در نشست «تجربه زيسته بحران، مردم درگير در بحران، گروههاي خاص» مطرح شد
مقابله با بحران فرمولي نيست
گروه اجتماعي
پس از همه خرابيها، نخستين جايي كه ساخته ميشود گورستان است. اين جمله يكي از سرفصلهايي بود كه در دومين جلسه از سلسلهنشستهاي «سيل؛ در جستوجوي مديريت مردمي بحران» مطرح شد. «عمران گاراژيان» باستانشناس، «زهرا عمادحقي» و «علي نيكبخت» در اين باره در خانه گفتمان شهر به طرح ديدگاههاي خود پرداختند. براساس اين گزارش محور اين نشست، «تجربه زيسته بحران، مردم درگير در بحران، گروههاي خاص» بود و تلاش شد تا به پرسش كليدي «مردمي كه درگير بحران طبيعي هستند، چگونه بحران را زيست ميكنند؟» پاسخ داده شود.
نخستين سخنران، «عمران گاراژيان» بود كه در جايگاه يك باستانشناس، تجربيات باستانشناسي معاصر در زلزله بم را با حاضران به اشتراك گذاشت و درباره «مردمي كه درگير بحران هستند، چگونه بحران را زيست ميكنند/ ميميرند» صحبت كرد: بحران، محدوديت ظرفيت است در كشاكش مرگ و زندگي و كنشگر اساسي آن انسانها هستند. يكي از جنبههاي مهم در بحران، اين است كه بدانيم محل وقوع بحران - و در اين تجربه، زلزله بم – هيچگاه به شرايط گذشته بازنميگردد؛ ما در ابتداي پژوهش خود، اين فرضيه را مطرح كرديم كه بم چگونه به گذشته خود برميگردد و بعد، به اين نتيجه رسيديم كه اساسا چنين فرضيهاي غلط است زيرا نهتنها زمان كه اساسا فرهنگ برگشتناپذير است. در مبدا بحران، زندگي عادي، تبديل به زندگي غيرعادي ميشود و طبيعتا پس از گذر زمان به زندگي عادي برميگردد اما اين موضوع به آن معنا نيست كه زندگي مانند گذشته ميشود و تنها زندگي، به روال ميافتد.
او پس از آنكه گفت پس از نجات جان انسانها، نجات جان ديگر موجودات زنده است كه در مديريت بحران اهميت پيدا ميكند، از نخستين بحرانِ پس از بحران ياد كرد: اجساد مهمترين دغدغه مردم منطقه بحرانزده هستند و پس از همه خرابيها، نخستين جايي كه ساخته ميشود گورستان است. حتي جالب است بدانيد پوياترين بخش شهرها يا روستاهاي بحرانزده، همين گورستانها بوده و طبق پژوهش ما، دستكم تا چهار سال پس از زلزله بم، محل قرار عشاق هم حتي، قبرستانِ آنجا بود و طبيعي است كه سنگقبرسازيها پررونقترين شغل را داشته باشند و جز مبدا، منشا بحران نيز اهميت دارد زيرا بحران تكثريابنده است و مثلا در سرپل ذهاب، اگر به سرعت مقابله نشده بود، بحران آلودگي ويروسي رخ ميداد.
اين پژوهشگر خاطرنشان ساخت: در بحران، سلسلهمراتب استقرارها اهميت دارد و مثلا در زلزله بم، وقتي باربريها در مركز يعني بم، ديگر به نرماشير بهمثابه اقمار نرفتند، مواد غذايي بهشدت كاهش پيدا كرد. نكته ديگر، روايت است. چيزي كه بم و مردمش را به زندگي بازگرداند، روايت بود؛ سنتي سترگ كه به غناي جنوبشرق ايران برميگردد. روايتهايي كه هنوز هم هست و هرگاه كه به بم ميروم، آنها را از مردم ميشنوم. در اين ميان، البته واكنش سنين مختلف به بحران نيز متفاوت است؛ كودكان كه فهمي از حادثه ندارند، ميخندند از اينكه اتفاق تازهاي را تجربه ميكنند و عجيب آنكه، آنهايي كه امروز پس از 16 سال به سن عقل رسيدهاند، هنوز هم خاطراتشان توام با خنده است، نه غم. او در جستوجوي بحران، پس از اجساد، كالاهاي باارزش و بهويژه خاطرهآميز را مورد توجه قرار داد و گفت: البته كالاهايي خاطرهانگيز است كه در باستانشناسي مواد فرهنگي با محوريت انسان ميتواند بسيار راهگشا باشد. مانند خانه يك معلم در بم كه در پستوي خانهاش، به نوشتههاي جالب دانشآموزاني برخورديم كه شاگردانش بودند و او براي خود نگه داشته بود.
«زهرا عماد حقي» سخنران ديگر اين جلسه بود كه از محصول پژوهش (پاياننامه دانشجويي) خود روي زلزله طبس گفت. زمينلرزه طبس بهشدت 7.8 ريشتر، در ساعت 36: 19 روز ۲۵ شهريور سال ۱۳۵۷، شهر و روستاهاي مجاور آن را ويران كرد و چيزي حدود 25 هزار نفر، يعني يك سوم جمعيت طبسِ آن روز را به كام مرگ كشيد كه او درباره آن اظهار كرد: خودِ من متولد طبس هستم و به ياد دارم كه هميشه از كودكي، روايتهاي زلزله، بخش عمده همه خاطرات بود؛ گويي كه شهر ديگري به موازات طبسِ فعلي وجود دارد. خاطراتي كه پس از چهل سال هنوز هم ادامه دارد كه هركس لحظه زلزله كجا بوده و آن شب و فرداي آن چه بر سرش گذشته است و جالب اينكه در آن شب، خسوف هم رخ داد.
او افزود: چون طبس در منطقه كويري واقع شده بود، تا يك روز پس از زلزله، هيچ نيروي امدادي به آنجا نيامد؛ بهويژه آنكه كشور حوادثِ جو متشنجي را هم تجربه ميكرد و در پنج ماه منتهي به انقلاب، طبس صحنه رقابت ميان حكومت و نيروهاي انقلابي شده بود. طبس اگر نگوييم زيباتر از كاشان و يزد، كمي از آنها نداشت كه در يك شب، همهاش ويران شد. شهري كه با درختان مركبات و نخل پيوند خورده بود. خانههاي طبس، زيرزمينهاي بزرگ با ديوارهاي قطور داشت و ارتفاع ديوارها بسيار بلند بود.
اين پژوهشگر درباره بازسازي طبس بيان كرد: با پافشاري مردم، قرار شد تا شهر به شكل درجاسازي ساخته شود، يعني بدون آنكه مردم از شهر خارج شوند، بازسازي صورت گيرد. حكومت معتقد بود براي آواربرداري چنين آوارهاي سنگيني، مردم بايد جابهجا شوند اما خودِ مردم معتقد بودند شهر را نميتوان ترك كرد و سه خواسته داشتند؛ تعمير كانال آب، جمعآوري اجساد و حفظ درختان و ميگفتند طبس بدون درختان هيچ است. پس از انقلاب اما به سبب جو حاكم و فشار افكار عمومي، طبس به رايگان ساخته شد. همين موضوع هم عاملي شد تا به مرور طبس با سيل جمعيت مهاجر مواجه شود.
او در پايان گفت: مردم نميتوانند خاطرات پيش از زلزله را فراموش كنند و زلزله برايشان گويي كه مبدا تاريخ شده است؛ پيش از زلزله و پس از زلزله.
آخرين سخنران، «علي نيكبخت» بود. او كه در زلزله بم، زلزله ورزقان، زلزله سرپلذهاب و سيل اخير حضور داشته و مستندسازي كرده است، از تجربه حضور خود در سيلِ گلستان، لرستان و خوزستان و پس از نمايش فيلمهاي خود از اين بحران گفت: مقابله با بحران فرمولي نيست. اگر در گلستان، شكستن راه در آققلا غلط بود و سبب شد تا گميشان هم زير آب برود اما همين اتفاق در خوزستان، باعث شد تا آب به هورالعظيم رفته و منطقه وسيعتري را درگير نكند. بايد پذيرفت كه اولويت هر منطقه متفاوت است و بايد براي هر منطقه بنا به ظرفيتهاي اقليمي آن توان صرف كرد. اينكه آنچه در لرستان رخ داد سيل بود و در گلستان و خوزستان آبگرفتگي، يا اينكه در لرستان نياز به نيروي امدادي متمركز بود ولي در گلستان و خوزستان نه و عجيب اينكه در گلستان مردم از خانههاي خود خارج شدند ولي در خوزستان اين اتفاق افتاد كه اين هم از تجربيات جالب اين بحران بود.