• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4425 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۶ مرداد

نگاهي به فيلم «بيگانه بيا» اولين ساخته مسعود كيميايي

مسعودي كه نشد

احسان صارمي

 

 

شايد براي بسياري نخستين تجربه سينمايي كيميايي «قيصر» باشد، تصويري از يك عصيانگر طبقه فرودست كه براي انتقام خون خواهرش، سه برادر را به قتل مي‌رساند و در آرامشي يگانه، عروج مي‌كند. قيصر آن روزها بدل به تصويري قهرمانانه از اسطوره تنها مي‌شود و شمايلش بدون آن كلاه مخملي باب روز سينماي فارسي، صرفا با نگاه نشسته بر زمين با همراهي دوربيني كه او را مدام تعقيب مي‌كند، عليه يك سيستم طغيان مي‌كند. سيستمي كه محبوبيتي نيم‌قرني به همراه داشته است.

اما واقعيت آن است كه نخستين ساخته مسعود كيميايي «بيگانه بيا»، است. اثري به‌ شدت متفاوت از تمام جهاني كه پس از «قيصر» پديد آمد. فيلمي كه برخلاف آثار كارنامه كيميايي راوي‌اش زن است و قهرمانش نه به شيوه قيصر - كه بيشتر بسان شخصيت‌هاي مركزي فلوبر - جان مي‌دهند. «بيگانه بيا» برخلاف آثار احتمالا شرقي‌زده كيميايي – با چاشني قهرمانان روز امريكايي – اثري است به‌ شدت غربي با تمام ويژگي‌هاي برجسته‌اش. گويي برگمان در ايران آن زمان، در جايي از كافه نادري ايده فيلم به ذهنش خطور كرده باشد.

در مركز فيلم فرنگيس داستان دو برادر اشراف‌زاده را روايت مي‌كند كه در مواجهه با او به يك كشمكش آرام مي‌رسند. برادرها متضاد يكديگرند و هر دو فرنگيس را دوست دارند. تا اينجاي كار شما را به ياد «غزل» مي‌اندازد؛ اما در اينجا خبري از اتحاد برادرها نيست. در عوض «بيگانه بيا» داستان پاشش است، چيزي كه تا به امروز كيميايي عليه آن بوده است. در فيلم اميرمحمود، برادر كوچك‌تر كه يك موزيسين است، پس از آنكه مي‌فهمد فرنگيس از او باردار است، دختر را رها مي‌كند.

اميراحمد، برادر بزرگ‌تر كه يك تارك دنياست با فرنگيس ازدواج مي‌كند و فرزند برادرش را بزرگ مي‌كند. اميرمحمود، مغموم از كرده خويش به عشق فرنگيس بازمي‌گردد و فرنگيس مدهوش عشق قديمي مي‌شود. اميراحمد براي كنار رفتن از اين مثلث عشقي خودكشي مي‌كند.

اين تنها فيلم كيميايي است كه يك زن آن را روايت مي‌كند و برخلاف سنت ديالوگ‌نويسي مشهور كميايي چندان در آن ديالوگي شنيده نمي‌شود. فرنگيس با بازي «مارينا متر»، مدام چون شهرزاد قصه‌گو، نقل دو برادر مي‌گويد. او چون شاعره‌اي پريشان‌حال از احوال دروني خويش سخن مي‌گويد.

گويي يكي او يكي از شخصيت‌هاي زن برگمان است در آستانه فروپاشي؛ كما اينكه در ميانه فيلم خودكشي مي‌كند و نجات مي‌يابد. زن به شكل قابل ‌تاملي نترس است و چندان در قيد و بند سنت نيست. او وابستگي خاصي به مردهاي فيلم ندارد؛ هر چند جايي مي‌گويد مردها بايد حامي زن‌ها باشند. هماني كه نيم قرن است كيميايي به تصوير مي‌كشد.

با وجود چنين زني ديگر خبري از آن لحن و گويش جنوب‌ شهري كيميايي نيست. مثلث عشقي فيلم را چند ژيگول تشكيل داده‌اند كه بي‌پروا سخن مي‌گويند. سنت را به چالش مي‌كشند و جهان را از دريچه جنون‌آميزي مي‌بينند. گويي در مركز قرار گرفتن يك زن و تجلي‌اش به مثابه راوي، مانع محافظه‌كاري سينمايي آن روزها مي‌شود. زن به واسطه گفتار بي‌واسطه‌اش، به سبب درون‌گويي‌اش تصوير را برهنه مي‌كند. پس عجيب نيست دوربين در نخستين ساخته كيمايي چنين بي‌قيد و بند حركت مي‌كند. فيلم مملو از تيلت و پن و كرين است. مملو از اكستريم كلوزآپ‌هايي است كه از زواياي نامتعارف گرفته شده است. دوربين به چنان درجه سياليتي مي‌رسد كه گويي همچون ادبيات دورن‌گراي فرنگيس، مي‌خواهد سيال ذهن بودن را به مخاطبش بياموزد.

از آن سو، برخلاف زبان پركنايه آثار كيميايي «بيگانه بيا» ادبياتي ساده دارد. خبري از استعاره و مجازهاي مرسوم كيميايي نيست. همچنين با صراحت بيان مي‌شود؛ حتي زماني كه دوئل دو برادر در باب اينكه كداميك بر فرنگيس عاشق‌تر است، به اوج خود مي‌رسد. در عوض تصاوير مملو از استعاره مي‌شود. از تاب‌بازي فرنگيس تا خاكسپاري مادر، گويي دوربين مي‌خواهد چيزي را به نمايش بگذارد كه چشم عادي ما از ديدنش عاجز است؛ پس تصاوير دفرمه مي‌شوند و شكل اغراق‌آميز به خود مي‌گيرند.

بي‌قيدي دوربين را مي‌شود با بي‌پروايي فرنگيس يكي دانست. گويي دوربين ابژكتيو كيميايي بسان عنصري سوبژكتيو عمل مي‌كند. دوربين هر آنچه زن مي‌انديشد را به تصوير مي‌كشد. آنها با يكديگر گره مي‌خورند. بي‌پروايي زن را هم نه كنش‌هاي فيلم كه روايت فيلم بيان مي‌كند. ابتداي فيلم فرنگيس اميرمحمود را تجسم عشق و جنون و اميراحمد را تجسم خرد مي‌داند. او به هر دو گرايش دارد. به ياد نمي‌آورم فيلمي در تاريخ سينما چنين زن را به تصوير كشد. زني كه براي مبارزه با تنهايي‌اش دو ساحت مردانه را مي‌پسندد و هر دو را توأمان مي‌خواهد. البته در فيلم از هر دو بهره مي‌برد.

«بيگانه بيا» اما نقطه عطفي است براي كيميايي؛ جايي است براي چرخش و تغيير. اين نقطه زماني است كه فرنگيس در دو راهي انتخاب ميان محمود و احمد مي‌گويد «نمي‌دانم» و اين «ندانستن» تا به امروز يكي از ويژگي‌هاي ثابت زنان كيميايي است. ندانستني كه غزل را هم درگير خود مي‌كند. زماني كه زين‌العابدين در مواجهه با يك عشق مشترك تصميم به قتل غزل مي‌گيرد و غزل نمي‌داند چه بايد كند. او با تمام زيبايي و بي‌پروايي‌اش، فرنگيس نيست. او تجسد زن در سينماي مردانه كيميايي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون