به امپراتوران آهن و بتن نبازيم
سينا قنبرپور
آرمان سختي است؛ اينكه كسي گفته بود نگوييد مملكت براي ما چه كرد، بگوييم ما براي مملكتمان چه كرديم. حالا از منظري ديگر هم اين جمله قابل روايت است و آرماني براي ما شهروندان. شهروند هر شهري كه باشيم؛ ما براي شهرمان چه كردهايم؟ صبح از خواب بيدار شدهايم و بدوبدو روانه كوچه و خيابان و بزرگراهش شدهايم و در دل شلوغيهاي آن در روزمرگيهايمان گمشدهايم و شب خسته و كوفته دوباره به همان خيابان و كوچه اولي كه از آن بيرون جسته بوديم برميگرديم. ميخوابيم و روز از نو، روزي از نو. منتظر ميمانيم مناسبتي فرصتي اندك براي فراغت بسازد و بعد باز هم بدوبدو راه رفتن و دور شدن از شهر را ميجوييم و سعي ميكنيم در شلوغي راه و مقصد گم شويم. گويي نميخواهيم در محل زندگيمان شناخته شويم. شايد ميترسيم! ميترسيم از شناخته شدن در محلهمان مبادا مسووليتي به گردنمان بيفتد؛ مسووليت هممحلهاي بودن.
شهروند بودن فقط اين نيست كه از شهردار و اعضاي شوراي شهر مطالباتي داشته باشيم. بخشي از شهروندي به گردن خود ماست، حتي هزينههايش. البته كه وظيفه اعضاي شوراي شهر است كه براي اداره بهتر و بهتر شهر قوانين درست وضع كنند و نظارت بهتري بر عملكرد شهرداري داشته باشند. قطعا قرار نيست با مسووليتپذيري ما شهروندان از وظايف شهردار و همكارانش كاسته شود. مساله شكل ديگري دارد. ما مدتهاست گمشدهاي داريم. گمشدهاي كه توسعه بتن و آهن و امپراتوري سازهها آن را از ما دور و دورتر كردهاست. ما حتي همسايگانمان را هم به سختي ميشناسيم در حالي كه قرار بود همسايه از برادر به آدمي نزديكتر باشد. شكل ديگر مساله اين است كه اصلا چهره شهر را نميبينيم. آيا شما چهره شهرمان را ميبينيد؟ مثلا نماي ساختماني كه در آن زندگي ميكنيم يا درختاني كه همجوار آن ساختمان هستند يا المانهايي از اين جنس. وظيفه شهروندي را فراموش كردهايم و نخستين مولفه شهروند بودن «محلهگرايي» است. ما چقدر محلههايمان و تاريخ آن را ميدانيم؟ چگونگي رشد و توسعهاش را چقدر ميشناسيم. اينها هم ما را اهليتر ميكند و هم آرامتر. در عين حال هر تغييري در آن را به سرعت به امپراتوران بتن و آهن كه نام خود را شهرسازان گذاشتهاند نميبازيم.