پايان هژموني ابرقدرت
سياستنامه| تاريخ مناسبات سياسي ايران با كشورهاي غربي همواره يكي از مباحث چالشبرانگيز و محل بحث و بررسي بوده است. اين رابطه به خصوص در 300سال اخير كه ايران ناگزير با تمدن جديد دچار اصطكاك شده اهميت خاصي يافته است. تا جايي كه به اين تاريخ معاصر بازميگردد، همسو با اين تحول اما سطح ديپلماسي در ميان دولتمردان ايراني متاسفانه چندان دچار تغيير جدي نشده و در ميان سياستورزان تاريخ معاصر ايران به ندرت به چهرههايي برميخوريم كه با دركي جدي از مناسبات جهان جديد و فهم پيچيدگيهاي ديپلماسي مدرن پا به اين كارزار گذاشته باشند و از اين حيث چهرههايي چون قائم مقام فراهاني و اميركبير انگشتشمارند.
تا ميانه سده نوزدهم ميلادي به دلايل مختلف تاريخي و جغرافيايي مهمترين كشورهاي غربي كه ايران را صحنه دخالتهاي خود ميدانستند، دو ابرقدرت زمانه خود يعني بريتانيا و روسيه بودند. البته اگر به تعابير والرشتايني گوش فرادهيم، بايد بپذيريم كه در آن عصر قدرت هژمون دنيا بريتانيا بود كه مستعمراتي پهناور و كثير در سراسر دنيا داشت و از آن جا كه سرزمين بكر و حاصلخيز هند را ملك طلق خود ميدانست، ايران به مثابه دروازه هند برايش بسيار اهميت داشت و سياستمداران و سفرايش همواره در سياست داخلي ايران مداخله ميكردند، تا جايي كه شخصي چون لرد كرزن انگليسي ايران را دارايي و كشف اختصاصي خودش ميانگاشت.
از ميانه سده نوزدهم اما قدرتي نوظهور در عرصه بينالمللي به تدريج پا به ميدان گذاشت: ايالات متحده امريكا. ظهور جدي اين قدرت البته تنها بعد از جنگ جهاني اول و در سالهاي آغازين سده بيستم بود كه براي همگان آشكار شد، يعني به ويژه زماني كه بعد از جنگ جهاني اول و فروپاشي سه امپراتوري آلمان، اتريش-مجارستان و عثماني و تضعيف فراوان بريتانيا و فرانسه، اين امريكاي جوان و آسيبنديده از جنگ بود كه تحقق خيال سروري نظام بينالمللي را ممكن ميديد.
با اين همه مناسبات ايران و امريكا از همان سالهاي مياني سده نوزدهم آغاز شد. «اول بار در كتابي با نام «تحفةالعالم» كه نواده دختري ابوالقاسم ميرفندرسكي در سال ۱۱۰۷ يعني سال دوم سلطنت شاه سلطان حسين و ۲۰۲ سال پس از كشف امريكا نوشته، از اجناس امريكايي چون فرشها و لباسهاي ينگي دنيا ذكري به ميان آمده است. ينگي دنيا و ينگه دنيا نامي بود به زبان تركي عثماني به معناي «دنياي جديد» كه براي اشاره به امريكا بهكار ميرفت.»
«بر پايه اسناد، جاستين پركينز نخستين امريكايي است كه در تاريخ به ايران پاي گذارد. از سوي ديگر، نخستين ايراني كه رسماً تابعيت ايالات متحده امريكا را پذيرفت ميرزا محمد علي حاج سياح بود كه در انقلاب مشروطيت نيز شركت داشت. در ژوئن ۱۸۸۳ (۱۳۰۰ هجري قمري) امريكا اقدام به تاسيس كنسولگري در ايران كرد و ديپلمات ارشدي به نام ساموئل گرين بنجامين به تهران فرستاد. دولت ايران هم نخست در سال ۱۸۵۶ ميرزا ابولحسن شيرازي، و سپس در اكتبر ۱۸۸۸ ميلادي (۱۳۰۶ هجري قمري) حاج حسينقلي خان صدرالسلطنه، فرزند ميرزا آقاخان نوري را به عنوان نماينده رسمي به امريكا فرستاد. وي به نام حاجي واشنگتن در تاريخ ايران ماندگار شده است.»
به طور كلي در دهههاي نخستين روابط ايرانيان با امريكا به دلايل مختلف از جمله اينكه ايرانيان سابقه ذهني بدي از امريكاييها نداشتند، اولا و ثانيا به اين دليل كه آنها را چون خود مغبون و ضربه خورده از استعمار انگليس ميپنداشتند و ثالثا فكر ميكردند كه با ورود يك نيروي تازهنفس قدرتمند به منطقه ميتوانند از نقشآفرينيهاي منفي دو نيروي موثر و قديمي يعني بريتانيا و روسيه بكاهند. شايد به همين دليل بود كه در نخستين سالهاي پس از مشروطه «در سال ۱۹۱۰ وزير مختار ايران در امريكا از دولت امريكا خواست كه كارشناسي براي استخدام در دولت ايران براي اصلاح امور مالي دولت نوپاي مشروطه معرفي كند.» ويليام مورگان شوستر حقوقدان، ناشر و كارشناس مالي اهل ايالات متحده امريكا به همين منظور به ايران آمد، اما تجربه حضورش به دليل كارشكنيهاي سياستمداراني فاسد و دخالتهاي روسيه و بريتانيا به شكست انجاميد و درنهايت مجبور به ترك ايران شد.
با اين همه «نخستين قطع رابطه سياسي ايران و امريكا در سال 1315 هـ. ش. در دوران روزولت و رضاشاه بود كه به خاطر بازداشت چندساعته سفير ايران – عبدالغفارخان جلال علا – به علت تخلف رانندگي در امريكا روي داد. اين قطع ارتباط پس از سه سال به دنبال اعزام نماينده مخصوص از طرف امريكا براي اداي توضيحات و عذرخواهي از سر گرفته شد.»
حضور موثر امريكاييها در ايران اما مصادف بود با پررنگ شدن جديتر نقش ايشان در عرصه بينالملل. به عبارت ديگر در سالهاي جنگ جهاني دوم امريكا به نيرويي تعيينكننده بدل شد. «درپي حمله متفقين به ايران در سوم شهريور ۱۳۲۰ رضاشاه از امريكاييها كمك خواست اما به دليل سردي روابط ميان تهران و واشنگتن درخصوص ماجراي وزير مختار ايران در امريكا اين درخواست مورد توجه فرانكلين روزولت قرار نگرفت. البته در جريان كنفرانس تهران ايالات متحده امريكا، بريتانيا و اتحاد شوروي استقلال ايران را به رسميت شناختند.
متفقين براي سروسامان دادن به وضعيت اقتصادي ايران و همچنين تسهيل ارسال كمك به روسها با استخدام مستشاران مالي موافقت كردند. بدينترتيب بارديگر آرتور ميلسپو راهي ايران شد. اما اينبار نيز وي نتوانست اقدام اساسي در وضعيت مالي ايران ايجاد كند و در سال ۱۳۲۳ تهران را ترك كرد. ايالات متحده امريكا در طول جنگ جهاني دوم حدود ۴۵ ميليون دلار در چارچوب قانون وام و اجاره به ايران پرداخت كرد. همزمان برخي شركتهاي نفتي امريكا براي سرمايهگذاري در نفت ايران اعلام آمادگي كردند اما از آنجا كه درخواست امريكاييها موجب طرح درخواستهاي مشابه از سوي روسها و انگليسيها ميشد دكتر محمد مصدق در مجلس شوراي ملي سياست موازنه منفي براي پرهيز از واگذاري هرگونه امتياز نفتي به خارجيان تا پايان جنگ جهاني دوم را مطرح كرد.
با نقشآفريني موثر امريكا در به پايان رساندن جنگ جهاني دوم ديگر قدرت اين كشور براي همگان آشكار شده بود و از همين رو سياستمداران ايراني (شاه و ساير نيروها) هر يك با انگيزهاي براي نزديكي به اين قدرت تثبيتشده تلاش ميكردند. براي مثال در ماجراي ملي شدن صنعت نفت محمد مصدق و يارانش بر نقشآفريني مثبت امريكا براي حل منازعه نفت بسيار دل بسته بودند، غافل از آنكه چنان كه يرواند آبراهاميان در كتاب كودتا نشان ميدهد اين تصور خيال خام بود و ايالات متحده هيچگاه متحد سابقش را به نفع كشوري جهان سومي وا نمينهد. نتيجه نيز كودتاي سال 1953 شد كه تا به امروز امريكاييان بيش از سايرين بر نقش داشتن خود در آن تاكيد كردهاند و اتفاقا بر تمام مناسبات ايران و امريكا تا به امروز سايه افكنده است.
البته ناگفته نماند كه رژيم ايران پس از كودتا بيش از هر كشور ديگري در دنيا وابسته به ايالات متحده بود و دولت امريكا مهمترين پايگاه قدرت محمدرضا شاه پهلوي تلقي ميشد. البته سطح اين وابستگي و حمايت را در تمام سالهاي 1332 تا 1357 يكسان دانستن سادهانگارانه است. واقعيت اين است كه با تغيير دولتها در ايالات متحده (از دموكرات به جمهوريخواه و بالعكس) و جابهجايي اولويتها، نوع رابطه ايران و امريكا نيز دگرگون ميشد، اما اين تغيير و تحول حتي در جايي كه دولت دموكرات كارتر بر سر كار بود، نه تنها تا جايي نبود كه موجب قطع كامل روابط شود، بلكه حتي رفت و آمد خانوادگي شاه و رييسجمهور امريكا را خدشهدار نميكرد.
به همين دليل بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه يكي از اصليترين شعارهايش استقلال ايران و نفي وابستگي به غرب بود، به دليل ماهيت شديدا ضد رژيم پيشين انقلاب، رابطه با امريكا به نحو مضاعفي در مقايسه با ساير كشورها قطع شد. اما نقطه عطف رابطه ايران با امريكا تسخير سفارت امريكا در 13 آبان سال 1358 توسط دانشجويان ايراني بود كه به سرعت مورد حمايت امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي قرار گرفت و سرنوشت مناسبات دو كشور را تا به امروز تعيين كرد.
«پس از تسخير لانه جاسوسي 156 روز گذشت تا درنهايت امريكا در 19 و 20 فروردينماه 1359 رسما از قطع كليه روابط سياسي با تهران خبر داد اما اظهارات تاريخي امام خميني (ره) در استقبال از اين اقدام امريكا بيش از پيش بر ابهام در سرنوشت تصميم تازه امريكاييها افزود و پس از اين برهه بود كه دور جديدي از اقدامات خصمانه ايالات متحده عليه جمهوري اسلامي كليد خورد.»