تشويش اذهان عمومي
سيدحسن اسلامياردكاني
شنيدن تعبير «تشويش اذهان عمومي» در رسانهها و از زبان مقامات شايد عادي باشد، اما شنيدن آن از زبان دانشگاهيان كمي تو ذوق ميزند. تصور كنيد پس از تامل و تحقيق مقالهاي دانشگاهي در نشريهاي تخصصي منتشر ميكنيد و يك همكار دانشگاهي با ديدن آن مقاله، به جاي هر گونه نقد محتوايي يا صوري نوشتهتان، شما را متهم كند كه با اين مقاله دست به «تشويش اذهان عمومي» زدهايد.
اينجاست كه به تعبير رايج مغز شما «هنگ» ميكند كه اين ديگر چه تعبير و چه ادبيات و چه شيوه برخورد دانشگاهي است. بنياد علمورزي بر بحث و گفتوگو است و منسجمترين شكل بحث و گفتوگو از طريق كتابت و نشر حاصل ميشود.
تا زماني كه اثري منتشر نشود، نميتوان پيشبيني كرد كه مدعيات اين نوشته چقدر درست است و تا چه ميزان نادرست و چه تاثيري بر جامعه خواهد گذاشت.
حال هنگامي كه يك دانشگاهي با ديدن نوشتهاي به جاي تحليل و پاسخ اينگونه به نوشته شما بتازد، نشانه آشكاري است از زوال منطق دانشگاهي و سرشت علمورزي.
شخص دانشگاهي دادستان نيست، اما نقش دروازهباني علم را دارد، يعني هر دانشگاهي موظف است در حوزه دانايي خود، اگر با اثري مواجه شد كه آن را نادرست يا مبتني بر مقدمات و دادههايي خطا ميدانست، به نقد آن بپردازد و بدين ترتيب، از سلامت فضاي علمي دفاع كند، اما اين كار زماني ممكن ميشود كه پيشاپيش مانع نشر آثار گوناگون علمي نشويم. اصطلاح «تشويش اذهان عمومي» كه متاسفانه از برخي دانشگاهيان گاه ميشنوم، افزون بر ابهامات گستردهاي كه دارد، اصولا با منطق علم و دانشوري ميانهاي ندارد.
طبق گفته معروف «إن حياه العلم بالنقد و الرد» سرشت علمورزي و زايندگي آن در گرو نقادي و به چالش كشيدن است. رندال كالينز مقدمه كتاب جامعهشناسي فلسفهها را اينگونه آغاز ميكند؛ «حيات فكري در درجه اول سراسر تعارض و عدم وفاق است. تعارض كارمايه حيات فكري است.»
هر اثر جدي كه در جامعه علمي منتشر ميشود، به ميزان جديتش، يافتهها و مسلمات يك عرصه را به چالش ميكشد و اگر قرار باشد كه هيچ اثري نداشته باشد و تعارضي ايجاد نكند، نميتوان آن را كاري قابلتوجه در فرآيند رشد علم دانست.
اعضاي جامعه علمي وحدت مكانيكي ندارند كه در آن هر كس در سازگاري كامل با ديگران و در عين حال بيتوجه به كار ديگران كار علمي خود را دنبال كند.
جامعه علمي ميدان رقابت و تنازع عالمانه است و در اين ميدان كسي چيزي ميگويد كه ممكن است ديگران را خوش نيايد.
تغيير پارادايمها يا سرمشقهاي علمي به خوبي بيانگر تحولات بحراني است كه علم از سر ميگذراند، لذا بيتوجه به همه اين دقايق، عرصه علم را با امامزاده يكي گرفتن و خود را نه گسترنده عرصه علمي كه متولي امامزاده دانستن، خطايي است كه نتيجهاش آن ميشود كه اگر كسي مطلبي منتشر كرد كه با متوليگري اين يا آن شخص ناسازگار افتاد، بلافاصله با تعبير تشويش اذهان عمومي او را ساكت و منكوب كنند.