نگاهي به فيگور و ژست در مطالعات تئاتر
گره زدن ژستهاي بازيگري و علوم شناختي
هاجر سعيدينژاد
نخستين «سمينار مطالعات اجرا» به همت كانون تئاتر دانشگاهي اداره كل هنرهاي نمايشي روزگذشته به پايان رسيد و من به همراه ميثاق نعمت گرگاني موضوع «تبيين و تحليل فرآيند دريافت ژست از متن تا بدن بازيگر با رويكرد علومشناختي» را در اين سمينار مطرح كرديم.
علومشناختي مطالعه علمي ذهن است. در اين تعريف منظور از ذهن مجموعهاي از هر آنچه نمودهاي هوشمندي و آگاهي هستند مانند تفكر، ادراك، حافظه، احساس، استدلال و نيز تمام روندهاي ناآگاهانه شناختي است. گاهي علومشناختي را «مطالعه علمي شناخت» نيز تعريف كرده و شناخت را مجموعهاي از حالات و فرآيندهاي رواني مانند تفكر استدلال و ادراك و توليد زبان و دريافت حواس پنجگانه، آموزش، آگاهي، احساسات و... درنظر ميگيرند.ادراك و ارتباط در سطوح مختلف بخشي كليدي از فرآيند هنرهاي اجرايي است. از رابطه گروه اجرايي با اثر گرفته تا رابطه مخاطب با اجرا، همواره معنا و ارتباط لازم و ملزوم يكديگر هستند. در اين بين رابطه بازيگر با شخصيت و كار بازيگر روي نقش، محور بنياني نظريات و شيوههاي مختلف اجرا بوده است. هنگامي كه زيباييشناسي ژست و فيگور با نظريه «فلسفه جسماني» و فلسفهشناختي آميخت؛ پژوهشگران سعي داشتند با بررسي «شخص جسماني» و «ذهن جسماني» سه مدل جسماني از ذهن و زبان ايجاد كرده كه به واسطه آن مدلهاي رايج در فهم و ادراك فيگور (ژست) را به ميانجي سه الگوي زير در افراد بيابند: ۱- وظيفه يادگيري روابط فضايي؛ ۲- يادگيري افعال حركت دست؛ ۳- استدلال نمودي انتزاعي و كنترل حركتي. البته ما با مطالعه اين موضوعات مفهومي به نام «طرحواره تصويري» را معرفي كرديم و نشان خواهيم داد كه چگونه كنترل حركتي بر منطق عام اين طرحوارهها تصوير ميشود. «طرحواره تصويري» يك فرآيند يا يك ساختار تكرارشونده در فرآيندهاي شناختي ماست كه الگوهاي فهم و استدلال ما را ايجاد ميكند. اين طرحوارهها در تعاملهاي بدني ما، از تجربيات زباني و از بافت تاريخ شكل ميگيرد. با اين تفاسير، هنرمند در هنرهاي اجرايي پرفورمنس و تئاتر براي تبديل اين طرحوارههاي تصويري به «طرحوارههاي اجرايي» يا «طرحواره X» از ابزارهاي گوناگون بصري و زباني بهره ميبرد. در واقع، يكي از ابزارهايي كه ميتواند در متن كلامي و كنش جسماني وجود داشته باشد، مفهوم «فيگور» يا در واحدي خردتر «ژست» است. يكي از راههاي ادراك اين طرحوارهها مطالعه فيگور در آثار نمايشي است. بنابراين، ابتدا بايد رابطه فيگورها و طرحوارههاي تصويري تعريف شود. در حقيقت، تعريف فيگور بسيار مهم است.
اريك آيرباخ در مقالهاي مهم عبارت فيگور را از متن زباني خود در هنرهاي تجسمي بيرون كشيد و به آن معنايي مضاعف بخشيد. فيگور يك نشانه، اتفاق، كاراكتر يا يك چيز است كه هر چند درون متن خود واجد معناست اما همواره ظرفيتي پنهان دارد. اين فيگور بايد در يك ارتباط طولي با نشانه، اتفاق و كاراكتر يا با چيزي ديگر «تكميل» (پر) شود. به عبارت ديگر، فيگورها، نوعي از تمثالها هستند كه داراي گشودگي نسبت به پيش و پس از خود هستند. در حقيقت، با خوانش فيگورها تنها يك تمثال يا مجموعهاي از نشانهها را دريافت نميكنيم بلكه آنها را نسبت با پيش و پس از مجموعه معنادار نشانهها ميسنجيم. البته فيگور به خودي خود بيمعنا نيست. اين گشودگي هم به آن معنا نيست كه نسبت به خودش درونماندگاري ندارد و حتي وابسته است. در ادامه، تلاش بازيگر براي توليد يا بازتوليد «طرحوارههاي اجرايي» هم مهم است. در اين مرحله مفهوم «بازنماييهاي تصويري» يا «نگاشتهاي ذهني» مهم است. نگاشتها ميانجي هم در درك و دريافت ژست نسبت به كنش جسماني است. در پايان بايد تاكيد شود كه درك چگونگي دريافت ژست به ميانجي علومشناختي هدف اصلي اين رويكرد است، بنابراين، در جستوجوي شيوهاي علمي درباره دريافت ژست در متن از سوي بازيگر و تبديل آن به الگوهاي رفتاري بدنمند هستيم.
دانشجوي دكتراي مديريت تكنولوژي