ماركز، روايت يك ايزدكشي
كاوه ميرعباسي
گابريل گارسيا ماركز بيشك يكي از رماننويسان نادري است كه توانسته محبوبيت و مقبوليتي گسترده بين خواص و مخاطبان عام رمان به دست آورد. زماني كه از ماركز نام ميبريم، در ذهن شنونده يا خواننده بيدرنگ «رئاليسم جادويي» متبادر ميشود، هر چند كه بنيانگذار يا نخستين پديدآورنده اين سبك ماركز نبود. با اين حال اين نويسنده استاد رئاليسم جادويي به ويژه با نگارش رمان «صد سال تنهايي» است. ماركز همچنين جزو اركان اصلي جنبش شكوفايي ادبيات امريكاي لاتين در كنار نويسندگاني مانند «ماريو بارگاس يوسا» در دهه 60 ميلادي است، البته نويسندگان اين جنبش همگي الزاما در نگارش از «رئاليسم جادويي» پيروي نميكردند. نام ماركز و رمانش «صد سال تنهايي» چنان به هم گره خورده بود كه او در اواخر عمر خود به مزاح گفت كه «پاييز پدرسالار» يا رمان كوتاه «كسي نيست به سرهنگ نامه بنويسد» بيش از «صد سال تنهايي» برايش جذابيت دارد. «پاييز پدرسالار» اوج بازي زبان، شيوايي كلام و هنرنماييهاي بلاغي ماركز است. در اين رمان جملههاي پيچيده تو در تو كه بدون نقطه ادامه پيدا ميكنند، گاه تا 50 يا 60 صفحه يا حتي فراتر از آن ميرسند. براي نگارش «پاييز پدرسالار» ماركز هشت سال زمان صرف كرد، اين اثر هنرنمايي او در زمينه زبان است و قطعا يكي از ماندگارترين متون منثور امريكاي لاتين است. جدا از آثار اين نويسنده، ماركز به لحاظ شخصيتي نيز بياندازه جذاب بود، او با اكثر سياستمداران دنيا رفت و آمد و نشست و برخاست داشت اما هرگز فروتني خود را از دست نداد. ماركز با اينكه جايزه نوبل را برد و كتابهايش همگي جزو پرفروشترينها بودند، سادهزيستي خاص خود را داشت و پيوند خود با گذشته را قطع نكرد.
اما زماني كه از ماركز صحبت ميكنيم بايد حتما از روستاي خيالي «ماكاندو» هم سخن بگوييم؛ «ماكاندو» محل وقوع رويدادهاي «صد سال تنهايي است» و در آثار ديگر اين نويسنده نيز رويدادهايي مرتبط با آن رخ ميدهند يا به «ماكاندو» اشاره ميشود. اين امر نمايانگر به هم پيوستگي عناصر دنياي داستاني ماركز است كه از يك رمان به رمان ديگر تداوم مييابد. به عنوان مثال بذر چند داستان كوتاه اين نويسنده را در «صد سال تنهايي» ميبينيم و در بسياري از رمانها و داستانهاي كوتاه او به شخصيتهاي اصلي اين رمان به شكلهاي مختلف اشاره ميشود. از سوي ديگر پرسوناژهاي ثانوي در «صد سال تنهايي»، در رمانها و داستانهاي ديگر ماركز به شخصيت اصلي بدل ميشوند. نمونه آن را در «كسي نيست به سرهنگ نامه بنويسد» ميبينيم كه شخصيت اصلي آن از افسران تحت امر آئورليانو بوئنديا (از پرسوناژهاي اصلي «صد سال تنهايي ») است.
وحدتي كه در رمانها و داستانهاي ماركز وجود دارد از ديگر جنبههاي ارزنده آثار اوست. البته در كارهاي آخر او نشاني از رئاليسم جادويي نميبينيم، نمونه آنها در « وقايعنگاري مرگ اعلام شده» است كه بر اساس يك رويداد واقعي است. در رمان «ژنرال در هزارتويش» نيز با زندگينامه داستاني روبهرو هستيم كه روزهاي آخر زندگي «سيمون بوليوار» آزاديبخش بزرگ امريكاي لاتين را شرح ميدهد. ماركز از خلال وقايع آن ايام نقبي به گذشته بوليوار ميزند و چهره اسطورهاي اين قهرمان را به نوعي اسطورهزدايي كرده و به آن جنبه خاكيتر و ملموستر ميبخشد. نكته آخر اينكه يكي از ويژگيهاي جهان داستاني ماركز شايد همان چيزي باشد كه ماريو بارگاس يوسا در رساله دكتري خود مطرح كرد. او پاي رويدادهاي ماوراي طبيعي را به جهان خاكي باز كرد و هاله افسانهاي و اسطورهاي را از آنها گرفت.