روزي فرحبخش براي تبريك
چه اشكالي دارد به آنها سواد رسانهاي بياموزيد، به سازمانتان ياد دهيد استمرار و پيگيري يك روزنامهنگار يا رسانه در تهيه و انتشار گزارشهاي انتقادي و افشاي عملكرد سازمان، نهاد يا بنگاهتان عملي بيمارگونه، خرابكارانه يا ضدملي نيست، به مديرانتان بگوييد رسانه دارد كارش را انجام ميدهد، يك جاي كار شما ايراد دارد آقاي وزير، آقا يا خانم مدير! به او آموزش دهيد رسانه جزو دايره اختيارات تام و تمام شما روابط عموميها نيست و هر زمان كه اراده كنيد هر خبر خوش و مصاحبه از پيش مهيا شدهاي را با تصويري تمام قد از ايشان در هر صفحهاي كه دلتان خواست، منتشر
كنيد.
شما روابط عموميها كه در اين روز از سال اين همه آدابدان و ميزبانيد، گشودگيتان را به اندازه تمام روزهاي سال و در برابر تمام پرسشها و همه خبرنگاران وسعت ببخشيد، ليستهاي سياهتان را پاك كنيد، پروندههاي شكواييه با جرمانگارههاي امنيتي، تشويش اذهان عمومي، تهمت و افترا از رسانه و خبرنگاراني كه حقيقتي از شما افشا كردهاند را سازش كنيد و به مديرانتان هم بگوييد كه بدانند خبرنگار كاري ندارد جز آنكه اگر در وزارتخانهاي رانتخواري يك عادت عيان شده، اگر در سازماني رد فساد بيداد ميكند و خوان خاندان و فاميلي در بنگاهي گسترده است، با رساترين صدا و شيواترين قلم آن را در گوش و چشم جامعه فرياد بزند و نترسد! نترسد از بايكوت، نترسد از تهديد، دادگاه و زندان و نترسد از نان!
نتيجه اين ترسها ميشود دلالي رسانه، ميشود باجنيوز، كپينيوز، فروش جلد، حراج تيتر اول، ميشود مهر سكوت بر دهان و مجيز تملق بر قلم، ميشود افول اخلاق و نزول ارزش بر حرفهاي كه حيثيت و هستياش حقيقتجويي است و نه كامجويي از حقيقت و انديشهاش مصلحت جامعه بوده نه مصلحتانديشي معاش خويش و در حافظه تاريخيمان كم نداريم مصلحان نيكانديشي كه سفير آزادي و هادي راستي در جامعه خويش شدند و در خاطرمان هم مانده است نام مغرضان حسدورز و منفعتجويان قلم به مزد كه ايمان جامعهشان را با سودجويي سخيف
تاخت زدند.
اينها براي اين است كه خبرنگاري قرار نبود از آن شغلهايي باشد كه حساب و كتابش جور شود با مراكز قدرت و ثروت، خبرنگارها قرار بود نفوذ كنند در ذهن مردم و ادراك خفته جامعه را نشانه بگيرند، قرار نبود نفوذ كنند در روابط عموميها و بروند بچسبند به مراكز قدرت و كمي ثروت، قرار نبود وزيرداري كنند، فرهنگسرا بچرخانند و تبليغاتچي شوند. خبرنگار قرار بود آگاهي بدهد نه آگهي بگيرد كه نتيجهاش رسانهاي باشد كه آگهياش بچربد بر آگاهياش! اين شوربختي رسانه است كه استقلال نداشتهاش را بگذارد پاي تداوم حياتش و دغدغه آن را داشته باشد كه بر كاغذ سهميهاي، جوهر حقيقت چقدر رنگ ميگيرد. اين بداقبالي رسانهاي است كه توان مصاف با غوغاي موذيانه بياصالتان خبرنشناس را ندارد و ميدان را به سلبريتيهاي حجيم از فالوئرهاي بيخبرشان واگذار ميكند.
حالا كه روز خبرنگار است، نميبينيم كه خبرنگارانمان روز ندارند، حال رسانههايمان هم خوب نيست و «ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور»!*
يادمان برود از جوالدوزي كه در ديگران فرو بردهايم، اينبار سر سوزني را سهم خود كنيم، چون شك داريم رستگاري جامعه در گروي عقلانيت است و مطمئن نيستيم كه صداها در دل تاريخ خاموش نخواهد ماند. ما باور نداريم اين روز براي همه آنهايي است كه نميگويم تا پاي جان بلكه تا پاي ارزشهاي اخلاقي و اصول حرفهايشان حتي در دايره اقتضائات انساني در چنين جامعهاي هم ايستادهاند حتي براي گفتن جملهاي و نشان دادن گوشهايي از واقعيت. شك داريم اين روز براي همه آنهايي است كه حرف دارند حتي اگر خاموشند، هستند حتي اگر بين ما نيستند، اين روز اگر هست بايد براي همه باشد. فرداي اين روز فرحبخش يادمان ميرود اين روز تبريك نميخواست، تحمل ميخواهد!
*از شعري به همين نام از سيد علي صالحي