بحث اخلاقي نصيحت كردن نيست
محسن آزموده
يك تصور رايج اما نادرست در ميان عموم اين است كه گفتار يا بحث اخلاقي، مترادف با مجموعهاي از نصايح و توصيههاي قشنگ اما غيركاربردي، خستهكننده، ملالانگيز و احساسي و عاطفي است كه ربطي به زندگي روزمره و واقعي ندارد. وقتي ميگوييم فلاني معلم اخلاق است، مخاطب به سرعت تصوير آدمي مهربان اما پرچانه به ذهنش متبادر ميشود كه مدام از موضعي بالا در حال حرف زدن و نصيحت كردن است كه اين كار را بكن و آن كار را نكن، اين حرف را بزن و آن حرف را نزن، اين رفتار خوب است و آن رفتار زشت و ناپسند و... تصور عمومي هم اين است كه اين معلمان اخلاق، كساني هستند كه خودشان كمتر از بقيه به حرفهايشان عمل ميكنند.
شكلگيري اين تصور قالبي اما غلط، از اخلاق و معلم اخلاق، نيز بدون علت نيست. در تاريخ فرهنگي ما معمولا مكتوباتي كه موضوعشان اخلاق است، سرشارند از همين اندرزها و توصيهها. يعني كتابهاي «اخلاقي» بدون بحثي جدي و دقيق از چرايي اخلاقي زيستن مجموعهاي از «بايد»ها و «نبايد»ها را بيان ميكنند. البته لابهلاي اين اندرزها حكايات يا سخناني قصار هم بيان ميشود يا به پيامدها و نتايج اخلاقي عمل كردن/نكردن اشاره ميشود، اما بهندرت شاهديم بحثي مستقل درباره مباني اخلاق يا تمايز اخلاق با ساير نظامهاي هنجارگذار مثل آداب و رسوم و فرهنگ و دين و... صورت بگيرد.
براي روشنتر شدن بحث بايد درنظر داشت كه اخلاق تنها يكي از منابع هنجارگذار در زندگي انسان است. منبع هنجارگذار، انباني است كه احكام و گزارههاي هنجاري، يعني دستوراتي كه مستلزم عمل هستند و در آنها بايد و نبايد وجود دارد، از آن در ميآيد. يكي از پژوهشگران نامدار اخلاق در ايران، ميان 6 منبع هنجارگذار تمايز گذاشته است: 1. آداب و رسوم، 2. عرف و عادات اجتماع، 3. مناسك و شعاير ديني، 4. زيباييشناسي، 5. مصلحتانديشي و 6. اخلاق. بهعبارت ديگر، هر جمله يا عبارتي كه مستلزم يك بايد يا نبايد است، در توجيه نهايي، دستكم به يكي از اين منابع 6گانه متكي است، اگرچه ممكن است در تعداد بيشتري از اين منابع به اين حكم هنجاري (بايد و نبايد) سفارش شده باشد يا امكانش هست كه گاهي ميان اين منابع، تعارض يا حتي تضاد اتفاق بيفتد، يعني ممكن است كاري به لحاظ اخلاقي درست باشد، اما از ديد عرف و عادات جامعه غلط باشد و...
آنچه اخلاق را از ساير منابع هنجارگذار متمايز ميسازد، ملاك و مناط عقلي آن است؛ يعني اگر در ساير منابع هنجارگذار، علت و توجيه حكم هنجاري، از جايي بيرون از انسان آمده است، مثلا از تاريخ يا فرهنگ يا...، در اخلاق، علت و توجيه عمل، دروني و عقلاني بودن آن است. حالا اين عقلاني بودن ميتواند براساس هر يك از مكاتب سهگانه اخلاق، يعني فضيلتگرايي يا پيامدگرايي يا وظيفهگرايي تلقي شود يا ممكن است در نتيجه بحثي استدلالي درنهايت به اين نتيجه برسيم كه از نظر اخلاقي (يعني عقلي) هيچ ملاك مطلقي براي اخلاقي بودن نداريم، اما نبايد فراموش كرد كه در هر صورت، پذيرش يا عدم پذيرش هر يك از رويكردها، با استدلال عقلي و توجيه عقلاني ارايه شده، نه براساس صرف مصلحتانديشي (كه خودش ميتواند ذيل پيامدگرايي، مورد بحث قرار بگيرد) يا به دليل اينكه گذشتگان گفتهاند يا جامعه چنين ميپسندد يا... بنابراين صرف تكيه بر مجموعهاي از آداب و رسوم متفاوت در فرهنگهاي مختلف، به معناي نسبي بودن اخلاق نيست، گو اينكه اخلاق در اين دو، صرفا اشتراك لفظي است، يعني در بحث تخصصي، اخلاقي بودن، به معناي عقلاني بودن و خوداتكايي عمل به يك هنجار است، اما در بحث روزمره، ممكن است اخلاق به آداب و رسومي اطلاق شود كه مردمان يك منطقه، مطابق آن عمل ميكنند.
كوتاه سخن آنكه بحث «اخلاقي» به معناي دقيق لفظ، نه آن طور كه در افواه رواج يافته، بحث عقلاني و استدلالي از قاعدههاي عمل در زندگي روزمره در عرصههاي مختلف است، اينكه چرا و به كدام دليل خردپسندانه «بايد راست بگوييم» يا «نبايد در امانت خيانت كنيم» يا «به اموال ديگران دستاندازي نكنيم.» گزارههايي از اين دست، ممكن است در نظامهاي معرفتي و معنايي ديگر نيز بيان شوند (كه ميشوند)، اما اين اخلاق است كه ميكوشد توجيه عقلاني آنها را ارايه كند.