• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4438 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۲ مرداد

گفت‌وگو با مهدي و منير قان‌بيگي، زوج نقاش و سراميست به بهانه حدود پنجاه سال كار مشترك

از كوچك‌ترين روستاها تا قلب اروپا با هم بوديم

غزاله بداقي

 

 

اسم نمايشگاه‌شان هست؛«منير و مهدي». زن و شوهري پا به سن گذاشته كه حالا حدود نيم قرن است كنار هم و با هم در حال كار كردن هستند. از درس خواندن در كالج‌هاي لندن تا ساختن كوره سفالگري در روستاي كوچكي در گرمسار را با هم تجربه كرده‌اند و به دنبال نقاشي، مجسمه و سفال تمام ايران را گشته‌اند. با اينكه هيچ‌وقت علاقه‌اي به صحبت كردن و ديده‌شدن نداشته‌اند اما برگزيده‌شدن در بزرگ‌ترين فستيوال تجسمي دنيا يعني فستيوال ونيز آنها را به دنيا شناساند.

حالا كه نمايشگاه «منير و مهدي» در گالري زمستان خانه‌ هنرمندان ايران برپا شده به سراغ‌شان رفتيم تا درباره اين پنجاه سال مسيري كه طي كرده‌اند گفت‌وگو كنيم. نمايشگاه‌شان جمعه گذشته افتتاح شده و فعلا ادامه دارد.

 

علاقه شما به هنر از كجا شكل گرفت؟ اولين تصويري كه در ذهن‌تان مي‌آيد به چه زماني مربوط مي‌شود؟

منير قان‌بيگي: هنر هميشه در زندگي جاري است. از همان بازي‌هاي بچگانه، انتخاب اينكه كدام لباس را بپوشم و بازي كنم يا مثلا كدام آويز روي گهواره بيشتر به چشم آدم در همان سن نوزادي آمده. اين‌ها همه هنر هستند.

مهدي قان‌بيگي: آدم از همان ابتدا فكر نمي‌كند كه هنر قرار است تبديل به شغلش شود. شروع مي‌كند به كار كردن، اتفاقات جلو مي‌روند و آرام آرام اين مساله جدي مي‌شود. زمان نوجواني فكر مي‌كردم سمت ادبيات بروم. از طريق خانواده پدري از كودكي با ادبيات آشنا بودم و مثلا از سعدي ايراد مي‌گرفتم كه چرا مي‌گويد «نااهل را چون گردكان بر گنبد است» يا «نرود ميخ آهنين بر سنگ». با اين مسائل درگير مي‌شدم. من فكر مي‌كنم ما سه هنر داريم: رقص، نقاشي و تئاتر. بچه كه به دنيا مي‌آيد هر سه اينها را در خودش دارد، در ذاتش در واقع دارد. از وقتي مي‌تواند حركت كند شروع مي‌كند به خط‌خطي كردن تخيلاتش و الي آخر. حالا بعضي‌ها خودشان را كشف مي‌كنند، بعضي‌ها يك راهنما باعث كشف‌شان مي‌شود. مرور زمان معمولا همه چيز را تثبيت مي‌كند و با‌عث انتخاب‌گري مي‌شود. انتخاب هم به گمانم خيلي دست خود آدم نيست.

منير قان‌بيگي: شرايط باعثش مي‌شود؛ شرايط زماني، مكاني و اجتماعي. در واقع وقتي اجتماع چيزي را طلب مي‌كند آدم‌ها آن را ادامه مي‌دهند. وقتي مي‌گوييم شغل يعني چيزي كه به آن مشغوليت داريم. طالب بودن جامعه اين مشغوليت را جدي‌تر مي‌كند و خب ديده مي‌شوي، آدم‌ها كار را مي‌خرند و ...

نقاشي را از كجا آغاز كرديد؟

مهدي‌قان‌بيگي: من از دوران كودكي نقاشي مي‌كردم. به اين دليل كه برادر بزرگترم نقاش بود و دوستان اديب و شاعر و هنرمند زيادي داشت من هم علاقه‌مند شدم. مادربزرگ من هم آدم وزيني در ادبيات بود، شاهنامه را حفظ بود و از بچگي به صورت لالايي در گوش ما مي‌خواند. من از نگارگري شروع كردم. ده، دوازده سالم بود كه كارهايم را مي‌بردم بين عتيقه‌فروش‌هاي خيابان منوچهري مي‌فروختم. اول سفيد قلم بودند و بعد كارهايم رفته‌رفته رنگي شدند. در سيزده، چهارده‌سالگي با ژازه طباطبايي مجسمه‌ساز آشنا شدم و از طريق ايشان با ناصر اويسي كه نقاشي‌هاي مدرن مي‌كرد. بعد آتليه گرفتم و جدي‌تر شروع به كار كردم. البته به نوعي من در تمام عمرم آتليه داشتم؛ چه در زمان بچگي كه زيرپله خانه‌مان شده بود آتليه و كارگاه نقاشي من، چه بعدها و در جاهاي مختلف كه كار حرفه‌اي مي‌كردم. بعد از اينكه با همسرم آشنا شدم كار مشترك را شروع كرديم. ابتدا روي پارچه نقاشي مي‌كرديم، اين اتفاق حدودا براي سال پنجاه است. آتليه‌اي داشتيم كه در عباس‌آباد بود و كارهاي دكوراسيون داخلي مي‌كرديم. بعد از اين با هم تصميم گرفتيم به لندن برويم. حدود سه سال لندن بوديم و آنجا درس خوانديم. من تاريخ هنر خواندم و ايشان هم باتيك و عكاسي و بعد هم سفالگري. وقتي دوباره به ايران برگشتيم در حاشيه گرمسار، در روستايي به نام غياث‌آباد نزديك به پنج، شش سال ساكن شديم و زندگي كرديم. گرمسار در واقع محل تولد همسرم بود. با هم دو نفري يك كارگاه ساختيم. او بچه را به كمرش مي‌بست و با هم مشغول ساخت و ساز كوره‌ها مي‌شديم. بعدها گفتند كوره‌اي كه آنجا ساختيم بزرگ‌ترين كوره سفالگري آن منطقه است. بعدها هم در سمنان شروع به تدريس و فعاليت كرديم. حاصل آن‌سال‌ها بچه‌هايي هستند كه حالا بزرگ شده‌اند و نقاش و سراميست و استاد دانشگاه شده‌اند براي خودشان.

منير قان‌بيگي: حتي خيلي‌هاشان در خارج از كشور استاد دانشگاه هستند. من هم اگر بخواهم از شروع كارم بگويم شايد به دوره دبيرستان برگردد. ما چون دختربوديم هم نقاشي داشتيم، هم خياطي، هم گلدوزي و ...

اينها در گرمسار اتفاق افتاد؟

منير ‌قان‌بيگي: نه در تهران. تقريبا اواخر دبستانم را به تهران آمديم. من هميشه نقاشي را دوست داشتم. حتي در گلدوزي‌هايم هم طراحي مي‌كردم و از نقاشي استفاده مي‌كردم. وقتي از دبيرستان بيرون آمدم كتاب‌خواندن برايم جدي شد. كتاب‌هاي روانشناسي و ادبيات و اين زمينه‌ها را مي‌خواندم چون فرصت و وقت آزاد هم داشتم. يك نقاشي مينياتور بود از آقاي تجويدي كه من آن را خيلي دوست داشتم و از روي آن خيلي تمرين مي‌كردم. خيلي سعي مي‌كردم كه خوب مشق كنم، به نظر خودم خوب از آب در مي‌آمد، هر كس هم كه مي‌ديد از آن تعريف مي‌كرد.با اين همه حس مي‌كردم نمي‌توانم اين‌طوري ادامه بدهم، با خودم فكر كردم خوب است به كلاس‌هاي نقاشي، طراحي يا مجسمه‌سازي بروم. به دختر دايي‌ام گفتم بيا با هم برويم. كلاسي بود به اسم گلابتون در خيابان انقلاب كه تصميم داشتيم آنجا برويم. رفتيم و از كارهاي آنجا اتفاقا خوشم آمد. دختردايي‌ام گفت من آقايي را مي‌شناسم كه كارهاي او هم خيلي خوب است، خلاصه يك روز رفتيم و كارهاي آقاي‌قان‌بيگي را ديديم. يادم هست چند تا پرنده كوچك شبيه گل و مرغ كشيده‌بود كه من خيلي از آنها خوشم آمد. از همان جا اين سبك برايم جذاب شد. آقاي قان‌بيگي هم آن‌زمان تازه از سربازي آمده بود و مي‌خواست كاري را شروع كند. يك كارگاه گرفتيم و در آنجا شروع به كار كرديم.

اين «كار مشترك» و «با هم كار كردن» تا حالا پشيمان‌تان كرده؟

مهدي‌قان‌بيگي: هر روز!

منير قان‌بيگي: خيلي زياد! من حتي يك بار براي اينكه رشته تحصيلي‌ام هيچ ارتباطي با ايشان نداشته‌باشد رفتم و كنكور پزشكي دادم.

و در مقابل، اين همكاري چه مزيت‌هايي براي شما داشته در اين چهل و چند سال؟

مهدي‌‌قان‌بيگي: خوب زندگي كرديم، سفر زياد رفتيم و كنار هم ياد گرفتيم.

منير ‌قان‌بيگي: هميشه كنار هم بوده‌ايم و كمبودهاي هم را جبران كرده‌ايم. يعني حتي هميشه اين‌طور بوده كه به كار هم نگاه مي‌كرديم و اگر كمي و كاستي وجود داشت به يكديگر مي‌گفتيم. وقتي به ايران آمديم ديديم جنگ شده و اوضاع به هم ريخته‌است. متوجه شديم كه نقاشي بازار خوبي ندارد، به ايشان گفتم بيا سراغ كار من يعني سفالگري و سراميك برويم. مي‌توانستيم با اين روش هم با ساختن كارهاي كوچكي كه به درد زندگي روزمره مردم مي‌خورد پول دربياوريم و هم در كنارش مي‌توانستيم به سفال به چشم بوم نقاشي نگاه كنيم.

اينجا هنوز شاهرود نرفته ‌بوديد؟

منير ‌قان‌بيگي: نه اينجا هنوز گرمسار بوديم. كارگاهي كه در آنجا داشتيم هنوز همانجا هست، مخروبه شده ولي آثار را در آن مي‌شود ديد. ما اولين كارگاه سراميك اين شكلي را ساخته‌بوديم. به هر حال در شروع همه چيز سخت است، آن زمان هم مواد اوليه سخت به دست مي‌آمد و همين باعث شده ‌بود به معادن مختلف برويم و جاهاي زيادي بگرديم. اين پروسه ناخودآگاه باعث شد درباره سفال و سراميك كارهاي تحقيقاتي بكنيم و با بك‌گراندي كه داشتيم شروع كرديم به بيشتر كتاب‌خواندن. از آن طرف تهيه مواد اوليه مساوي بود با گشتن در طبيعت و سفر به كوه و كمر كه اين هم براي‌مان خيلي جذاب بود. كارهايي مثل نمونه‌سازي را هم در كارگاه آغاز كرديم؛ به اين صورت كه چند نفر را آورديم، آموزش داديم و همانجا مشغول به كار شدند.

از نمايشگاه‌هايتان بگوييد.

منير ‌قان‌بيگي: اولين نمايشگاه‌مان در گالري خانم گلستان بود. گمانم سال ۶۶.

مهدي‌قان‌بيگي: سه نمايشگاه داشتيم در سال‌هاي ۶۶، ۶۷و ۶۸.

منير ‌قان‌بيگي: اولين نمايشگاه‌مان را با ۳۰۰ قطعه سراميك و البته تعدادي از نقاشي‌هاي آقاي‌قان‌بيگي برپا كرديم. يكي از آن نقاشي‌ها الان در اين نمايشگاه هم هست. تا تمام حياط بزرگ گالري گلستان هم از كارهاي ما پر شده بود. روز افتتاحيه مهمان‌هاي زيادي از همه‌جاي ايران آمدند و فروش هم داشتيم. شب شد به خانه رفتيم و فردا صبح كه برگشتيم خانم گلستان گفت نمايشگاه شما مثل توپ تركيده! شما فكر كنيد در سال ۶۷ در زمان جنگ و اوضاع ناآرام، ما پانصدهزارتومان فروش كرديم آن هم در يك شب. ما در آن زمان با دو هزارتومان ماشين خريده‌بوديم، پول زيادي بود آن مبلغ!

مهدي‌قان‌بيگي: البته من‌ در جواب به خانم گلستان گفتم خيلي خب، مساله‌اي نيست. (مي‌خندند.)

منير قان‌بيگي: آن نمايشگاه موفقيت خوبي بود و كارمان را جدي‌تر گرفتيم. بعد از هفت سالي كه گرمسار بوديم، دو سال هم سمنان زندگي كرديم.

فكر نكرديد به تهران بياييد كه به جريان اصلي نزديك‌تر باشيد؟

منير ‌قان‌بيگي: نمي‌توانستيم به تهران بياييم چون هم مي‌خواستيم خيلي دور و اطراف‌مان شلوغ نشود، فضاي خصوصي و شخصي‌مان را داشته‌باشيم و بتوانيم فكر كنيم و هم اينكه سرمايه نداشتيم.

مهدي قان‌بيگي: البته كارگاهي هم در كرج داشتيم. اما باز فكر كرديم آنجا هم شلوغ مي‌شود و نمانديم. سراميك كاري است كه دقت زيادي مي‌خواهد. وقتي توليد انبوه است مشكلي پيش نمي‌آيد اما در توليدات تك نسخه و وقتي با مواد خاصي كار مي‌كنيد بايد صفر تا صد كار را پايش بايستيد و تمركز و دقت كافي را داشته باشيد. البته بگويم، هميشه توليد انبوه هم داشتيم كه بتوانيم آنها را بفروشيم و زندگي‌مان را پيش ببريم.

تكليف كارگاهي كه گفتيد با چند نفر در گرمسار داشتيد چه شد؟

منير ‌قان‌بيگي: راستش آن كارگاه تعطيل شد چون ما مشغول مهاجرت بوديم و از گرمسار به سمنان رفتيم. من مدتي آنجا را اداره مي‌كردم، مي‌رفتم و مي‌آمدم و سد مي‌زدم اما خب كار راحتي نبود چون بچه هم داشتم و بايد به همه كارهايم مي‌رسيدم. كم‌كم آن را تعطيل كرديم. بچه‌هايي كه آنجا بودند چندتايي‌شان محلي بودند و چندتايي هم نه. آنهايي كه محلي نبودند با ما به سمنان آمدند. بعد از آن به شاهرود رفتيم و كارگاهي را راه انداختيم كه الان هم آن را داريم. آنجا همه‌چيز بزرگ و جدي‌تر شد و نزديك به شصت نفر شروع به كار كردند. آنجا من و آقاي قان‌بيگي وقت داشتيم بيشتر به كارهاي خودمان بپردازيم.

و بعد كارهاي‌تان بيشتر ديده‌شد.

منير قان‌بيگي: بله وقت و فرصت داشتيم كه بيشتر كار كنيم و سراسر ايران هم نمايشگاه گذاشتيم.

مهدي‌قان‌بيگي: ما خيلي جاها نمايشگاه برگزار كرديم. از روستاي غياث‌آباد تا اروپا و كشورهاي عربي. همه اين نمايشگاه‌ها براي‌مان مهم و لذت‌بخش بوده، از آن روستايي‌ها تا آنهايي كه در قلب اروپا برگزار شد.

تقريبا مي‌توان گفت مهم‌ترين رويداد جهاني در حوزه هنرهاي تجسمي دوسالانه ونيز است؛ فستيوالي كه شما با آثارتان در آن شركت داشتيد. اين تجربه چطور بود؟

مهدي‌قان‌بيگي: با فستيوال ديگر خيلي فرق مي‌كرد. به هر حال با وجود اينكه اين فستيوال دو سال يك‌بار برگزار مي‌شود حالا در حدود شصت دوره از آن گذشته و جا افتاده است. از دبيرخانه اين جشنواره ابتدا از ما خواستند هر آن چيزي كه درباره هنر فكر مي‌كنيم بنويسيم؛ اينكه هنر چيست، چه تاثيري در زندگي دارد و از اين دست سوال‌ها. ما هم نوشتيم و فرستاديم و براي حضور در دوره پنجاه و چهارم انتخاب شديم. فستيوال ونيز از تجربيات خيلي خوب ما است، شركت‌كنندگان از همه‌جاي دنيا بودند و كارهاي خيلي خاص و جالبي آنجا مي‌شد ديد.

و آنجا همه كارها را خودتان كرديد؟ از چيدمان آثار تا انتخاب محل نمايشگاه و... .

منير ‌قان‌بيگي: بله. حتي نورها را هم از اينجا برديم. همه پروسه را خودمان جلو برديم.

و اين‌روزها كارهاي سراميست‌هاي جوان را دنبال مي‌كنيد؟

مهدي‌قان‌بيگي: خيلي نه. چند نفري اطراف‌مان هستند اما با افراد انجمن نه. البته دبير فعلي آقاي فرجي شخص محترمي است و اين نمايشگاه هم اتفاق خوبي شد اما بيشتر دوست داريم در سايه بمانيم، حالا بماند كه چرا.

منير ‌قان‌بيگي: راستش دليلش اين است كه شما هر چه بيشتر ديده بشوي بيشتر دردسر خواهي داشت. البته به هر حال با جوانان در ارتباطيم. از راهنمايي‌هاي حضوري تا اصلا تلفني يكسره با آدم‌ها در حال تعامل و معاشرت هستيم، حتي دعوت‌شان مي‌كنيم كارگاه‌مان بيايند يا بعضا پيش‌شان مي‌رويم اما خيلي دل‌مان نمي‌خواهد مطرح باشيم.

مهدي‌قان‌بيگي: در واقع چون رسيدي به حد انگوري، مي‌خوري نيش‌هاي زنبوري.

 


فستيوال ونيز از تجربيات خيلي خوب ما است، شركت‌كنندگان از همه‌جاي دنيا بودند و كارهاي خيلي خاص و جالبي آنجا مي‌شد ديد.

وقتي دوباره به ايران برگشتيم در حاشيه گرمسار، در روستايي به نام غياث‌آباد نزديك به پنج، شش سال ساكن شديم و زندگي كرديم. گرمسار در واقع محل تولد همسرم بود. با هم دو نفري يك كارگاه ساختيم. او بچه را به كمرش مي‌بست و با هم مشغول ساخت و ساز كوره‌ها مي‌شديم. بعدها گفتند كوره‌اي كه آنجا ساختيم بزرگ‌ترين كوره سفالگري آن منطقه است.

فردا صبح كه برگشتيم خانم گلستان گفت نمايشگاه شما مثل توپ تركيده! شما فكر كنيد در سال ۶۷ در زمان جنگ و اوضاع ناآرام، ما پانصدهزارتومان فروش كرديم آن هم در يك شب.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون