چالش كتاب نخواني
در نظام آموزشي
رضا سلامتپناه
پيش از آنكه درباره چالش كتابنخواني حرفي به ميان آيد بايد به مفهوم واژه «چالش» و اصطلاح «كتابنخواني» دقت كنيم. در اينجا مقصود از «چالش» عوامل بيروني است و نه عوامل دروني؛ بدين معنا كه وقتي ميگوييم «چالشهاي كتابنخواني در نظام آموزشي» مراد ما سلسله عوامل بيروني است كه منجر به كتابنخواني ميشود. حال با اين توضيحات «چالش» را اينگونه توصيف ميكنيم:«شرايط و وضعيت جديدي كه مسير آينده را از بيرون مورد تهاجم قرار ميدهد و حفظ تعادل وضع موجود را با مشكل مواجه ميكند.» واژه ديگري كه در بحث امروز ما به تعريف و واكاوي نياز دارد، واژه «كتابنخواني» است؛ يك واژه تركيبي كه در مقابل كتابخواني قرار ميگيرد. اما آيا به عمل مطالعه، كتابخواني ميگوييم؟ پاسخ منفي است. مطالعه عامتر از كتابخواني است. در طول روز ممكن است ما مطالب بسياري را در گوشي همراه، تبلت يا كامپيوتر خود بخوانيم كه ويژگي مشترك آنها كوتاهنويسي و سرعت انتشار است. ولي اينها كتابخواني محسوب نميشوند بلكه خوانشهاي مجازياند. مراد ما از كتابخواني جايگاهي است كه در ارتقاي توسعه فرهنگي تأثيرگذار باشد و در نهايت به «عقلانيت و بهزيستي انساني» منجر شود. مختصات نظام آموزشي ما موجب شده كه به كتاب خواندن به معناي مطالعه عميق احساس نياز چنداني نشود. يكي از اشكالات بنيادين نظام آموزشي به مساله ساختار بازميگردد. نظام آموزشي مجموعهاي متشكل از بخشهاي آموزشي و فعاليتهاي آموزشي دستگاههاي دولتي، غيردولتي، مردمي و عمومي است كه به عنوان يكي از زيرنظامهاي اصلي كشور براي آموزش و تربيت نيروهاي انساني فعاليت ميكند. يكي از آسيبهاي جدي كه در فلسفه آموزش با آن مواجه هستيم مربوط به مدل اجرايي ناقصي است كه آموزش عالي را از آموزش و پرورش جدا كرده است. اين درحالي است كه در اغلب كشورها آموزش، آموزش است و تمايزي ميان سطوح مختلف آموزش وجود ندارد.
سبقه اين تقسيمبندي به دهه 1330 تا 1340 برميگردد و از آن زمان ساختار پيوسته آموزش دچار گسست شد. من فكر ميكنم آنان كه آموزش را به دو بخش آموزش عالي و آموزش و پرورش تقسيم ميكنند، مقصودشان اين بوده كه اگر آموزش دانشگاهي «آموزش عالي» است و آموزش و پرورش «آموزش داني» است، همين تقسيمبندي در نظام آموزشي، مصائب بسياري را رقم زده است.
ما پيش از هر چيز بايد به اين باور برسيم كه آموزش و پرورش از آموزش عالي كهتر نيست. ولي ما ميبينيم تحصيلكردگاني كه مدارج دانشگاهي دريافت كردهاند عموما ترجيح ميدهند در دانشگاه مشغول به كار شوند و اشتغال در دانشگاه را داراي شأن اجتماعي بالاتري ميدانند. در صورتي كه مطلوبترين و آرمانيترين نظام آموزشي نظامي است كه معلم كلاس اول آن مجتهد و دانشمند باشد.
اين مساله در رابطه با نظام آموزشي كشور ما به چالش كتابنخواني مربوط ميشود و از آنجا كه به دلايل گوناگون در جامعه ما نهادهاي ارزشيابي دقيقي شكل نگرفته و تنها نهادي كه سطح علم و دانش افراد را ميسنجد، نهاد دانشگاهي است صرفا مدركگرايي ارزش پيدا كرده و رشد دانش ملي و تفكر انتقادي شكل نگرفته است. از همين رو معيار سنجش دانش و سواد افراد، مدركشان شده و افراد به صرف داشتن مدرك كارشناسي يا كارشناسي ارشد يا دكتري در مناصب مختلف-حتي مغاير با رشته تحصيلي- گماشته ميشوند.
براي آنكه عنوان اصلي بحثمان را فراموش نكنيم من دوباره يادآوري ميكنم كه ميخواهيم عوامل بيروني اثرگذار بر بيماري كتابنخواني در نظام آموزشي را بررسي كنيم.
متخصصان جامعهشناسي، روانشناسي و... ضروري است كه به اين مساله به چشم يك بيماري بنگرند. در جامعه ما به لحاظ فرهنگي نياز به كتابخواني احساس نميشود. دانشآموزاني كه ما به آنها توصيه ميكنيم كه كتاب بخوانند در فضاي كتابنخواني و مدركگرايي رشد كرده و زندگي ميكنند و در آن فضا با اين پرسش مواجه ميشوند كه كتابخواني در كجاي زندگي براي من ارزش افزوده ايجاد ميكند؟
اين درحالي است كه در بسياري از كشورها بيش از آنكه مدرك و مقطع تحصيلي فرد براي اشتغال مهم باشد، ميزان دانش و مهارت شخص اهميت دارد. اما در جامعه ما مدرك تحصيلي فرد تأثيرگذار است و چه بسا افرادي كه در مقاطع تحصيلي بالا از دانش و سواد كافي برخوردار نيستند اما در ورود به بازار كار توفيق مييابند. عامل تأثيرگذار بعدي انتخاب كتاب و كثرت توليد كتاب است. ما در صنعت نشر با حجم عظيمي از عناوين كتاب با تيراژهاي محدود مواجهيم. از طرفي تعدد و تكثر بيرويه چاپ كتاب خريدار را دچار سردرگمي ميكند. متاسفانه دليل ديگري كه مزيد بر علت شده عدم حضور مشاوران و راهنمايان كتابخواني است كه در مدرسه و دانشگاه در كنار دانشآموزان و دانشجويان حضور داشته باشند و جوانان ما را هدايت كنند. علاوه بر اينها يكي از سازوكارهايي كه جاي خالي آن در آموزش و پرورش ما احساس ميشود، جشنواره كتاب رشد است. يكي از وظايف جشنواره رشد داوري ميان انبوه كتابهاي منتشر شده و رتبهبندي كتابها در 3 سطح است. ولي متاسفانه اين مساله رسانهاي نميشود و رسانه ملي از اين موضوعات به طور جدي و هدفمند حمايت نميكند. سازوكار تبليغ رسانهاي به گونهاي است كه در مخاطب احساس نياز كاذب ايجاد ميكند، اين درحالي است كه در مورد كتاب و ترويج كتابخواني هيچگونه تبليغات ترغيبكنندهاي صورت نميگيرد.
نظام آموزش از بيرون تحت تاثير عوامل بسياري است؛ از يك طرف تحت تاثير تغيير و تحول و تنوعات محيط بيروني است و از طرف ديگر خود نظام آموزش نظام كندي است چراكه فرآيند تعليم و تربيت، كند و زمانبر است. اين عامل سبب شده كه هماهنگي ميان تحولات بيروني و نظام آموزش و پرورش مخدوش شود.