از آندرس اسكوبار كلمبيايي تا فاجعه ماراكانا
مصايب فوتباليست بودن
ساناز عليپور
مردم آنها را برندگان بليتهاي بختآزمايي ميدانند. قرعه به نام آنها رقم خورده تا صاحب ثروت، شهرت و محبوبيت شوند. مردم در ورزشگاهها نامشان را فرياد ميزنند و كودكان آرزو ميكنند همچون آنها شوند. يك زندگي سرخوشانه؛ آيا اين تعريف درستي از زندگي ستارههاي فوتبال است؟ براي پاسخ به اين پرسش لازم است سطرهاي زير را طي كنيم.
بازيكن فوتبالي كه به صفحه تلويزيون رسيده، زنجيره طويلي از استعداديابها، واسطهها و باشگاهها را پشت سر گذاشته است. در هر حلقه اين زنجيره، او خريده و سپس فروخته شده است. حالا او به يك باشگاه بزرگ رسيده و بايد با مصايبي روبهرو شود.
فوتباليست بودن با كارمند بودن تفاوت دارد. يك فوتباليست حرفهاي، تماموقت در خدمت باشگاه است. هر قدر دستمزد بالاتري دريافت كند، به همان اندازه در هاله استبدادي قوانين باشگاه فرو ميرود و اين تا زماني ادامه دارد كه باشگاه او را بفروشد. در ليگ انگلستان بازيكنان سرمربي را رييس خطاب ميكنند. اين بهترين تعريف از رابطه مربي و بازيكن در فوتبال مدرن است. نمونه يك رييس تمامعيار هلنيو هررا بود؛ مربي آرژانتيني و يكي از بزرگترين تئوريسينهاي تاريخ فوتبال. زماني كه او در تيم رم رييس بود
(1970-1968)، يكي از بازيكنانش زير فشار تمرينات مرد. پزشكان تيم به هررا گفته بودند قلب اين بازيكن جوان بيمار است اما او گوش نكرد. هررا، تاكولا را از تمرين در هواي سرد ساحل معاف نكرد. فرداي روز تمرين تاكولا دچار تب شديد شد و جان سپرد. اما اين انضباط تيمي تنها مختص تمرينات نيست، بازيكن در ميدان فوتبال هم آزاد نيست. او در زمين مسابقه هم بايد انضباط تجويز شده از سوي مربي را پياده كند؛ انضباط تيمي نتيجهگرا. در واقع در فوتبال مدرن امروزي، ورود بازيكنان به زمين، به مثابه رفتن به سر كار است. بازيكنان حرفهاي كمي وجود دارند كه ميتوانند همانطور كه ميخواهند، بازي كنند؛ بقيه آنطور بازي ميكنند كه از آنها خواسته ميشود. زماني نيكلاي استاروستين، بازيكن سابق و يكي از چهرههاي ورزشي مطرح اهل كشور روسيه، از اين نوع فوتبال كنترل از راه دور گله كرد: «حالا همه بازيكنها شبيه هم هستند. اگر پيراهنهايشان را عوض كنند، هيچكس نميفهمد. همه شبيه هم بازي ميكنند.» رونالدينيو يكي از آنهايي بود كه اين قاعده را بر هم زد. نمونه بارز بازيكني كه آزادانه بازي ميكرد. او همانطور بازي ميكرد كه از آن لذت ميبرد.
جز انضباط سختي كه زندگي بازيكن را از اختيار خودش خارج ميكند و غذاهاي بدمزهاي كه بايد بخورد، مصدوميت، مسكن و كورتن جزو جداييناپذير زندگي اوست. گاهي مصدوميت آن قدر سنگين است كه بازيكن در يك لحظه همه چيزش را از دست ميدهد. يك شكستگي اساسي استخوان براي خاموش كردن يك ستاره فوتبال كافي است. فان باستن تنها 28 سال داشت كه به علت شكستگي قوزك پايش از فوتبال خداحافظي كرد. به گفته خودش فوتبال تمام زندگياش بود و اين آسيب در اوج جواني او را به عنوان يك فوتباليست كشت. اين آسيبديدگيها اغلب براي هميشه بر تن فوتباليست ميمانند. همين چند سال پيش بود كه گابريل باتيستوتا عنوان كرد با مراجعه به پزشك از او خواسته بود تا پاهايش را قطع كند، زيرا ديگر نميتوانست درد ناشي از مصدوميتهاي دوران فوتبالش را تحمل كند!
اما آنچه ميتواند به راحتي يك بازيكن را از تخت محبوبيت به زير بكشد، يك اشتباه سرنوشتساز است؛ اشتباهاتي كه بازيكنان در زمين فوتبال مرتكب ميشوند، نابخشودنيترين گناهان هستند! وقتي بازيكن پيراهن تيم ملي را بر تن دارد، اين گناه به مراتب سنگينتر خواهد بود. براي مجازاتكنندگان تفاوتي ندارد چه اندازه نام بازيكن بزرگ باشد. انگليسيهايي كه كارت قرمز ديويد بكام برابر آرژانتين در جامجهاني 1998 را يكي از علتهاي اصلي حذف تيمشان ميدانستند، بكام را در بحرانيترين دوره زندگي ورزشياش قرار دادند. اما گاهي اوضاع از اين هم وخيمتر ميشود. در سال 1992 چند بازيكن تيم ملي اتيوپي پس از شكست سنگين 1-6 برابر مصر، از سازمان ملل تقاضاي پناهندگي كردند و مجازات تك گلي كه آندرس اسكوبار كلمبيايي در جامجهاني 1994 وارد دروازه تيمش كرد، 12 گلوله بر پيكر او بود. در اكثر شكستها اما هميشه متهم رديف اول دروازهبان است. هميشه اوست كه به صليب كشيده ميشود تا به جاي كل تيم مجازات شود. دروازهبانها بيش از ساير بازيكنان حاضر در زمين، در مظان اتهام هستند. تنها يك اشتباه سرنوشتساز از سوي آنها كافي است تا همهچيزشان را از دست بدهند؛ دقيقا همه چيز! باربوزاي برزيلي يكي از دروازهبانهايي بود كه بهخاطر دريافت يك گل به هيچ رسيد. اين همان گلي است كه فاجعه ماراكانا را براي برزيليها رقم زد و اروگوئه را قهرمان جامجهاني 1950 كرد. در ديدار فينال، برزيل ميزبان تنها به يك تساوي نياز داشت تا جام قهرماني را بالاي سر ببرد. بازي تا دقيقه 85، 1-1 مساوي بود تا اينكه گل ديگري وارد دروازه باربوزاي نگونبخت شد. حالا اين دروازهبان تراز اول كه در تمام دوران بازياش حتي به يك مهاجم حريف آسيب نرسانده بود، مجرم شناخته ميشد. او كه در انتهاي همان تورنمنت به اتفاق آراي روزنامهنگاران به عنوان بهترين دروازهبان رقابتها برگزيده شده بود، به يكباره بدترين دروازهبان تاريخ برزيل شد. باربوزا هيچگاه بخشيده نشد. در سال 1993 وقتي ميخواست براي تشويق بازيكنهاي برزيل به اردوي تمريني تيم ملي وارد شود، مقامات ورزشي برزيل مانع ورود او شدند! پس از آن اتفاق بود كه او گفت: «در برزيل بالاترين مجازاتي كه بابت هرگونه جنايتي نصيبتان ميشود، سي سال است. اما من چهل و سه سال از بابت جنايتي ميكشم كه هرگز مرتكب نشدهام.» بعد از آن گل شوم، هيچ چيز جز يك مقرري رقتآور براي باربوزا نماند. او براي سالها در خانه خواهرزنش سكونت داشت و سرانجام در سال 2000 در فقر درگذشت. اما داستان باربوزا غمانگيزترين روايت از زندگي ورزشي يك دروازهبان نيست؛ همداستانهاي او كم نيستند. مانگا دروازهبان برزيلي ديگري است كه گناه عملكرد ضعيف تيم به پاي او نوشته شد. جامجهاني 1966 براي تيم ملي برزيل يك شرمساري بزرگ بود. مانگا در اين تورنمنت تنها يك بار به ميدان رفت. در آن ديدار او به اشتباه از دروازه خارج شد و پرتغاليها يك گل وارد دروازهاش كردند. برزيل آن بازي را 3-1 باخت و از گروه خودش صعود نكرد. مانگا كه مقصر اصلي اين ناكامي قلمداد ميشد، راهي نداشت جز اينكه كشور را ترك كند. او به تيم ناسيونال اروگوئه رفت و تا سالها اين عذاب را تحمل كرد كه در دنياي فوتبال براي توصيف اشتباهات دروازهبانها از عنوان خطاهاي «مانگاوار» استفاده شود. دروازهبان بزرگ و البته قرباني ديگر، گويكوچهآ بود. او در جامجهاني 1990 با مهار چهار پنالتي، آرژانتين را به فينال رساند و در كل طي سي مسابقه دروازه آرژانتين را بسته نگه داشته بود تا اينكه در سال 1993 پنج گل از كلمبياييها دريافت كرد. آن هم در بوينس آيرس. پس از اين شكست كه تماما به پاي دروازهبان نوشته شده بود، او نه تنها پيراهن شماره يك تيم ملي، بلكه لقب خود - سن گويكوچهآ - را نيز از دست داد. پس از آن بازي خيلي از هواداران وفادارش به او توصيه كردند كه خودكشي كند!
گناه نابخشودني ديگري كه معضل زندگي حرفهاي بعضي فوتباليستها ميشود، ترك باشگاه است. براي يك ستاره فوتبال تغيير تيم تعويض شغل نيست. تغيير تيم ميتواند جايگاه يك بازيكن را در نظر هواداران از قديس به شيطان تنزل دهد. از نظر هواداران متعصب باشگاه هيچ چيز مهمتر از وفاداري به پيراهن تيم نيست. تعويض تيم براي هواداران متعصب به منزله ارتكاب يك جنايت است كه بازيكن خائن بايد تاوان آن را بپردازد؛ آن هم با تنفري بيحد و مرز، با هو شدن! وقتي در اواخر قرن گذشته، روبرتو پرفومو، ستاره تيم ريسينگ آرژانتين به ريورپلاته پيوست، هواداران سينهچاكش يكي از طولانيترين و بلندترين هوهاي سراسر تاريخ را براي او كشيدند. پس از آن اتفاق پرفرمو گفت: «تازه فهميدم چقدر دوستم دارند.» وقتي در سال 2000 لوييس فيگو طي يكي از پر سروصداترين نقل و انتقالات تاريخ فوتبال از بارسلونا به رئال مادريد رفت، كاتالانها در نوكمپ همه چيز به سمتش پرتاب كردند، از جمله سر يك خوك! هنگامي كه در سال 1989 بِبِتوي برزيلي، فلامينگو را به مقصد واسكودوگاما ترك كرد، بعضي از هواداران فلامينگو هنگام بازيهاي واسكودوگاما به استاديوم ميرفتند تنها براي اينكه خائن را هو كنند! هواداران مسلسلوار او را به مرگ تهديد ميكردند و ترسناكترين جادوگران برزيل را به خدمت گرفتند تا طلسمش كنند. سرانجام اوضاع آن قدر براي ببتو وخيم شد كه تصميم گرفت به اسپانيا برود. همه بر محبوبيت و شهرت ستارههاي فوتبال غبطه ميخورند. به لذت دوست داشته شدن تا سرحد مرگ. اما چه كسي ميداند اين محبوبيت تا چه اندازه ميتواند دردسرساز باشد؟ وقتي از محبوبيتي تا اين اندازه بزرگ صحبت ميكنيم، در واقع از يك مسووليت سنگين هم صحبت ميكنيم. مسووليت منتج از چنين محبوبيتي ميتواند هر آدمي را از پا درآورد. يك نمونه كامل از چنين وضعيتي، ديهگو مارادوناست. داستان مارادونا، افسانه اسطورهاي است كه زير بار سنگيني نامش درهم شكست. بازيكني زنداني شده در انواع مسكن و تمجيد و ستايش و به ستوه آمده از علاقه سرسامآور هواداران. در ناپل او را «سانتا مارادونا» ناميدند و قديس پشتيبان سان جنارو به صورت «سان جنار ماندو» درآمد. تصاويرش روي در و ديوار شهر ناپل، او را پيچيده در رداي مقدس قديسي نشان ميدادند. به اندازه اين عشق، طرفداران ساير باشگاههاي ايتاليا از او متنفر بودند؛ در ميلان او را «همبرگر موفرفري» ميخواندند. رفتهرفته مارادونا زنداني شهري شد كه او را ميپرستيد. عاشقانش در ناپل و آرژانتين او را از خودش گرفته بودند. آنها مارادونا را به جايي رساندند كه اعتراف كرد: «من نياز دارم كه بهم نياز داشته باشند.» مارادونا كه نميدانست خودش باشد يا كسي كه آنها ميخواهند، به كوكايين پناه برد. بعدها هنگامي كه سانتا مارادونا ميخواست ناپل را ترك كند، مردم ناپل عروسكهاي انباشته از ميخ و سوزن به پنجره خانهاش پرتاب كردند و او را «ماراكوكا» خطاب كردند (تركيبي از كلمات مارادونا و كوكايين) . حالا عشق به نفرت تبديل شده بود. به همين راحتي بت شكست و ستاره تنها ماند. اين تنها گوشهاي از داستان فوتباليستي است كه شهرت و افتخار چنان بر زندگي او سايه انداخته بود كه نميتوانست زندگي كند!
بازنشستگي در فوتبال با ديگر مشاغل متفاوت است. در ساير حرفههاي انساني، افول با پيري سر ميرسد اما بازيكن فوتبال در سي و چند سالگي پير محسوب ميشود. گويي فوتباليستها تاريخ انقضاء دارند. بازيكنهاي كمي توانستهاند تا سنين بالا به بازي خود در سطح حرفهاي ادامه دهند زيرا علاوه بر قدرت ماهيچهها، تصميم باشگاه در تمديد قرارداد بازيكن عامل تعيينكننده در زمان بازنشستگي اوست. همين كه سن فوتباليست از حدي فراتر رفت، باشگاه او را آزاد ميگذارد تا به هر جا كه خواست برود. حتي اگر آن بازيكن رائول گونزالس، كاپيتان و اسطوره تيم رئال مادريد باشد يا ژاوي هرناندز يكي از بهترينهاي تاريخ بارسلونا.
تصوير كامل از ستارههاي فوتبال، تصوير كساني نيست كه حتي وقتي خواب هستند، حقوق دريافت ميكنند. فوتباليستها مجبور هستند هميشه بدرخشند، پيروز باشد، گاهي قرباني شوند يا زير فشار محبوبيت و پول از پا درآيند. ستاره فوتبال بودن آسان نيست. فشاري كه مسي در عرصه رقابتهاي ملي تحمل ميكند، از فشاري كه بر دولتمردان آرژانتين وارد ميشود نيز بيشتر است. بازيكن مجبور است با ضربان قلبي فراتر از حد مجاز پشت ضربه پنالتي بايستد و يك پنالتي هدر رفته ميتواند به كابوس زندگي او تبديل شود. ديويد ترزگه يك سال پس از فينال جامجهاني 2006 در مصاحبهاي گفت كه طي يك سال گذشته هر شب خواب ديده پشت آن پنالتي است و هر بار هم آن را خراب كرده است. بازيكن بايد زير ذرهبين رسانهها زندگي كند و گاهي همچون زلاتان نهتنها با دروازه تيم حريف، بلكه بايد با خيل عظيم خبرنگاران هم بجنگد. آري، ستاره فوتبال بودن مسووليت سنگيني است؛ گاهي درست به اندازه مسووليت پادشاه بودن در سرزمين بازي!
انگليسيهايي كه كارت قرمز ديويد بكام برابر آرژانتين در جامجهاني 1998 را يكي از علتهاي اصلي حذف تيمشان ميدانستند، بكام را در بحرانيترين دوره زندگي ورزشياش قرار دادند. اما گاهي اوضاع از اين هم وخيمتر ميشود. در سال 1992 چند بازيكن تيم ملي اتيوپي پس از شكست سنگين 1-6 برابر مصر، از سازمان ملل تقاضاي پناهندگي كردند و مجازات تك گلي كه آندرس اسكوبار كلمبيايي در جامجهاني 1994 وارد دروازه تيمش كرد، 12 گلوله بر پيكر او بود.