درباره كتاب ادبيات عليه استبداد
حكايت دوران خفقان
اشكان مجللي |خواننده محترم بايد قبل از مطالعه اين كتاب، رمان دكتر ژيواگو شاهكار بوريس پاسترناك را مطالعه كند؛ زيرا ادبيات عليه استبداد به تاثير از اين اثر در دوران خفقان پس از استالين در شوروي و سراسر جهان است. رمان دكتر ژيواگو، كتاب سختي است به جهت نثر نويسنده. دو ترجمه اصلي از اين كتاب در دسترس ماست؛ يكي ترجمه علياصغر خبرهزاده در دوران اخير و ديگري ترجمه علي محيط كه قديمي و متعلق به دهه 40 شمسي است. ترجمهها تفاوت چنداني ندارند؛ به گيرندههاي خود دست نزنيد. اشكال از متن سخت اصلي ماست. رمان تا نيمه داستان بسيار كند پيش ميرود اما از نيمه دوم و به خصوص در يك سوم پاياني توفاني ميشود. داستان اما درباره يك پزشك به نام ژيواگو است. از كودكي تا به كهنسالي و مرگ، از ورود وي به ارتش در جنگ جهاني اول سپس جنگهاي داخلي بلشويكها با گاردهاي سفيد. داستان عشقي خفته، عشق به زني به نام لارا. دكتر كه داراي همسر و خانواده است اما روابطش را با لارا ادامه ميدهد. نهايتا داستان به دوران جنگ جهاني دوم و پس از آن و فروپاشي رواني دكتر و رها كردن خانواده همچنين دوري از لارا و خانواده جديد و مرگ... ميرسد. اما چه چيزي ژيواگو و پاسترناك را به اين حد مشهور كرد كه اين رمان در سال 1958 برنده جايزه نوبل ادبي شد؛ متن فاخر و داستان زيبا يا دلايل سياسي؟ فين و كووي در كتاب عليه استبداد به اين سوال پاسخ ميدهند. بوريس پاسترناك شهرتش را در روسيه مديون ديوانهاي متعدد شعرش است. وي يك شاعر برجسته بود. پاسترناك به همراه ميخاييل بولگاكف و آنا آخماتووا از جمله معدود نويسندگان و شعراي مشهوري بودند كه از تسويه حسابهاي خونين استالين جان سالم به در بردند. نويسندگان و شعراي بزرگي همچون ايزاك بابل و اوسيپ مانلدشتام و بسياري ديگر در اواخر دهه 30 ميلادي محاكمه، اعدام يا در اردوگاههاي كار اجباري درگذشتند. معدود نويسندگاني مشابه سولژنيتسين از اين مسلخ جان سالم به در بردند. علت جان سالم به در بردن اين 3 نويسنده با هم متفاوت بود. در مورد پاسترناك چون وي اوايل از انقلاب بلشويكي حمايت كرده بود و در مدح استالين شعر سروده بود، جان سالم به در برد. پاسترناك در ادامه با پروپاگانداي حكومت استالين و اسلاف وي همگام نشد. هيچگاه در مدح حكومت وي شعر نسرود و عضو فعالي از كانون نويسندگان رسمي حكومت نشد. اما وي همانند بولگاكف و اخماتووا شغل مناسبي پيدا نكرد و ادامه زندگي خود و خانوادهاش با سختي توام بود. البته از دو نفر فوق اوضاعش بهتر بود. پاسترناك اما در ذهن چيز ديگري را ميپروراند، دكتر ژيواگو! وي سالها خود را زنداني كرد و اين رمان را نوشت. وي گفته بود كه همه زندگي حرفهاي و ادبياش يك طرف و دكتر ژيواگو يك طرف. پاسترناك البته در سال 1957 كتاب را تمام كرد. يعني 4 سال پس از فوت استالين و به قدرت رسيدن خروشچف و آزادي نسبي در فضاي بسته كشور. دكتر ژيواگو، اما اثري ضد نظام شوروي و ماركسيسم و... نبود. بيشتر به احوالات خود ژيواگو كه از قضا مشابه زندگي خود پاسترناك بود، پرداخته ميشد. در صورتي كه به شكلي بسيار سطحي از بلشويك انتقاد ميكرد در عوض انتقاد بسياري هم از گاردها و ارتش سفيد(مخالف سرخها) كرده بود اما چاپ اين رمان تا سال 1988 در شوروي ممنوع بود. علت اين ممنوعيت را بيشتر ميتوان در لجبازي طرفين و ساختار بروكراسي پيچ در پيچ شوروي دانست. پاسترناك حدود يك سال صبر كرد و مخفيانه دستنوشتههايش را به يك ناشر كمونيست ايتاليايي(فيلترنيلي) سپرد و وي آن را به طور آزاد در ايتاليا چاپ كرد و البته دچار مشكلات فراواني با حزب كمونيست ايتاليا هم شد. انتشار اين رمان مثل بمبي در جهان صدا كرد و سريع به زبانهاي مختلف از جمله انگليسي چاپ شد و در سال 1958 با فشار سازمان سيا كه درگير جنگ تازه شروع شده سرد بود، موفق به دريافت جايزه نوبل شد. سازمان سيا هم نسخههاي بسيار كوچك و جيبي و ميكروفيلمهايي از اين كتاب تهيه و پنهاني وارد خاك اتحاد جماهير شوروي كرد. انتشار اين كتاب موجب شروع كارزارهاي فراواني عليه ماركسيسم و نظام حاكم شوروي شد. خروشچف اما نسخه روسي كتاب را خواند و اعلام كرد كه بيدليل در شوروي چاپ آن ممنوع شده بود. شايد به اين دليل كه تبديل به كتاب سياسي شده بود، جلوي انتشارش گرفته شد و فشارهاي زيادي بر پاسترناك وارد آمد كه عليه اخذ جايزه نوبل موضع بگيرد. اما پاسترناك طبق معمول مواضعي دو پهلو گرفت و حاضر به تكفير كتاب خود و جايزه نوبل نشد. لازم به ذكر است كه وي هرگز مجاز به خروج از كشور و دريافت اين جايزه نشد. در قسمتهايي از كتاب ادبيات عليه استبداد ميخوانيم: پيام انساندوستانه پاسترناك مبني بر اينكه هر انساني صرفنظر از ميزان وفادارياش به دولت، شايسته بهرهمندي از زندگي خصوصي است و به عنوان يك انسان... است به صورت بنيادين اين اصل اخلاقي شوروي را كه فرد بايد قرباني نظام جمعگراي كمونيستي شود به چالش ميكشد. (ص 217، چاپ سوم) در هر نسلي بايد يك احمق وجود داشته باشد تا حقايقي را كه ميبيند به صداي بلند بر زبان آورد.(ص 364، چاپ سوم) بوريس پاسترناك در سال 1960 در اثر سرطان درگذشت و خانواده و معشوقه وي(ايوانيسكا) به مقدار كمي از مبلغ هنگفت جايزه نوبل دست يافتند و همواره در سختي زندگي كردند. ايوانيسكا و دخترش هم بازداشت شدند و ايوانيسكا مجبور به اعتراف و تقبيح عليه خود به علت انتقال اسكناسهاي دلار ناشي از جايزه نوبل شد. ايوانيسكا در حقيقت همان لاراي ژيواگو بوده است.
در پايان قسمتهايي از يكي از اشعار پاسترناك را كه در باب دكتر ژيواگو سروده با هم ميخوانيم:
مردي در آستانه خانهاش/مينگرد بياينكه ببيند/آثار آشفتگي را كه بر اثر عزيمت آن زن به جا مانده است.