روايتي كوتاه به مناسبت سالروز پيروزي در عمليات «مرصاد»
سقوط جاويدان
عصر روز جمعه 31 تير 1367، چند روز بعد از قطعنامه 598، درست زماني كه همه تصور ميكردند قرار است صداي آژير قرمز و فروريختن آوار برايشان به خاطرهاي بدل شود، به ساكنان قرارگاه اشرف و ساير اردوگاهها ابلاغ شد همه براي سخنراني مسعود رجوي گردهم آيند. «كارهاي بزرگ در پيش داريم. مگر ما نگفته بوديم كه «اول مهران، بعدا تهران؟» ديگر وقت آن رسيده است كه به ايران برويم. طرح عمليات بزرگي را كشيدهايم كه درنهايت منجر به فتح تهران و سقوط رژيم ميشود. البته اين دفعه احتياج به ماكت و كالك منطقهاي نداشتيم، چون اينبار قرار است به تهران برويم. البته نام آن را با عنايت به نام پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» گذاردهايم و عمليات را به اسم امام حسين (ع) آغاز خواهيم كرد، چون اينبار احتياج به ماكت نداشتيم، گفتيم چه ضرورتي دارد؟ خود نقشه ايران را بياوريد! [با چوبه دستي از سمت چپ نقشه قصرشيرين، باختران و تهران را نشان ميدهد] و مسعود رجوي در سخنراني طولاني شب 31 تير ماه به اعضاي سازمان اينگونه خبر داد؛ خبر از عملياتي كه 48 ساعته به «فتح تهران» ختم ميشود تا همانطور كه مسعود رجوي ميخواهد «بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر كاري خواستند بكنند و هر كسي را كه خواستند، بكشند تا اينكه فرمان عفو عمومي بدهد.»
اين جلسه البته با حرفهاي «مسعود و مريم» ختم نشد بلكه در پايان سخنراني رجوي رو به حضار كرد و گفت «آيا ما ديوانه نيستيم كه ميخواهيم چنين كاري بكنيم؟ آيا به نظر شما چنين كاري شدني است و آيا احمقانه نيست؟ اگر كسي مخالفتي دارد بيايد و صحبت كند و كسي هم حق ندارد با او مخالفت كند.» البته كه مخالفتهايي صورت گرفت اما سازمان هميشه راهي براي اقناع داشت.
در حالي كه عراق از جبهه جنوب و از چند روز پيش عملياتي را آغاز كرده بود تا نيروهاي نظامي ايران را در خرمشهر و اهواز سرگرم كند؛ صبح روز دوشنبه، سوم مرداد 1367 25 تيپ يعني حدود 5 هزار نفر، چيزي حدود 400 نفربر برزيلي زرهپوشهاي چرخدار روسي و فرانسوي، هزاران قبضه تيربار وكلاشنيكف، 150 قبضه خمپاره و... با پشتيباني جنگندههاي «ميگ 23» و «ميراژ اف-يك» راهي مرز خسروي شدند تا بزرگترين تحرك نظامي سازمان مجاهدين خلق را با كمك پدر معنويشان صدام در برابر جمهوري اسلامي محقق كنند. درست همان زمان كه آيتالله هاشميرفسنجاني، فرمانده جنگ در خاطراتش مينويسد «ناگهان خبر رسيد كه عراق از تنگه پاتاق گذشته و به طرف كرند پيش ميرود و سپس اعلان شد كه نيروهاي منافقيناند. اندكي بعد خبر رسيد كه نزديك اسلامآباد رسيدهاند و درگيرند. شب آقاي دانشراد خبر داد كه عوامل نفوذي منافقين در اسلامآباد جنگ رواني راه انداخته و مردم و نيروها را مضطرب كردهاند. خبرها ضد و نقيض است. بعضي ميگويند با تانك و نفربر به اسلامآباد رسيدهاند و برخي ميگويند عوامل نفوذي آنها هستند.» حوالي ساعت 7 بعدازظهر همان روز تانكهاي مجاهدين با آرمهاي عراقي وارد «كرند» شدند و تا شب توانستند اسلامآباد را تسخير كنند. فرداي آن روز نيز حركت به سمت كرمانشاه هر چند به كندي اما آغاز شد، مجاهدين خلق خيالشان از بابت نقشهاي كه كشيده بودند راحت بود و ميدانستند كه نيروي هوايي عراق، پايگاه شهيد نوژه و پايگاه هوايي تبريز را در راستاي پشتيباني هر سه ساعت بمباران ميكنند.
از سويي تشخيص «دشمن» به دليل برخي همراهيهاي داخلي در اين عمليات سخت شده بود چه آنكه صياد شيرازي نيز روايت كرده «شبانه راهي كرمانشاه شديم. نميدانستيم دشمن كيست؛ پاسداري را ديديم كه از اسلامآباد ميآمد؛ گفت منافقين در شهر هستند.» با اين حال فراغ بال و اميد به پيروزي براي مجاهدين زمان زيادي به طول نينجاميد.
درنهايت نيروهاي سازمان در چند كيلومتري كرمانشاه در تنگه چهارزبر با نيروهاي ارتش و سپاه درگير شدند. اين درگيري تا چهارم مرداد ادامه يافت اما روز پنجم مرداد براي مجاهدين خلق شكلي ديگر از آنچه تصور ميكردند، رقم خورد. 48 ساعت پيشبيني شده آنها به اتمام رسيده بود كه درگيري به نقطه اوج رسيد. پنجم مرداد، هوانيروز ارتش به فرماندهي شهيد صياد شيرازي در چهار محور چهارزبر، جاده قلاجه، جاده اسلامآباد-پلدختر با رمز «يا عليبنابيطالب» عمليات آنها كه خود را «ارتش آزاديبخش» نام نهاده بودند به «سقوط جاويدان» مبدل كرد. حوالي ساعت 3 بامداد درست زماني كه نيروهاي ارتش آزاديبخش زير آتش جنگندههاي اف4 بودند، 3 هليكوپتر به زمين نشست و مسعود و مريم رجوي و برخي ديگر از فرماندهان اين عمليات را بازگرداندند.
بعد از اين عمليات سازمان مجاهدين خلق با اينكه درنظر داشتند «عمليات فروغ جاويدان2» را محقق كنند اما هرگز نتوانستند عملياتي به وسعت و با پشتيبانيهاي لازم همچون فروغ جاويدان رقم بزنند.