درباره «قرمز جدي» مجموعه داستان «دنيا مقدمراد»
حاشيه جذابتر از متن
مجتبي مقدم/ مجموعه «قرمز جدي» 11 داستان كوتاه دارد كه توسط نشر چشمه منتشر و عرضه شده است. حلقه پيوند بيشتر داستانهاي اين مجموعه پرداخت پشت صحنه تئاتر و سينماست يا استفاده از تكنيكهاي سينمايي و نمايشي. فضايي كه به حواشي خلق يك اثر هنري و مسائل آدمهاي درگير به آن ميپردازد و از جذابيت بالايي برخوردار است كه نمود آن را ميتوان در اهداي اسكار بهترين فيلم امسال به فيلم «بيردمن» ايناريتو ديد. به عبارتي در چنين داستانهايي حاشيه جذابتر از متن است و حواشي ساخت يك فيلم يا تئاتر و پرداخت آدمهايي كه دست به خلق ميزنند اولويت مييابد. بر خلاف سينما، به اين نوع فضاها در ادبيات داستاني كمتر پرداخته شده و حالا ما با مجموعهاي روبهرو هستيم كه چندتايي از داستانهايش حول محور اين فضا قرار دارد. يك روز تمرين شده، داستان اول مجموعه در مورد پشت و جلوي صحنه تئاتر است. بازيگر زني كه نقش سالومه را بازي ميكند و رابطه خاصي با ماشينش دارد و براي نقشش از آن و همينطور گربهها و سگها الهام ميگيرد. داستان دوم، آفتاب آمد دليل آفتاب، داستان ليلاي بازيگر و ديو است. مكان داستان شيراز است و فضاي اثر وهم آلود و مرز بين واقعيت و
غيرواقعيت ناپيداست. داستان سوم چشم دوربين، صحبت كارگردان با عوامل، بررسي نهايي منشي صحنه براي فيلمبرداري، تمرين بازيگرها و امتحان بارش باران مصنوعي و شروع فيلمبرداري داستان مهدي و نسرين داستان را شكل ميدهند. داستان چهارم قرمز جدي، با نقل قولي از اوري پيد شروع ميشود كه كليدي براي خوانش اثر است. روزمرگي يك زن كه با نگاه محصور، از قاب محدود پنجره به اتفاقات معمول خيابان و رسيدگي به امورات بچه كوچكش و تشويش و نگراني و اضطراب پنهاني كه با جيغ ترمز اتوبوس عيان ميشود موجب رقم خوردن آن پايان گزنده و تكاندهنده ميشود. داستان پنجم صبا ميلرزد، خوابگاه دختران و شيطنت صبا و آزار همخوابگاهيها و روشن كردن تلويزيون و پخش اخبار زلزله بم تكه اول و حضور در شهر زلزلهزده بم و فيلمبرداري از آوار و مستندنگاري فاجعه تكه دوم داستان را شكل ميدهند. حلقه اتصال اين دو تكه به شكل جامپ كات (پرش) رخ ميدهد و مخاطب را از يك ناظر صرف به دل ماجرا ميكشاند و دو منظر براي تماشا به او ميدهد. يكي منظر تماشاچي اخبار و ديگري ناظري حاضر در صحنه و در دل فاجعه. داستان ششم وقت نيست، رويا-كابوس خوابگردي است كه به مهمانياي ميرود كه نميداند كدام مهماني است و كجاست. مكان و آدمها هم برايش آشنايند و هم غريبه. شيوه نگاه او به آنها مثل نگاه يك دوربين است و آگاهي رويابين به ديدن رويا و تعمد در خروج از مهماني پيش از بيدار شدن آن را رويايي متمايز ميكند. داستان هفتم هر از گاهي، لحن تقريبا لمپني راوي و اشاره به نقشهايي كه آدمي در زندگي بازي ميكند و همينطور معرفي آدمهاي داستان به واسطه ارجاع به شخصيتهاي مشهور علمي و ادبي و كل كل راوي با همسايهاش فرجام و ورود مرد غريبه با لهجه غريبش به خانه و ترس راوي داستان هراز گاهي را ميسازند. داستان هشتم دستورنامه اندر شرح حال فرداهاي شبهاي «كاري نداري؟ ميخوام برم»، كه از دو بخش ديالوگ و مونولوگ تشكيل شده است. نويسنده سعي كرده براي اين داستان نيز چون داستانهاي ديگر لحن و زبان و ديالوگهاي خاص خود را بنويسد و تقريبا موفق شده هر چند گنگي و ابهام و در حد ايده ماندن و باز نبود قصه كافي به اثر لطمه زده است. داستان نهم بلاهت ماژور، نويسنده دنياي نوجواني و شر و شور چند دختر دانشآموز را خيلي خوب پرداخت كرده و با شيطنت و بازيگوشي و نظم گريزي شخصيتهايش شور و انرژي را به مخاطب انتقال ميدهد. داستان دهم آينه مقعر توي جيب، برشي كوتاه از رابطه دختر و پسري است در يادآوري دختر بين كمك كردنش به پيرمردي براي نشستن روي صندلي قسمت زنانه اتوبوس و پس از گذشت دقايقي لگد شدن پايش توسط همان پيرمرد به وقت خروج. داستان يازدهم ببرگ، داستان پاياني مجموعه تلاشي است براي بيان متفاوت داستان كليشهاي زن و مرد. زني كه دلش ميخواهد ببر باشد و به ببر استحاله مييابد تا مخاطب يك رابطه هميشگي را اين بار از منظر ديگري بنگرد.