• ۱۴۰۳ جمعه ۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4420 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۳۱ تير

هيولاي ميلواكي

مرتضي ميرحسيني

نيمه‌هاي شب 22 جولاي سال 1991 ميلادي،
دو مامور پليس شهر ميلواكي هنگام گشت شبانه، مردي را ديدند كه دستبند به دست در خيابان مي‌دويد و چنين به نظر مي‌رسيد كه از چيزي فرار مي‌كند. بعد از پرس‌وجوي اوليه معلوم شد مردي به نام جفري دامر قصد جانش را داشته و او اكنون از آپارتمان بيرون زده و گريخته است. پليس‌ها براي تحقيق بيشتر همراه او راهي آپارتمان جفري دامر شدند و او را در خانه‌اش يافتند. دامر با خونسردي به آنها گفت كه اين ماجرا يك سوءتفاهم ساده است. آرامش چهره و لحن متقاعدكننده دامر، ابتدا پليس‌ها را فريب داد. اما ديده شدن چند نشانه واضح در خانه (مثل قطرات خون روي گوشه‌اي از ديوار) آنها را به شك انداخت و انجام تحقيق بيشتر را ضروري كرد كه به كشف حقايق پنهان آن آپارتمان انجاميد . دامر آلبوم بزرگي داشت از عكس‌هاي اجزاي بدن انسان‌ها كه خودش آنها را كشته و قطعه‌قطعه كرده بود. دو جمجمه روي يكي از قفسه‌هاي اتاق خوابش ديده مي‌شد و چند سر بريده هم در فريزر پنهان كرده بود. در تحقيقات بعدي معلوم شد كه دامر به خوردن گوشت انسان علاقه دارد و برخي اندام‌هاي قربانيان نگون‌بخت خود را خورده است. همسايه‌هاي او مي‌گفتند كه تاكنون هرگز سروصداي عجيبي از اين خانه نشنيده‌اند، اما گاهي بوي گند از آن بيرون مي‌زد كه دامر هر بار با اين توضيح كه گوشتي كه خريده فاسد شده آنها را قانع و شك‌شان را برطرف كرده بود. دامر كه قبلا به جرم كودك‌آزاري مدتي بازداشت شده بود، اين‌بار به قتل 17 نفر كه همگي آنها مرد بودند، اعتراف كرد. هيات منصفه ادعاي جنون او را نپذيرفت و دادگاه راي به محكوميت او داد؛ جفري دامر به 15بار حبس ابد محكوم شد. او چند ماه بعد در زندان، زير مشت و لگد يك زنداني ديگر كشته شد. دامر زمان مرگ 34 ساله بود. ماجراي دامر يكي از بزرگ‌ترين جنايت‌هاي فردي و غيرسازمان‌يافته در سال‌هاي پاياني قرن بيستم محسوب مي‌شد و از اين‌رو در رسانه‌هاي امريكا، به‌ويژه رسانه‌هاي ويسكانسين بازتاب زيادي داشت. پرسش محوري بسياري از آنها اين بود كه چگونه يك قاتل سريالي آدمخوار يا به قول خودشان «هيولاي ميلواكي» توانست اين تعداد انسان را به خانه‌اش بكشاند، آنها را بكشد و سلاخي كند و كسي هم اصلا متوجه آنچه اتفاق مي‌افتاد، نشود («ما واقعا نديديم؟ يا اينكه نخواستيم ببينيم؟»).ناگفته نماند كه در بررسي‌هاي بيشتر اين ماجرا، جزييات حادثه تلخ ديگري هم كشف شد. گويا حدود دو ماه قبل از دستگيري دامر، يك شب پسر نوجواني برهنه و زخمي در خيابان مي‌دويد و دامر نيز او را دنبال مي‌كرد. پسرك، پليس‌ها را به كمك طلبيد، اما آنها حرف‌هايش را باور نكردند، زيرا به اشتباه فكر مي‌كردند كه آنچه او مي‌گويد توهمات ناشي از مصرف موادمخدر و كل ماجرا هم يك دعواي خانوادگي است. پليس‌ها به دامر كمك كردند كه پسرك را به آپارتمانش برگرداند و بعد با او خداحافظي كردند. دامر چند دقيقه بعد پسرك را كشت، آن‌هم با كمك پليس‌هاي سهل‌انگاري كه قرباني را به قتلگاه بردند (چندي بعد از كشف حقيقت، همه اين پليس‌ها اخراج شدند). اين را هم اضافه كنم كه دامر نخستين‌بار در 18 سالگي، سه هفته بعد از پايان دبيرستان مرتكب قتل شد و جنازه مقتول را در باغي پشت خانه پدرش دفن كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون