مراسم در حسينيه بعد از يك ساعت پايان يافت. جمعيت بزرگي بيرون آمد و به سمت قبرستاني كه شيخ حرب دفن شده بود و از آنجا زياد دور نبود، حركت كردند. در ساعت10: 1 دقيقه سرپرست بخش تحقيقات، كوتي مور، خواهان يك نشست اضطراري با كاركنان ارشدش شد تا موقيعت بخش را فرموله كنند.
آنها در كشتن موسوي اجماع نظر نداشتند. حداقل اينكه آنها احساس كردند، پيش از انجام عمليات يك بحث جامعي در مورد سوژه داشته باشند. يك سرگرد استدلال كرده بود كه موسوي يك چهره مذهبي بود، رييس يك سازمان سياسي كه بازوي نظامي هم دارد. اسراييل در گذشته از حمله به چنين اشخاصي خودداري كرده بود. حزبالله تنها يك فرد ندارد و موسوي هم در رهبرياش فرد خيلي افراطي نبود. او برود يكي ديگر جانشينش ميشود كه شايد خيلي راديكالتر از او باشد.
در حين نشست يك نوشته به مور داده شد. او آن را خواند سپس به حاضران گفت «اين گزارش راديو لبنان است كه ميگويد، عباس موسوي امروز در راهپيمايي سخنراني كرده است.» پچپچي در درون اتاق راه افتاد. حالا يقين شده بود كه موسوي در جيبشيت بود و به احتمال خيلي زياد در آن كاروان. اما هنوز جايي براي ترديد وجود داشت و مور بر آن تاكيد كرد. سوال حالا اين بود كه: موسوي در كدام خودرو نشسته بود؟ و آيا مقامات ارشد لبناني يا ايراني با او در خودرو بودند؟
كسي نپرسيد كه آيا زن و فرزندانش با او همراه هستند يا خير.
يكي از افسران مور بخش حفاظتي اشخاص خيلي مهم شين بت را صدا كرد. از او پرسيده شد، «فرض كن كه تو محافظ نخستوزير هستي و 4 خودرو هم در كاروان است. نخستوزير را در كدام يك از خودروها ميگذاري؟» يك بحث مختصري در
شين بت شد و آنها با اين جواب آمدند: به احتمال خيلي زياد در خودروي سوم.
اما اين فقط يك فرضيه بود و حتي اگر موسوي در خودروي سوم باشد هنوز به طور كامل مشخص نبود كه چه كسي همراه او باشد. مور به خاطر اين ندانستهها، نتوانست توصيه شليك موشك به هدف را بكند. او گفت «حمله غيرممكن است» و جلسه پايان يافت.
ساگي پس از آن فورا وارد اتاق شد. روابط ميان اين دو به خاطر موضوعات ديگر زياد خوب نبود و مور كلمات بريده بريدهاي گفت. او به ساگي گفت، «حلقه اطلاعات كامل نيست. هنوز نادانستههاي زيادي وجود دارد. نگاه اكثريت در اينجا اين بود كه فضا براي عمليات آماده نيست. من نميتوانم توصيه حمله بكنم.»
ساگي بلند شد، لبخند زد و گفت «خواهيم ديد.» او اتاق را سريعا ترك كرد و همراه با باراك، رييس ستاد، مستقيما براي توجيه آرنز، وزير دفاع به وزارت دفاع رفت.
ساگي به آرنز گفت او ترديد ندارد كه موسوي در كاروان است. اين احتمال هم وجود داشت كه كس ديگري هم با او باشد مثل يك وزير لبناني. اگر اسراييل يك وزير لبناني را بكشد، آسيب آن خيلي بزرگتر خواهد بود، او گفت «اما با توجه به تحليل شرايط و درك مستقيم» كشتن موسوي ريسك خيلي كمي را با خود خواهد داشت و «معقولترين نتيجه نيست.»
آرنز دو فكر در سر داشت. از يك طرف به او فرصتي داده شده تا يك رهبر دشمن را كه از نگاه او يك تروريست بيرحم است، حذف كند و از طرف ديگر از او خواسته شده تا يك تصميم فوري بگيرد- موسوي ميتوانست هر دقيقه دهكده را ترك كند و ساعاتي هم به پايان روز نمانده- بدون آنكه به او وقت اجازه بررسي كلي را داده باشند.
باراك گفت «ما درباره رهبر يك سازمان تروريستي و يك نماد دشمن حرف ميزنيم. زمان زيادي ميبرد تا يك شانس ديگر براي كشتن او درست شود. و حتي اگر اين شانس هم بيايد شرايط زيادي درست خواهد شد كه ما را به دلايل سياسي از انجام آن باز ميدارد. آنچه را كه ما الان داريم فرصت يك باره است، فقط يك بار.»
آزنز براي لحظهاي مكث كرد. او گفت «كشتن يك شخصي كه شما محبور به كشتن آن نيستيد يك بدبختي است.» ساگي گفت «جناب وزير، من يك شهود فرماندهي دارم كه ما بايد عمل كنيم.»
باراك كه هميشه يك احساس تيزي داشت كه مردم به چه ميچسبند، تصميم گرفت آرنز را كه حرفهاش مهندسي هوافضا بود به اتاق جنگ دعوت كند و با چشم خود تصاوير پهپاد را ببيند. وزير قبول كرد و گفت كه او كمي بعد به آنجا خواهد رفت. در همان حال او به سرتيپ يارامي اولمرت، آجودان نظامياش گفت كه با نخستوزير، اسحاق شامير تماس بگيرد. ساعت 2:35 دقيقه بعدازظهر بود و به آرنز گفته شد كه شامير در خانه است و مثل هميشه بعد از خوردن ناهار با همسرش چرت ميزند.
او نميتوانست بدون تاييد نخستوزير تصميم بگيرد. اما زمان داشت از دست ميرفت.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه