• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4292 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۶ بهمن

نگاهي انتقادي به جايگاه اسلاوي ژيژك در فلسفه معاصر

شو ژيژك در آشپزخانه ايتاليايي

مهدي رفيع

ترجمه‌هاي غيرانتقادي و گسترده آثار ژيژك طي دو دهه گذشته كه ناتوان از رويارويي با مسائل هستي- سياسي جامعه ايراني بودند اين خطر را با خود به همراه داشتند كه ويروس و سمپتومي كه انديشه مدرن غربي در حال تكثير آن بود به منزله نوعي «فلسفه راديكال» ارايه و معرفي شود. آن هم از سوي نويسنده‌اي كه به تدريج وجه نمايشي و «شوگونه»ي تفكر خويش را در مقام يك «وُدِت فلسفي» (1) يا «ستاره نمايش‌هاي فكري» (پديده‌اي جديد كه ژيژك در مقام «سوژه‌اي كه فرض مي‌شود بداند» (2) بدان تجسم مي‌بخشد) هرچه بيشتر نمودار كرد. ژيژك نام عينيتِ سمپتوم يا شكافي است كه انديشه پسا- لنيني به مثابه «نمايش مقاومت» آن را در خلأ بودرياري فقدان هر‌گونه مقاومت يا كنشي به صحنه مي‌آورد. آنچه شكاف ميان كنش در مقام امر ناممكن و نمايش به عنوان امر محقق را پر مي‌كند، نوعي«صورت ظاهر» (3) است كه در اين‌جا با نمايشِ«گفتاري كه صورت ظاهر نخواهد بود» (4)، خويش را در محوشدگي انديشه انتقادي به رخ مي‌كشد. مجري جواني در همايشي عمومي در كمبريج ژيژك را اينگونه معرفي مي‌كند: «فيلسوفي خطرناك...» و بلافاصله اين انديشه به ذهن مي‌آيد كه: ميل به در معرضِ نمايش گذاشتنِ خود در او سبب مي‌شود رسانه‌هاي شركتي غالب سخنراني‌هايش را به مثابه نوعي «بسته مقاومت» كه حاوي توصيه‌هاي راديكال است، به منزله‌ يك حركت دال به دال و بازي خوشايند به جريان بيندازند (The package of I resist). بي‌شك شباهت‌هاي ميان ژيژك و بودريار در اين مورد قابل توجه‌اند اما به دو شيوه كاملا معكوس؛ در بودريار از طريقِ تعريف مقاومتي كه خود جزيي از امر مسلط است و در ژيژك با مقاومتي كه امر مسلط آن را توزيع و تكثير مي‌كند: از رهگذر نمايش‌ها و شوهايي كه آنها را در فضاهاي مجازي و غيره در مقام «دال‌هاي تهي» (5) به سيلان درمي‌آورد.

 

شكاف ميان نمايش و كنش

در حالي كه حركت فلسفي موسوم به «شتاب‌گرايي» در پي آن است كه از منظر خود با سرعت دادن به سرمايه‌داري آن را به استان‌هاي آخرالزماني نزديك كند، ژيژك با شتاب دادن به تكثيرِ نمايشِ مقاومت از طريق خودِ كاپيتاليسم درصدد است آن را عليه خودش بچرخاند. او دقيقا از شكافِ ميان نمايش و كنش سود مي‌جويد تا اين ايده لكاني را كه برِسون به شيوه‌اي ديگر و حتي مغاير آن را طرح كرده بود، معكوس سازد؛ «خودكشي تنها كنش كاملا موفق است». اين عبارت نزد ژيژك بدين نحو دگرگون مي‌شود: «نمايش تنها كنش كاملا موفق است». نمونه‌ بارز اين نمايش «شو ژيژكي در آشپزخانه ايتاليايي» او است كه چندي پيش بي‌بي‌سي آن را منتشر كرد و بعضي از فيلسوفان انتقادي پسادلوزي مانند اريك الّي‌يز و... بلافاصله در فضاي مجازي به آن واكنش نشان دادند. در اين‌جا ناممكني كنش لكاني- لنينيستي خود را با نمايشي جايگزين مي‌كند كه ديگر نه نقدِ «جامعه نمايش»، بلكه نمودي از جامعه پسا- بودرياري است كه در آن بازي به آخرين حربه نمايشِ «صورتِ ظاهرِ راديكاليسم» بدل مي‌شود، از اين جهت ژيژك نيز به جريان مقاومتي معكوسي تعلق دارد كه حركت شتاب‌گرايي بخشي از آن است. شتاب دادن به نمايش‌هاي هر چه بيشتر كه در خلأ كنشِ مقاومت مي‌تواند هم‌چنان «ژستي انتقادي» را حفظ ‌كند. خصوصيت متناقض‌ اين نمايشِ فلسفي در تغاير با «تئاتر فلسفه» دقيقا در سودِ پنهان يا «ارزش افزوده نمايشي (6)» است كه از سرمايه‌داري و رسانه مسلط مي‌گيرد تا مقاومت خويش را عليه آنها در معرض ديد قرار دهد. با اين حال، راهبرد كاپيتاليستي براي بهره‌گيري از «بسته نمايشي ژيژك» صرفا به بازي درآوردن آن در خلأ تا بي‌نهايت نيست، بلكه آن را به مثابه «تصوير آينه‌اي» خود و نشاني از مدارا و تساهلش در برابر «معترضان» پخش و تكثير مي‌كند. جايي كه مرز ميان «منِ» مقاومت‌كننده و بدل (7) از ميان مي‌رود. اينگونه است كه مي‌توان گفت نمايش- شو ژيژكي به مثابه «مقاومتي عليه مقاومت» سربرمي‌آورد، نمايش و صورت ظاهري كه كنش مقاومت را به سخره مي‌گيرد و آن را در كليشه «طنز و رابطه آن با ناخودآگاه» (8) به دوران درمي‌آورد. بر اين اساس ژيژك خود به «سمپتوم روان‌كاوي» و وضعيتي خاص بدل مي‌شود كه در آن روان‌كاوي در ناممكنيتِ كنش، مقاومت عليه سرمايه‌داري را ديگر نه از طريق يك «اقدام به كنشِ» (9) روان‌پريشانه كه منحل‌كننده شبكه نمادين گفتار است، بلكه با «كنش اشتباهي» نمايش خطاب به ديگري بزرگ به اجرا درمي‌آورد. با اين حال، خصوصيت اين كنش اشتباهي ديگر در چارچوب «كنش‌پريشي‌هاي فرويدي كلاسيك» قابل بررسي نيست، بلكه وضعيت سمپتوماتيك خود را كاملا در نمايش به مثابه انسداد كنش و نه انسداد گفتار بروز مي‌دهد، اتفاقا در اينجا كنشِ گفتاري در بالاترين حد خود موجود است و خويش را به منزله نمايش- مقاومتي عليه كنش اجتماعي-هستي‌شناختي آشكار مي‌كند.

 

ژيژك در ايران

ژيژك نزديك به دو دهه است كه به شيوه‌اي كاملا انفعالي و فاقد هر گونه ارزيابي انتقادي در فضاهاي فلسفي ايران جولان مي‌دهد. به ويژه در جوي كه نوعي انديشه «شبه انتقادي» را عليه نوليبراليسم ترويج مي‌كند، به‌طور خاص از طريق آنچه نزاعي تخيلي و وهمي را در برابر فيلسوفاني بازنمايي مي‎كند كه به منزله بعد فاقدِ سياستِ انديشه «پسامدرن» معرفي شده‌اند؛ فيلسوفاني كه مشاركت سياسي بعضي از آنها در وقايع اجتماعي و سياسي، دست‌كم به لحاظ آماري و عددي نيز از «شخصيت نمايشي و فاقد كنش ژيژك» بارزتر است. بدين‌ترتيب، ژيژك هم‌زمان «سنتوم (نام كهن سمپتوم) انديشه چپ‌گرايانه» را نيز به عرصه مي‌آورد: بحران ماركسيسم لنينيستي و روان‌كاوي‌كلاسيك كه در آن «سمپتوم مشتركي» تداوم مي‌يابد كه پيوند ماركسيسم و روان‌كاوي را از «مكتب فرانكفورت» تا «سنتزهاي ساختارگرا»ي آن، به لحاظ فلسفي و كاربردشناختي، با مه 68 ناكارآمد كرده بود، «68 به مثابه انحرافي بزرگ از قوانين آلتوسرباوري (و همه آنچه آنها بازنمايي مي‌كردند) » (Alliez et Lazzarato,2016) .

 

فلسفه براي تهيدستان فرهنگي

پيتر آزبورن فيلسوف انگليسي و سرپرست «مركز تحقيقات در فلسفه مدرن اروپايي» دانشگاه كينگستون در مقاله‌اي با عنوان «بيش از هرچيز، هگلِ بديويي ژيژك» در بررسي انتقادي كتاب كمتر از هيچ ژيژك مي‌نويسد: «ادغامِ بدون درز كاركرد تبليغ‌گرا درون كاركرد مولف اقدامي آشنا است. عنوان طنزآميز [اثر] در سطحي عميق‌تر نيز به مثابه نشاني از دانايي عمل مي‌كند.انكار دانسته ميلِ زياده‌آشكار كتاب براي اينكه «بيش از هر چيز» باشد- ميلي كه ژيژك با توجه به آن بارِ كنش اشتباهي سمپتوماتيك را ديرزماني به خاطر همه ما تقبل كرده است... با اين حال، تنشي لاينحل در موردِ متناقض‌نماي انكارِ دانسته وجود دارد. اين امر در تنشِ آيرونيك ميان آن چيزي است كه كتاب مي‌گويد و آنچه به اجرا درمي‌آورد (ژيژك قاعدتا آن را يك سمپتوم مي‌نامد) كه معناي فلسفي كتاب كمتر از هيچ را به طرق بسيار به عنوان متني به‌طور قطع غيرهگلي مستقر مي‌سازد» (Osborne,2013: 19)‌. ادغام كاركرد تبليغاتي درون فلسفه و تلاش براي ارايه نسخه‌اي «عام» و همه‌پسند از گفتار فلسفي روان‌كاوانه را در اين مورد نمي‌توان كوششي چپ‌گرايانه براي برداشتن مرزهاي ميان «فيلسوفان و مردم» تلقي كرد، اقدامي كه درصدد است فلسفه را از «برج عاج»اش به ميان تهيدستان و فقراي فرهنگي بياورد و آن را ميان توده‌هايي توزيع كند كه هنوز نيازمند «روشنفكري آگاه» براي بازنمايي ميل‌شان به هدايت فكري او هستند. در اينجا اتفاقا آنچه مهم است ديگر طبقات فرودست فكري نيستند چرا كه بي‌شك كتابي بيش از هزار صفحه براي آنان نوشته نشده است. بلكه در عوض مي‌توان ذهن آنها را با «گفتار تهي» پر كرد. سخنراني‌هايي كه حالا ديگر سرعت انتشار آنها در شبكه‌هاي مجازي به كمتر از يك ساعت رسيده است.

 

ژيژك و بازتوليد نگاه مردسالارانه

در اساس بايد نمايش ژيژكي را در دو سطح فرم و محتوا بررسي كرد. در راستاي وانموده ‌شدني كه آن را از موقعيت «اجراگري كنشِ گفتاري» خارج مي‌كند و در «ويترين ديدني‌هاي سرمايه‌داري» قرار مي‌دهد. از اين جهت شباهتي اساسي ميان نمايش ژيژك و «هنر پاپ» امريكايي وجود دارد كه از طريق او همتاي فلسفي‌اش را مي‌يابد: «فلسفه پاپ» و به جريان عمومي سرمايه‌داري متأخر براي «توليد عينيت‌هاي بديهي» مي‌پيوندد. لطيفه‌هاي وقيحانه جنسي و مبتذل ژيژك كه عموما بازتوليد نگاه‌هاي مسلط جامعه مردسالار به زنان است، همچنان همان دال‌هاي هميشگي «تفاوت يا به بيان بهتر تبعيضِ جنسي و..» را به گردش درمي‌آورند، به نحوي كه مجري زن برنامه فرهنگي- فلسفي Hors-champs در راديو «فرانس كولتور» را وامي‌دارد كه در يكي از برنامه‌ها از او بپرسد: «آيا شما عليه زنان هستيد؟ چون هر بار از شما چيزهايي درباره زنان مي‌شنويم كه همه ما را شگفت‌زده مي‌كند.» در سطح فرمي نمايش بايد به چندين مولفه توجه كرد؛ ويژگي التقاطي فلسفه با تأكيدات هگلي، لطيفه‌هاي روزآمد، نقد فيلم، روان‌كاوي لكاني پسا- ساختارگرا (دقيقا در همان معنايي كه ژيژك مي‌گويد «لكان تنها پساختارگراي واقعي است») . بر اين اساس سبك نمايش بيشتر به شوهاي پسا-پسامدرن تعلق دارد كه ويژگي آن التقاط و آميختگي‌هاي بي‌سروته از هر نوع، و نمايشِ نمايش به توان n است. مي‌توان به مجموعه فوق، وقايع سياسي روز، جنبش‌هاي اجتماعي و اخبار عمومي را هم افزود. با اين حال آثار او در سطح محتوايي، در تنش ميان هگل و لكان جايي كه مي‌خواهد نشان دهد «لكان دقيقا در چه نقطه‌اي هگلي است» يا در كتاب «كم‎تر از هيچ» كه دغدغه او كشف يك هگلِ پيشاپيش لكاني است، از كلِ «صحنه آغازين» نمايش ژيژكي پرده‌برداري مي‌كنند كه هر بار با «اجبار به تكرارِ» خود از طريق نظريه‌اي پيشاموجود به «فراسوي اصل رنجي» مي‌رود كه كنش جنبش‌هاي اجتماعي مقاومت‌كننده را از مه 68 به بعد عليه «ماشين جنگي» سرمايه‌داري به خيابان‌ها كشانده است.

 

كنش سوسياليست‌هاي تخيلي و مقاومت گفتاري ژيژك

پرسش اساسي در اين‌جا است كه «سياست-روان‌كاوي ژيژكي» به كدام يك از شكل‌هاي بديل و انتقادي كنش سياسي پاسخ مي‌دهد كه امكان برون‌رفت از «اداره‌كردن ذهنياتي» را فراهم مي‌آورند كه فوكو در درس‌گفتارهاي كلژ دوفرانس و در بررسي «تكنولوژي‌هاي ايجابي قدرت» در تولد زيست‌سياست مطرح كرده بود؟ ما با اين لنين از كار‌افتاده و اين مائوي فرسوده كه بديو آنها را استادان خود مي‌خواند تا كجا مي‌توانيم اين شيوه‌هاي كاملا بي‌بديل و بي‌سابقه «حلقه‌هاي تور قدرت» را در جوامع «پسا-كنترل» تحليل و عصر ورود به «جنگ‌هاي سوبژكتيوِ» سرمايه‌داري را به «شب و روز ايستادگانِ» مقاوم بدل كنيم؟ آيا اگر سرمايه‌داري امروز شكل‌بندي غالب عرصه اجتماعي يا اقتصاد جهاني است، «تنها شكل‌بندي اجتماعي كه عدم‌محدوديتِ پول را به اصلِ سازمان‌دهي خود بدل مي‌كند» (Alliez et Lazzarato,2016)، اين صرفا به اين دليل نيست كه سرمايه‌داري ديگر از حوزه كلان خارج شده و در بدن‌ها، افكار و ذهنيت‌ها و در كل، در تمام شؤون پيكره اجتماعي و ريزبافت‌هاي مولكولي جامعه به مثابه «اصل موضوعه‌اي غيرقابل ترديد» نفوذ كرده است؟ نفوذي كه با نمايش مقاومت تنها خود را «واكسينه مي‌كند»؟ در اين معنا «صنعت نمايش» صرفا «فانتزي بنيادينِ» سرمايه‌داري را براي «شتاب دادن به كالايي كردن همه‌چيز» تسريع مي‌بخشد. مي‌توان كنش «سوسياليست‌هاي تخيلي» مانند شارل فوريه و...را در تحقق آنچه دلوز و گتاري «فانتزي گروهي» و «سوبژكتيويته جمعي» مي‌نامند بسيار «واقعي»تر از اين «مقاومت گفتاري» ژيژك در برابر واقعيت‌هاي بديل دانست. آنها يك ابژه a گروهي را مي‌سازند كه ماشين‌هاي ميل‌گر را به عرصه اجتماعي متصل مي‌كند. در اين‌جا است كه تمايز ميان «اجراگري يا تئاترِ انقلاب» و نمايش/شو مقاومت خود را برجسته مي‌كند؛ يكي در سطح سياحت نيروها كه ميدان را با تئاتر قساوتِ خود عليه خشونت سرمايه‌داري به آفرينش «عينيت‌هاي ديگر» و «خروج از صحنه‌هاي قدرت» بدل مي‌كند و يكي با نمايش «من‌هاي پيش‌رونده»، «مرحله آينه‌اي» را «به صحنه مي‌آورد»، «جايي كه فرض مي‌شود چهره‌اي از ديگري بزرگ [كار] خوانش را براي‌مان انجام مي‌دهد» (Zizek,2002) .

 

پاشنه آشيل فلسفه

در حقيقت اهميت پرداخت انتقادي و باليني به «مورد ژيژك» در اين است كه مي‌توان از طريق او راه‌هايي را آموخت كه «نمايش مقاومت» به سرمايه‌داري كمك مي‌كند تا خود را تحكيم و تقويت بخشد. از طريق «خوانش سمپتوماتيك ژيژك» است كه مي‌توان دريافت چرا كه انديشه ماركسيستي كلاسيك همواره به مثابه نوعي «همزاد» يا «دگرمنِ» سرمايه‌داري در گونه‌اي «تصوير آينه‌اي» جذب شده است؟ گويي اين «جذابيت پنهان بورژوازي» كه گاه ماركس را به تأكيد و ضرورت «انقلاب بورژوايي» مي‌كشاند، نزد ژيژك با كيفيتي متفاوت حضور دارد؛ به نحوي كه شايد بتوان اين «جمله قصار» را وصف عمل ژيژكي دانست: «بدون سرمايه‌داري مقاومت ناممكن است». مي‌توان گفت در ماركس و فرويد چيزي وجود دارد كه شايد نوعي پاشنه آشيل فلسفي باشد: «واهمه از پذيرش جدايي كامل از اديپ و سرمايه‌داري».

زيبايي‌شناسي شكست

آيا ترجيع‌بند دلوزي-گتاريايي «سرمايه‌داري و شيزوفرني» نقطه گسستِ هميشگي از اين «ترانه وحشت» نبوده است؟ از اين بناي يك «سرمايه‌داري خوب كه بايد تا حد ممكن به آن شتاب داد تا روي ديگرش را آشكار كند» و «اديپي ضروري كه بايد آن را درمان كرد»؟ بدعت تحليلي دلوز و گتاري در مشخص كردن «سرمايه‌داري به عنوان هذياني بسيار خاص» مانع از آن نمي‌شود كه سرمايه‌ عقلانيتِ چپاول و غارت خويش را آرايش ندهد. عقلانيتي كه خود را تحت لواي «جنگ موجه» و «جنگ براي آزادي» جلوه‌گر مي‌كند.«تفاوت و تكرارِ ماركس» در ژيژك سبب مي‌شود مرزهايي را دريابيم كه انديشه ماركسيستي طي قرن گذشته خود را در آن محدود و محصور كرده است، از طريق تحليلي كه مايلم آن را «زيبايي‌شناسي شكست» بنامم، اين نوستالژي مغلوب شدن را تا حدودي در خود ماركس مي‌توان يافت كه در آن سرمايه‌داري پيشاپيش ورق برنده را در دست دارد. با اين حال، با فراروي از اين پارادوكس است كه مي‌توان يك «زيبايي‌شناسي مقاومت» را در وضعيتي ديگر معرفي كرد كه گتاري در آخرين كتاب خود به آن بازمي‌گردد؛ آشوب‌تراوايي، يك پارادايم اخلاقي-زيبايي‌شناختي. در اين «سياست مالارمه»اي است كه بايد در برابر آن برگ در هوا، اصل عدم‌قطعيت زيبايي‌شناختي را به جريان انداخت: «يك پرتاب تاس هرگز بخت را از ميان نخواهد برد»، در مقابل سياست منفعلانه و همدستانه ژيژكي است كه بايد گفت: «نمي‌توانيم مقابله كنيم با خواست مقاومت در برابر امپراتوري سرمايه‌داري ديجيتالي كه در حدساختارگرايي بديو با انواع «ضعف»‌هايش و پساساختارگرايي متأخر نمود مي‌يابد. از اين رو فضا را براي يك دموكراسي خودانگيخته ميل و خيال‌بافي‌هاي عامه‌پسندانه- فلسفي آن فراهم مي‌كند. در عوض، ما بايد با زيست‌سياستي تراگذر با آن مقابله كنيم.[يعني] «همواره پيروز شدن بر مبناي يك كاربردشناسي وجودي» (كه گتاري هرگز از تكرار آن بازنايستاد)؛ زيست‌سياستي مولدِ ناهمگوني كه ويژگي به لحاظ اجتماعي برسازنده آن خلاقيتي هستي‌شناختي است كه برساخت‌گرايي ميل را با تابعيت برابري‌خواهي از سياستِ تفاوت تداوم مي‌بخشد» (الّي‌يز، 1394: 142-141، ايرانيك افزوده شده).

 

پانويس‌ها:

1-philosophical vedette

2-subject supposed to know

3-semblance

4- اشاره به عنوان سمينار هجدهم لكان، درباره گفتاري كه صورت ظاهر نخواهد بود (1971) .

5-empty signifier

6-surplus value of spectacle

7- Counter-part

8- كتاب فرويد كه در 1905 منتشر شد.

9-passage to the act

 

منابع:

الّي‌يز، اريك (1394) .موقعيت بدن بدون اندام، يا سياست احساس، ترجمه مهدي رفيع، تهران: نشر ني.

Alliez, É et Lazzarato, M (2016) . Guerres et capital, Paris: Éditions Amsterdam.

Osborne, P (2013) . More than everything, Žižek ʼS Badiouian Hegel, in: Radical Philosophy, N 177,pp.19-25.

Žižek, Slavoj (2002). Slavoj Žižek, For They Know Not What They Do: Enjoyment as a Political Factor, 2nd edn, Verso, London and New York, 2002, p. xi.

 


مجري جواني در همايشي عمومي در كمبريج ژيژك را اينگونه معرفي مي‌كند: «فيلسوفي خطرناك...» و بلافاصله اين انديشه به ذهن مي‌آيد كه: ميل به در معرضِ نمايش گذاشتنِ خود در او سبب مي‌شود رسانه‌هاي شركتي غالب سخنراني‌هايش را به مثابه نوعي «بسته مقاومت» كه حاوي توصيه‌هاي راديكال است، به منزله‌ يك حركت دال به دال و بازي خوشايند به جريان بيندازند.

بي‌شك شباهت‌هاي ميان ژيژك و بودريار در اين مورد قابل توجه‌اند اما به دو شيوه كاملا معكوس؛ در بودريار از طريقِ تعريف مقاومتي كه خود جزيي از امر مسلط است و در ژيژك با مقاومتي كه امر مسلط آن را توزيع و تكثير مي‌كند: از رهگذر نمايش‌ها و شوهايي كه آنها را در فضاهاي مجازي و غيره در مقام «دال‌هاي تهي» (1) به سيلان درمي‌آورد.

راهبرد كاپيتاليستي براي بهره‌گيري از «بسته نمايشي ژيژك» صرفا به بازي درآوردن آن در خلأ تا بي‌نهايت نيست، بلكه آن را به مثابه «تصوير آينه‌اي‌« خود و نشاني از مدارا و تساهلش در برابر «معترضان» پخش و تكثير مي‌كند.

لطيفه‌هاي وقيحانه جنسي و مبتذل ژيژك كه عموما بازتوليد نگاه‌هاي مسلط جامعه مردسالار به زنان است، همچنان همان دال‌هاي هميشگي «تفاوت يا به بيان بهتر تبعيضِ جنسي و..» را به گردش درمي‌آورند، به نحوي كه مجري زن برنامه فرهنگي- فلسفي Hors-champs در راديو «فرانس كولتور» را وامي‌دارد كه در يكي از برنامه‌ها از او بپرسد: «آيا شما عليه زنان هستيد؟ چون هر بار از شما چيزهايي درباره زنان مي‌شنويم كه همه ما را شگفت‌زده مي‌كند.»

بدعت تحليلي دلوز و گتاري در مشخص كردن «سرمايه‌داري به عنوان هذياني بسيار خاص» مانع از آن نمي‌شود كه سرمايه‌ عقلانيتِ چپاول و غارت خويش را آرايش ندهد. عقلانيتي كه خود را تحت لواي «جنگ موجه» و «جنگ براي آزادي» جلوه‌گر مي‌كند.«تفاوت و تكرارِ ماركس» در ژيژك سبب مي‌شود مرزهايي را دريابيم كه انديشه ماركسيستي طي قرن گذشته خود را در آن محدود و محصور كرده است، از طريق تحليلي كه مايلم آن را «زيبايي‌شناسي شكست» بنامم، اين نوستالژي مغلوب شدن را تا حدودي در خود ماركس مي‌توان يافت كه در آن سرمايه‌داري پيشاپيش ورق برنده را در دست دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون