دريغ براي يك صدا
آلبرت كوچويي
در دهه پنجاه، تلويزيون ملي، به تقريب بر سراسر ايران بال گسترده بود. از برنامههايي كه خيابانهاي شهرها را خلوت ميكردند پخش مستقيم ليگ فوتبال بود. عطا بهمنش فوتبال را در راديو گزارش ميكرد و روشنزاده در تلويزيون. بهمنش پير ميدان بود، گاه به طنز ميگفتيم سريعتر از حركت توپ زيرپاي بازيكنان گزارش ميكند. صداي تلويزيون را ميبستيم و راديو را به گزارش بهمنش ميشنيديم و تصوير را از تلويزيون ميديديم. آن روزها ميگفتند روشنزاده كه تاجي بود به لطف همسرش پوران خواننده آن هنگام بالابيهايي كه داشت به تلويزيون راه يافته و عطا بهمنش، با كمي طعم پرسپوليسي بودن به لطف توان و قدرتش گزارشگر راديو شده بود.
گزارش فوتبال و برتر از آن كشتي، كار بهمنش، درس بود. تسلط، آگاهي، قدرت و شناخت از ورزشها سبب شده بود كه بهمنش در قد و قوارههاي جهاني ظاهر شود. با تكيه كلامهايي كه داشت با تلفظ واژههاي خاص خود و بسياري شاخصههاي ديگر. البته كه در آن روز و روزگار پرسپوليس به سبب مردمي بودنش در برابر تاج، در رسانههاي آن هنگام مظلوم بود. تنها نشريهاي كه كمي طعم پرسپوليسي بودن را داشت كيهان ورزشي بود. در راديو و تلويزيون دشوار ميتوانستيد از پرسپوليس پشتيباني كنيد. در امجديه آن روزگار دو، سه هزار تاجي ميآمدند تماشاي ليگ، بيشتر بازيگر و ستارگان سينما و جز اينها و بيست بيست و پنج هزار پرسپوليسي هم. با اين همه صداي آن دو، سه هزار تا در هياهوي پرسپوليسيها به گوش ميآمد.
آن موقع پرسپوليسيها ميگفتند، بس كه اينها «رو» دارند. عطا بهمنش در آن هنگام يك ستاره بود و با همه جماعت ورزشيها حشر و نشر داشت و رفيق جان جاني آنها. تنها كسي كه صداي غلامرضا تختي را روي نوار ريل داشت همين بهمنش بود، روي نوار «ريل» هنگام بازگشت از بازيهاي جهاني كه پهلوان در آنها شكست خورده بود پاي حرفهاي بهمنش نشسته بود.
پاي پلكان هواپيما مردم با تختي مثل يك قهرمان برخورد كردند. فرياد قهرمان قهرمان، پهلوان پهلوان، پيروز قلبمايي، سالن فرودگاه مهرآباد را پر كرده بود. انگار شكست پهلوان تختي، براي ملت ايران معنايي نداشت.بهمنش به پهلوان ميگويد: مردم براي دلجويي از شما آمدهاند كه بگويند چه پيروز چه بازنده قهرمان ماييد. پهلوان ماييد. چه پيامي براي اين مردم داريد؟غلامرضا تختي ميگويد: من به اين مردم تعظيم ميكنم...اين تنها صداي تختي است كه روي نوار آمده و تنها عطا بهمنش آن را داشت. در روزهاي پر تب و تاب انقلاب، روزي بهمنش از من خواست تا متني را همراه با شعر سياوش كسرايي درباره پهلوان با تنها صداي تختي «كاست» كنيم. در استوديوي «پاپ» با صدابرداري فرهودي و كلهر، اين مجموعه را روي نوار آورديم. پرسيدم آقاي بهمنش چه موقع آن را تكثير ميكنيد؟ گفت: در يك زمان مناسب. فعلا فقط ضبط و بايگاني ميكنم و آن «كاست» ماند تا روزي كه عطا بهمنش را با گروه فيلمبرداري صدا و سيما در ساختمان ارك راديو ديدم. مستندي درباره او تهيه ميكردند. با من هم گفتوگو كردند. هرگز آن مستند را نديدم. به گروه گفتم آقاي بهمنش تنها كسي است كه صداي تختي را دارد. يك مجموعه براي آن كار كردهايم. بهمنش گفت: متاسفانه آن را پيدا نميكنم! تازه بيماري لعنتي «آلزايمر» مغز و يادها و خاطرههاي بهمنش را هدف گرفته بود. و نوار گم شد... دريغ. ديگر صدايي از پهلوان نيست.