درباره فيلم «راپسودي بوهمي»
نيمه تاريك ماه
محسن آزموده
معمول چنين است كه وقتي ميخواهند «پرترهاي» از يك شخصيت يا چهره ترسيم كنند، نتيجه در مقايسه با واقعيت امر، از بسياري از وجوه بهتر و برتر به نظر ميرسد. اين امر تا حدودي هم طبيعي است، چرا كه هنرمند يا شارحي كه سوژه مورد نظر را به تصوير ميكشد، قطعا به آن شخص يا چهره علاقهمند است و اين احساس و علقه سبب ميشود كه بسياري از نقطهضعفها را نبيند و نقاط قوت را برجسته سازد. اين حكم كلي درباره تصويري كه برايان سينگر و دكستر فلچر از خواننده و ترانهسراي اسطورهاي بريتانيايي ارايه كردهاند، صادق نيست. فردي مركوري (با بازي رامي سعيد ملك، هنرپيشه مصري- امريكايي) در اين فيلم از بسياري جهات در مقايسه با اين ستاره راك كم ميآورد، يعني نه فقط از نظر قد و قواره از او كوتاهتر است، بلكه حتي چهرهاش نيز زيبايي و گيرايي خاص و منحصر به فرد او را ندارد. فردي مركوري در اين فيلم، انساني وابسته، سخت عاطفي و مذبذب تصوير شده و برخلاف تصور عمومي، نميتوان او را شخصيت كليدي گروه افسانهاي كوئين تلقي كرد و بدون گروه هيچ كاري از پيش نميبرد. اين نكته در وهله نخست ميتواند نقطه ضعف اين فيلم تلقي شود، به ويژه اگر آن را اقدامي عامدانه و آگاهانه از سوي سازندگان براي اسطورهشكني از اين خواننده جنجالي و عجيب و غريب (بوهميايي) تلقي نكنيم.
از ديد نگارنده اما آنچه به عنوان ضعف اين اثر ميتواند باشد، به نقطه قوت اين فيلم بدل شده است. ما در اين فيلم با تصوير رايج و آشناي يك ستاره پاپ و راك دهههاي 80-1970 مواجه نيستيم، البته كه فردي مركوري مثل همه همنسلانش در آن دهههاي طلايي، جواني متجاسر، هنجارشكن، متظاهر، پر شر و شور، صفشكن، نامتعارف و با هوشي سرشار است كه زندگي خصوصي و عمومي نابساماني دارد. فيلم اما از اين تصوير آشنا فاصله ميگيرد و به ما نيمه پنهان ماه را نيز نشان ميدهد، چهره جواني برآمده از حاشيه، از خانوادهاي اصالتا زرتشتي كه از هند به زنگبار و از آنجا به بريتانيا مهاجرت كردهاند. فرخ بلسارا (نام اصلي فردي مركوري) در آغاز فيلم در فرودگاه، باربري ميكند و آخر هفتهها مثل همه آدمهاي معمولي و سرشلوغ، به كلوب شبانه ميرود تا چند ساعت تفريح كند. اغراق نيست بگوييم او و دوستان دانشجويش از زير صفر شروع ميكنند و گام به گام پلههاي ترقي و پيشرفت را طي ميكنند. فردي مركوري در اين ميان، جواني خجالتي و كمروست كه چندان از گذشتهاش دل خوشي ندارد و سخت در مورد عواطف خودش و مناسباتش با ساير آدمها متزلزل و شكننده است. در اين فيلم به جاي شكوه و عظمت كنسرتهاي پر سر و صداي كوئين، بر قطعه عميقا احساسي «راپسودي بوهمي» او تاكيد ميشود و زيرلايههاي آن آشكار ميشود. حتي بازنمايي كنسرت معروف 1985 اين گروه، كه فيلم با آن شروع و پايان ميپذيرد، در مقايسه با ويدئوهاي اصل موجود، آن شكوه و جلال را ندارد، گويا سازندگان تعمد دارند كه فرديت متزلزل و شديدا عاطفي فردي را به تصوير بكشند. همين نمايش نيمههاي تاريك و بسيار انساني اسطوره است كه اين فيلم را ديدني و ارزشمند ميسازد.