زایمان
ابوالفضل زرویی نصرآباد
ما كه در صف از فشار همدگر زایيدهايم
صبحها تا شام و شبها تا سحر زاییدهایم
از فشار جمعِ مردم بارها با حال زار
در كنار دكّه «مشتی صفر» زایيدهایم
گاه بعضی را ميان همدگر زاياندهايم
گاه ما هم در صفی، جايی دگر زاییدهايم
زيركی میگفت: آنطوری كه من كردم حساب
از زن اكبرچاخان هم بيشتر زایيدهايم
چونكه او هرسال میزايد يكی كودك، ولی
ما همين امسال، صد كاكلبهسر زاییدهایم
در همين تهران هزاران بار فارغ گشتهايم
غير از آن طفلان كه شايد در سفر زایيدهایم
دوش با من تازهكاری در صف سيگار گفت:
بسكه میكوبندمان، از پشت سر زایيدهایم
گفتمش: عيبی ندارد ای برادر، زانكه ما
پيش از اينها در صف قند و شكر زایيدهایم
ديگران در بخشهای زايمان زایيدهاند
ليك ما در بين مردم، پشت در زایيدهايم
اندرين آشوب و غوغا، جنس كودك شرط نيست
ای كه میپرسی كه دختر يا پسر زایيدهايم؟!
الغرض، امروزه ديگر كار ما زایيدن است
گوش شيطان كر، فقط بیدردسر زاییدهايم!
ماسیده
محمدرضا ترکی
کسی خستهجان و پلاسیده باشد
که روزی سه نوبت کلاسیده باشد
کسی خویش را چون معلّم لقب داد
به هر ساز باید که رقصیده باشد
و شرمنده در پیش اهل و عیالش
و از موجر خود هراسیده باشد
و باید در این روزگار گرانی
سر برج هم آس و پاسیده باشد
و از دست شاگردهای عزیزش
سرش مثل من خوب طاسیده باشد
معلم عزیز است پیش رییسان
به شرطی که چون ماست ماسیده باشد!
روغن بیچرب
سیدعلی میرافضلی
مثل صفرهای اختلاس
مثل وعدههای باکلاس
از شمردن دروغهای خوشگل تو عاجزم.
..
تو
از کدام سمت
وارد مسیر دندههای من شدی؟
آه، تیغ دلپذیر!
..
مثل روغنی که
شرم هم سرش نمیشود
اعتماد من
این چراغهای سبز را
سرخ کرده است.
..
گرچه در کنار من
هیچکس نمانده است
باز هم
با صدای مخمل تو حال میکنم.
..
خواهران
لطفاً از برادران جدا شوند؛
علم دارد انتظار میکشد.
..
از کتابها
جلدشان
از خطابهها
سکوتشان به درد میخورد.
..
قبضهای برق
قبضهای گاز
قبضهای تخته گاز
موجبات انبساط خاطرند.
..
یک نفر
مرتضی ممیز است
یک نفر
باعث رضایت ممیزی.
جام بلا
مصطفی مشایخی
(با اجازه از حضرت حافظ)
ما شوهرانِ جام بلا سر کشیدهایم
نانآورانِ دیر به منزل رسیدهایم
تا بوق سگ، به جان شماها سهشیفته
دنبال لقمهنان حلالی دویدهایم
با دست پر به خانه رسیدن مرام ماست
هرطور بوده نان و پیازی خریدهایم
شبها که درد قوزک پا حاد میشود
تا رختخوابمان به چه سختی خزیدهایم
ما قدّمان بلند و خفن، خوشقواره بود
دردا که زیر بار تورّم لهیدهایم
فعلاً اگرچه شیب تورّم ملایم است
اما نفس نمانده و کلاً بریدهایم
در حدّ باجناق و برادرزنان خود
با هر فلاکتی شده، بالا پریدهایم
اما دریغ و درد که از چشم همسران
چیزی شبیه قایق در گل چپیدهایم
از خواهران همسر و از مادرانشان
لیچارها و بس متلکها شنیدهایم
«بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند»
بنگر که از کجا به کجاها رسیدهایم