ترجمه كردني نيست. «قاطينا» حماسه است نقل‌گون به شعر. كه صناعت شعري با وزن و قافيه، بيداد مي‌كند. به هيچ زباني ترجمه كردني نيست. همانطور كه وزن و زبان شاهنامه فردوسي ترجمه شدني است. «والتر بنجامين» مي‌گويد: اگر يك اثر هنري را با وفاداري بيش از حد به اصل آن ترجمه كنيد، مي‌توانيد محتواي سطحي اثر را نشان دهيد و اطلاعات درون آن را توضيح دهيد اما عصاره بيان ‌نشدني آن اثر را از دست خواهيد داد.

به بيان ديگر سروكارتان با غيرضروريات خواهد بود و «ربيع علم الدين» نويسنده رمان زن غيرضروري مي‌گويد، تحويل بگيريد. آقايان برودسكي و نابوكف يك هوك راست و يك ضربه ناگهاني از آقاي بنجامين براي ترجمه‌هايتان. اينها را گفتم تا برسم باز به مقصود... در ديدار ديگري با «احمد شاملو» در خانه‌اش در دهكده كرج در جمع روزنامه‌نگاران و نويسندگان و مترجمان رو به من كرد و گفت «گيلگمش» را به آشوري خوانده‌ايد؟ گفتم به آشوري، بله. ترجمه‌اي است از زبان آرامي باستاني كار «ادي الخاص» اديب پرآوازه آشوري، پدر «هانيبال الخاص»: نقاش روايتگر و ستودني. شاملو گفت خوب است.

حقيقت اين است كه من مي‌خواهم ترجمه‌اي با روح آشوري از گيلگمش بكنم. دو ترجمه دارم اما ترجمه آشوري نيستند. وقت بگذاريد بياييد، گيلگمش را به آشوري براي من بخوانيد، بيت به بيت و من به مدد آهنگ ضرباهنگ آشوري‌، ترجمه كنم.

دوري راه و به گفته خود شاملو «غم نان» نگذاشت، چنين سعادتي نصيب من بشود. از دو زبان‌شناس آشوري در همان ولايت كرج خواستم كه چنين كنند كه گرفتاري، سعادت را نصيب آنان هم نكرد.

و من هنوز دريغ مي‌خورم براي حماسه گيلگمش با برگردان احمد شاملو كه خالي از روح آشوري است و چه حيف!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون