بچه ناف نازيآبادهاي ديروز، ساكن موقت سعادتآبادهاي امروز
هويت فراموششده محلههاي ما
نيلوفر رسولي
-«با كي ميري بازي كني؟»
-«با بچههاي محل.»
اين چندواژه ساده را بسياري از ما به خاطر داريم. مدرسه كه تمام ميشد كل مسير را تا خانه ميدويديم، بعد كه ميرسيديم خانه، كيف و كتاب را پرت ميكرديم گوشه ديوار و پلهها را دوتا يكي پايين ميآمديم و به بچههاي محل ميپيوستيم. صداي مادر هم پشت سرمان گم ميشد كه ميگفت: «از محله دور نشويد.» براي مادر همين كافي بود، مرزهاي فرضي محله را هم ما ميدانستيم و هم مادر. ميدانستيم اگر از كوچه فلان جلوتر برويم يا با بچههاي دو كوچه آن سوتر بازي كنيم، شب گوشمان لاي دستهاي پدر پيچ ميخورد يا اگر پيچ نخورد بشقاب شام ما خالي ميماند يا اگر همه اينها هم نميشد، دوستان هممحلهاي فردا با ما بازي نميكردند. مادر و پدر خيالشان از بابت «بچههاي محله» راحت بود. حتي اگر بين آنها يكي، دو نفر سر به هوا هم پيدا ميشد باز اشكالي نداشت، آنها ميدانستند كه بقال محله يا سبزيفروش محل حواسش به ما هست، ميدانستند تا در «محله» هستيم، «محله» خودش مراقب ماست. بله «محله» براي ما واژه چندان غريبي نبود. هر چيزي كه با واژه محله تركيب ميشد هم نشان و باري از آشناييت داشت، بقال محل با بقيه بقاليها فرق داشت، روزنامهفروش محل ما را ميشناخت و براي پدر كه روزنامه ميخريديم آبنباتي هم به ما ميداد. جهان ما در كودكي نه در خانه، بلكه در محله تعريف ميشد. اما حالا كه بزرگ شدهايم، محلهها ديگر براي ما همان معناي محلههاي قديم را ندارند و مفهوم «آشنايي» از دل واژه محله رخت بر بسته است. حالا كه بزرگ شدهايم و خانه به دوش، حالا كه هر سال مجبوريم از خانهاي به خانه ديگر و از محلهاي به محله ديگر برويم واژه محله را به تنهايي نشان چيزي نميدانيم. حتما بايد مشاور املاك اصرار كند كه اين محله، «محليت» دارد تا به امن و امان بودن آنجا رضايت دهيم، سوال اينجاست كه مگر ميشود محلهاي محليت نداشته باشد. مگر چه بلايي سر محلههاي ما آمده است كه لازم است كنار اين اسم يك صفت از جنس خودش وصله كنيم. محلههاي ما خيلي وقت است كه ديگر آن محلههاي گذشته نيستند. گواهش را هم بگيريم جاي خالي بازي كودكان در خيابان. مگر ميشود ديگر در كنار همسايههايي كه نميشناسيم و رژه بيامان اتومبيلها و موتورها بچهها را فرستاد خيابان؟ نه نميشود.
محله كجاست؟
جامعهشناسان شهري چون محمود توسلي محله را «واحد اجتماعي» حقيقي ميدانند كه تا حدي اتفاقي و ناخودآگاه به وجود آمده است و با گذشت زمان توانسته شكل و قالب ثابت و پايداري به خود بگيرد. در تعريفي كه توسلي در كتاب اصول و روشهاي طراحي شهري و فضاهاي مسكوني در ايران مينويسد، محله منوط به حريم معين است. از طرفي مهمترين نشانههاي يك محله حضور مجموعه افرادي است با ويژگيهاي اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و بهخصوص اقتصادي مشابه است و اين افراد به دليل نوعي همبستگي و روابط متقابل جمعي در كنار هم محله را شكل ميدهند. نگاهي به پژوهشهاي جديد در اين مورد مثل تحليل تطبيقي مفهوم محله در نظام سنتي شهرهاي ايران با الگوهاي مشابه در دوره معاصر نشان ميدهد كه اجتماع پررنگترين نقش را در شكلگيري هويت محله دارد. سيدفخرالدين حسيني و مهرداد سلطاني در اين مقاله نشان ميدهند كه محله مفهومي كالبدي- محتوايي است، نه صرفا كالبدي، نه صرفا آجر و بتن و خيابان و اين كالبد از هويت ساكنين ريشه ميگيرد و به آنها هويت ميبخشد. در واقع افرادي كه در شهر زندگي ميكنند، هويت خود را در مرحله اول از محلههاي خود ميگيرند. اما اگر بخواهيم ريشههاي محله را در آيينه فرهنگ خودمان ببينيم هيچ كسي جز دهخدا عمق و گستره آن را به ما نشان نخواهد داد. دهخدا تركيبهاي بسياري را همراه با محله به ما ميدهد. واژههايي مثل اصفهاني محله، باريك محله، بربري محله، ديو محله، قصاب محله، گوني محله، گندك محله، لات محله، نفطي محله، مرغ محله و ديگر. اين تركيبات تنها بخش كوچكي از كلماتي هستند كه دهخدا در برابر واژه محله نوشته است. حال داستان اين محلهها كجاست؟ چقدر اين محلهها را ميشناسيم؟ چرا به محلهاي ميگويند ديو محله؟ ديو آن محله كه بود؟ چه كار كرده بود؟ رديف اين سوالها ميتواند تا انتهاي اين صفحه كش بيايد اما پاسخ آن حتي به يك خط هم نخواهد رسيد. پاسخ اين است: «نميدانيم.» نميدانيم كه مردم آن محله كه بودند، چه كردند و چه داستانهايي را از زندگي با خود براي هميشه به سينه قبرستان بردند. نميدانيم و فرزندان اين افراد هم اگر از دهان مادر و پدربزرگ خود نشنيده باشند، راه دشواري را براي شناختن پارهاي از هويت خود در پيش خواهند داشت. اما راه پاسداشت از اين هويت و شناساندن آن به نسلهاي بعد چيست؟
سكوت كتبي در تاريخ شفاهي
چاره به سادگي برپاكردن مركز تاريخ شفاهي است. اگر ميخواهيم كه محلهها هويت خود را ثبت كنند بايد به دنبال گذشته آن و احياكردن خاطرات جمعي باشيم. اين كار هم جز به مدد تاريخ شفاهي و شنيدن صحبت مردم خود آن محل ميسر نميشود. اما كجاست آن مركزي كه بطور منظم و دقيق اين گفتو گوها را تهيه، دستهبندي و آرشيو كند. نگاهي به صفحه تاريخ شفاهي در وبسايت كتابخانه ملي ايران گواه ميدهد كه تاكنون بخش اعظمي از روايتهاي شفاهي خود را از دست دادهايم. فصلنامه «صدا» كه قرار است جُنگ خبري تاريخ شفاهي اين مجموعه باشد فقط تا سال 1388 مشغول به كار بوده است. مصاحبههاي شفاهي اين مركز نيز از سال 1372 آغاز ميشود، با وقفههايي در سالهاي 1374، 1375، 1377، 1381، 1382، 1383 به سال 1386 ميرسد و در همين نقطه متوقف ميشود. مراكز ديگري هم براي تاريخ شفاهي هستند اما با اين حال جاي مركزي كه بطور تخصصي خاطرات و گفتههاي شفاهي مردم را مستند كند خالي است. حال اگر دست از سر تاريخ شفاهي همبرداريم و بخواهيم در پلهاي پايينتر تنها به دانستن تاريخ محلهها اكتفا كنيم رجوع به سايت شهرداري هم كمك چنداني نخواهد كرد. شهرداري تهران در وبسايت «تهران من» دامنههايي از اين وبسايت را به محلات تهران اختصاص داده است. براي امتحان اگر محله فيشرآباد را جستوجو كنيد، سايت تهران من اين محله را با نام «محله ايرانشهر» به شما نشان ميدهد. در همين سايت و در بخش سيماي محله مختصري از تاريخچه اين محله گفته شده است و كنجكاوي اهل اين محله سر اينكه چرا اين محله «فيشرآباد» نام دارد، به همين چند خط محدود ميشود: « در زمان قاجاريه باغ بزرگي در اين محدوده وجود داشت كه متعلق به شخصي آلماني به نام فيشر بود. علت انتخاب نام فيشرآباد براي اين محدوده نيز به همين دليل بوده است.» همين چند خط قرار است تاريخ طويل يك محله را خلاصه كند و به ساكنانش بدهد. هيچ اطلاعاتي از اينكه فيشر كه بود و چه كرد در دسترس نيست و به جاي آن نصف بيشتر اين معرفي در مورد فعاليت شهرداري در تملك و ساخت «پارك خانه هنرمندان» در اين منطقه است. گو اينكه تمام تاريخچه اين محله مديون فعاليت شهرداري در احداث يك پارك است و اگر اين پارك را از آن بگيريم و همين اسم فيشرآباد را همبرداريم، اين محله هويت ديگري ندارد. حالا اگر كمي كنجكاوي غلغلكتان بدهد و بخواهيد در اين وبسايت كه قرار است نماينده يك محله باشد بچرخيد، شايد سري به گزارش عملكرد مالي بزنيد و ببينيد چند رقم بدون ارجاع به سال و زمان مشخصي كنار هم رديف شدهاند و باز هم اگر كنجكاوي فشار غلغلك را بيشتر كند و به بخش گزارش سالانه برويد، ميبينيد كه از هر محتوايي خالي است. گالري تصاوير اين محله هم محدود به فعاليتها و مراسم شهرداري است، نه از تاريخ محله خبر است، نه چند عكس قديمي و نه اطلاعات بيشتر. وبسايت «تهران من» در اين محله، اگر كاري با ساير محلهها نداشته باشيم، اين محله را بيشتر از آنكه به ساكنينش معرفي كند، به فعاليتهاي شهرداري در سراي محله محدود كرده است. پايگاهي با نام «تهران من»، «من» را به فعاليتهاي شهرداري و سراي محله تقليل داده است. در اين وضعيت اگر كسي بخواهد بداند چرا اين محله فيشرآباد نام داشت، بايد به تنهايي آستين بالا بزند و از ميان صفحات سنگين خاطرات و سفرنامهها و اسناد دولتي و قديمي هزار داده را كنار هم بچيند و چونِ چرايش را پيدا كند.
بچه نازيآباد، اهل سعادتآباد
حالا كه سراهاي محله با تابلوي خود به رهگذران تلنگر ميزنند كه اينجايي كه شما از آن عبور ميكنيد محله فلان است، هويت ساكنان ديگر با محلههايشان تعريف نميشود. حالا كه كودكان طعم بازيكردن در محله را نميچشند و محله جز چند تن سنگ و بتن و آسفالت برايشان نيست، ساكنان يك محله را ديگر نميتوان به اعتبار نام آن محله شناخت. روزي نه چندان دور زمان آشنايي مردم حتما از هم ميپرسيدند: «بچه كجايي» و پاسخ چنين بود كه «بچه نازيآباد» يا «بچه چالميدون»، «بچه يوسفآباد» يا «بچه بازار». اين تركيبها بيمعنا نبودند، بچه چالميدون و بچهنازيآباد علاوه بر مشخصههاي مالي از لحاظ فرهنگي هم هويت خودشان را داشتند، اصلا اين واژهها خود نشاندهنده بخشي از هويت فرد بودند. بچه نازيآباد به اين معنا بود كه كسي در اين منطقه به دنيا آمده است، كس و كارش در اين محله زندگي ميكند و بخش زيادي از خاطرات خود را در پيوند با اين محله دارد، حال پرسيدن اين سوال كمي مضحك است. اگر بپرسيم «اهل كجايي؟» كمتر پاسخ ميشنويم: «بچه سعادتآباد.» اين روزها ما بچه جايي نيستيم، اهل آنجا هم نيستيم، ما ساكنان موقت سعادتآبادها هستيم؛ سعادتآبادهايي كه با نام خود ميتوانند به مخاطب ما مقدار پول توي جيبمان را نشان دهند، نه هويتمان را. محلههايي كه هويت خود را فراموش كردهاند براي ساكنان خود هم ديگر توان بازتعريف ساحت هويت را نخواهند داشت.