شهر ياران و خاك مهربانان
نيوشا طبيبي
معماري، خيابانبندي، تزيينات، تاسيسات و آنچه به كالبد و ظاهر شهر مربوط ميشود، فقط جسم بيجان شهر است. مردم هستند كه مانند روح و جان در اين جسم حلول ميكنند و به آن جان ميدهند. جسم و كالبد شهر با مهرباني و محبت و احساس مردم جان ميگيرد و حركت ميكند. چهبسا شهرهاي زيبا و بينظيري در جهان كه مردمي سرد و نامهربان دارند و تاب آوردن در آنها كار سادهاي نيست و مسافر و تازه وارد از آنها ميگريزد.
مردم ما خلق و خويي گرم و مهربان دارند. تاريخ سخت و اقليم خشك و خشن سرزمين مادري نه تنها آنها را از گشادهدستي منصرف نكرده بلكه دلشان را مهربان و روحشان را كريمتر كرده. يزد در اين ميان سرآمد شهرهاي ايران است؛ شهري در ميانه كوير، با معماري بينظير، خانهها و عمارتهاي تاريخي، كوچهها و پسكوچههاي باريك و قديمي، مسجدها و تكيهها و حسينيههاي بيشمار و صد البته بادگيرهايش كه جهان آنها را ميستايد. همه اين عمارتها و كوچهها و بادگيرهاي يزد نشانههايي از مهرباني مردم گذشته و حال آن سامان را در خود دارند.
يزد تابستانهايي گرم و آفتابي تند دارد، پس رسم بوده كه هر كس خانهاي ميساخته كوچه مجاورش را هم ميپوشانده تا عابران از گزند آفتاب در امان بمانند. اين كوچههاي سايهدار ساباط نام دارند. در يزد دهها آب انبار و سقاخانه- شايد بيش از هر شهر ديگر ايران- وجود دارد. عجيب است! شهري كه خود با كمبود آب مواجه بوده و مردمش با تشنگي آشنا هستند، صدها سقاخانه دارد. مردم اين سقاخانهها را ساختهاند تا كسي در اين شهر تشنگي نكشد و به رايگان آب براي رفع عطش در اختيار داشته باشد.
روايت ميكنند كه مرحوم برخوردار- از متمولين خير و محترم يزدي و از كارآفرينان و صنعتگران بزرگ ايران- تعداد زيادي كوزه خريداري و بين دكانهايي كه در جوار
آبانبارها قرار داشتهاند پخش ميكردند تا اگر كودكي كوزهاش شكست، كوزه به رايگان در دسترس داشته باشد، دكاندار حواسش بود اگر كودكي گريان را ميديد كه پاي رفتن به خانه ندارد و از عقوبت سهلانگارياش بيمناك و گريان است، با آن لهجه زيبا ميگفت: «غصه چه ميخوري؟ كوزهات شكسته؟ فداي سرت دلت نشكنه، بيا اين كوزه را بگير…» در اين شهر وقفنامههايي وجود دارند متعلق به 7-6 قرن پيش با موضوع رسيدگي به حيوانات گرسنه! واقف، مالي را براي غذا رساندن به سگ و گربه و پرنده گرسنه وقف كرده است! دقت فرموديد؟ ششصد- هفتصد سال پيش مردم مهربان يزد دغدغه سير كردن حيوانات را داشتهاند! نمونهاي ديگر از مهرباني بيحد يزديها را در بام بادگيرها ميتوان ديد. بادگيرها را كه بنا ميكردهاند، بر بام آنها تعداد زيادي كاسه تعبيه ميكردند. هنوز اين كاسههاي رنگارنگ بر بام بسياري از بادگيرها موجود هستند و منظرهاي حيرتانگيز دارند اما دليل نصب كاسهها بر بام بادگير آن است كه آب باران در آنها جمع شود و پرندگان تشنه نمانند. حيرتانگيز نيست؟ يزد امروز همچنان مهربان است، روي مردم خوش و سفرهها گشاده و در خانهها به روي مهمان باز است. مردمي كه من ديدم صبح در كوچه و هنگام عبور به غريبهها سلام ميگويند، لبخند ميزنند، به راحتي ميتوان با آنها دوست شد، گفتوگو كرد و لذت برد.
شبي بر بالاي بامي در يزد، مقارن اذان مغرب و عشا در كنار احمدعلي مهدينژاد نشسته بودم. نويسندهاي خوشذوق و زبردست كه داستانهاي يزد را در رماني بلند و چند قسمتي به لهجه و گويش زيباي يزدي گردآورده اما دل و دماغ به چاپ سپردنش را ندارد. صداي اذان كه از هر گوشه شهر برميخاست با منظره گنبد بقعه ركنالدين و منارههاي مسجد جامع كبير يزد و حكايتهايي كه استاد مهدينژاد ميگفت، چنان حال و هوايي برايم ساخت كه گويي دقايقي از قيد زمان بيرون افتادم، انگار در كوچههاي يزد هفتاد سال پيش مردم را ميديدم و زندگيشان را شاهد بودم. خداوند عمر و سلامتي به حضرت استاد دهاد.
درباره يزد عزيز بيمانند يك موضوع ديگر بگويم و تمام. در بين ادارات ميراث، آنهايي كه من با آنها سر و كار داشتهام يا آثار مديريتشان را در شهرهاي مختلف ديده و رصد كردهام، اداره كل ميراث فرهنگي استان يزد حكايتي ديگر دارد. بر اين اداره كل شخص محترم و مطلع و كاردان و زحمتكش و البته جوان تكيه زده و به راستي به بهترين وجه ممكن گنجينه عظيم ميراثي استان يزد را اداره ميكند. در حيطه گردشگري و صنايع دستي هم به عيان آثار مديريت و نظارت دقيق و شناخت جزء به جزء مجموعه تحت مديريتش را ميتوان ديد. سيدمصطفي فاطمي را همه فعالان فرهنگي يزدي از نزديك ميشناسند و از مساعدتها و راهنماييهايش بهرهمند شدهاند. در مورد چنين مديران جوان وطندوست كاردان بايد آرزو كرد كه خداوند مانند آنها را زياد كند. آمين.