محسن هاشميرفسنجاني، مديرمسوول دفتر نشر معارف انقلاب (ناشر كتاب كارنامه و خاطرات هاشميرفسنجاني): گفته شده است كه آقاي هاشمي با مبهم نويسي خاطرات، سعي ميكند نقش محوري خود را به عنوان راوي و حق تفسير در انحصار خود نگه دارد. همگان ميدانند كه انتشار خاطرات سياستمداران در زمان حيات در كشور ما اقدامي غيرمعمول بوده است. آيتالله هاشميرفسنجاني از معدود سياستمداراني است كه توانسته با وجود موقعيت بالاي سياسي و مشغله فراوان خود، فرصتي براي نگارش خاطرات روزانه خود اختصاص دهد. تدوين و انتشار اين يادداشتهاي روزانه، نشاندهنده نظم فكري و كاري در زندگي ايشان و دغدغه جدي براي انتقال اطلاعات صحيح به آيندگان است. خاطرات انتشار يافته فرصت ارزشمندي در اختيار پژوهشگران و تاريخ نگاران قرار داده است تا از زبان يكي از تاثيرگذارترين شخصيتهاي سياسي سه دهه اخير، بيواسطه تلاش جمعي انسان مسلمان و آرمانخواه را براي ايجاد جامعه اسلامي دريافت كنند.
آقاي هاشمي به سبك خودشان وقايعنگاري ميكنند، طبيعتا هر فرد وقايعي را در روز ثبت و ضبط ميكند كه براي خودش حائز اهميت باشد. ايشان هم چون رويدادها و ديدارهايشان را با ذكر تاريخ دقيق آن نوشتند مفيد واقع ميشود و پيگيري و بررسي آن نيز آسانتر است. اشاراتي كه ايشان در خاطرات خود دارند براي محققين و چهرههاي دانشگاهي اين امكان را فراهم ميكند كه با مرور رخدادهايي كه به طور روزانه در خاطرات ايشان انعكاس داشته، به طور مستند واقعيتها را دريابند. به طور مثال در جاي جاي كتاب خاطرات هاشمي در سال ۶۷ به قطعنامه ۵۹۸ اشاره شده و با مروري بر آن ميتوان دريافت كه چه افرادي در اين مساله درگير شدند و چه فرآيندي طي شد كه ايران اعلام كرد اين قطعنامه را ميپذيرد. البته ايشان خاطرات را از زاويه ديد خود و به واسطه حضورشان در رخدادهاي مختلف مينويسند. طبيعي است در رخدادهاي مختلف افراد و نهادهاي فراواني دخيل ميشوند و اگر آقاي هاشمي به آن موضوع اشاره ميكند به واسطه اين است كه خودشان در بخشي از فرآيند يا نحوه تصميمگيريها يا اتفاقات پيش آمده دخيل و سهيم هستند.
جدال خاطراتي بر سر مبارزه با شاه
«آقايي ميگفت مبارزه با شاه حرام است، ميخواهم كار علمي كنم. از كمفروشي اين آقا، كار به جايي رسيد كه رهبري 10 سال با او قهر بودند.» هاشمي اين خاطره را بدون آنكه نامي از «اين آقا»ي خاطراتش ببرد، تعريف كرد تا بلافاصله دفتر آيتالله مصباحيزدي بخشهاي از يك گفتوگوي منتشر نشده از آيتالله مصباحيزدي با حبيبالله عسكراولادي را روي خروجي خود قرار دهد كه به اختلاف او با هاشميرفسنجاني بر سر «منافقين» مربوط ميشد. همين اقدام دفتر آيتالله مصباحيزدي كافي بود تا مشخص شود «اين آقا»ي خاطره هاشميرفسنجاني كسي نيست جز آيتالله مصباحيزدي. ماجرا از آنجايي شروع شده بود كه سايت آيتالله هاشمي، حاشيههاي ديدار رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام و خانواده شهيد قدوسي را منتشر كرد؛ ديداري كه در آن، هاشمي با نقل خاطرهاي از سال ۴۸ گفته بود: «دو نفري - به اتفاق آقاي خامنهاي - صبحانه رفتيم منزل آقاي قدوسي. اين آقا هم آنجا بود. نشستيم تا ظهر با او بحث كرديم تا قانعش كنيم براي ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من مبارزه با شاه را حرام ميدانم! آقاي خامنهاي از او پرسيدند: دليلت چيه؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهاي كه مجاهدين و چپيها در آن باشند، حرام است! آقاي خامنهاي هم به تلخي به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نيستي، خب مبارزه نكن ولي لااقل مبارزه را با اين حرفها خراب نكن!... از كمفروشي اين آقا، كار به جايي رسيد كه رهبري ۱۰ سال - تا ابتداي انقلاب - با او قهر بودند.»بيان همين خاطره هم با واكنش سايت دفتر آيتالله مصباح مواجه شد. اين سايت بلافاصله، بخشهاي منتشرنشدهاي از صحبتهاي مصباح با مرحوم عسكراولادي را منتشر كرد؛ سخناني كه به نوشته دفتر مصباح، يازدهم آبان ماه سال ۹۰ و در جريان ملاقات عسكراولادي با او بيان شده و در ميان اين صحبتها، مصباح با اشاره به مبارزات پيش از انقلاب گفته: «پيش از پيروزي انقلاب، مقام معظم رهبري و آقاي هاشمي رفسنجاني توسط آقاي قدوسي وقتي تعيين كردند كه براي صبحانه به منزل ما تشريف ميآورند. در آن جلسه صبحانه غير از اين دو بزرگوار، شخص ديگري نبود. آقاي هاشمي عنان سخن را به دست گرفتند و از اينجا شروع كردند كه ما سالها با هم همكاريهاي فرهنگي و سياسي داشتيم، اما مدتي است كه تو كنار كشيدي و با ما نيستي... مساله شريعتي و شهيد جاويد و... را بايد كنار گذاشت. حتي ما با ماركسيستها بايد اتحاد داشته باشيم! ما بايد با تمام گروههايي كه ضدامپرياليسم هستند از ماركسيستها، مجاهدين، طرفداران شريعتي تا طرفداران صالحي نجفآبادي و ديگران اتحاد داشته باشيم و مخالفت را كنار بگذاريم و فقط با امپرياليسم مبارزه كنيم! گفتم: مطرح كردن صالحي كه ديگر معنا ندارد، ولي از من چه ميخواهيد و پيشنهادتان چيست؟ گفتند: بيا و با مجاهدين همكاري كن!... گفتند: نماز شبشان ترك نميشود، ماهانه ۱۲ هزار تومان حقوق ميگيرند و از اين مقدار فقط ۵۰۰ تومانش را مصرف و بقيهاش را صرف مبارزه ميكنند، چنينند و چنانند. گفتم: همه اينها را كه فرموديد درست است، اما براي شما حجت است و براي من حجت نيست. من تا كسي را نشناسم كه براي اسلام كار ميكند، با او همكاري نميكنم. از اول تا آخر اين گفتوگو مقام معظم رهبري هم نشسته بودند و هيچ نميگفتند و فقط صحبتهاي آقاي هاشمي بود و جوابهاي بنده. پس از اين گفتوگو آقاي هاشمي با ناراحتي منزل ما را ترك كردند و رفتند.» اما در ادامه اين روايت از قول مصباح روي مساله كمك هاشمي به سازماني كه در بدو تاسيس و تا قبل از تغيير ايدئولوژي، با عنوان «مجاهدين خلق» شناخته ميشد تاكيد شده و آمده است: «كمكهاي آقاي هاشمي به منافقين را نيز نبايد فراموش كرد. چه پولهايي كه به آنها داد. در حال حاضر هم نميگويم كه آنها كار بدي كردند. شايد وظيفهشان در آن شرايط همان بود، اما من چون حجتي نداشتم، مشاركت نكردم.» استفاده مصباح از لفظ «منافقين» براي سازماني كه هاشمي به آن كمك ميكرده، نكتهاي است كه رجوع به اسناد تاريخي صحت آن را با ترديد مواجه ميكند.
جداي از تفاوتهاي روايت مصباح و هاشمي درباره جزييات ديدار، كه يكي معتقد به انجام آن در منزل شهيد قدوسي و ديگري معتقد به انجام ديدار در بيت مصباح است و به روايت اول، مقام معظم رهبري بعد از اين ديدار، تا ۱۰ سال با مصباح حرف نزده و به روايت دوم، فقط هاشمي با دلخوري منزل او را ترك كرده، تنها نكته مورد تاييد هر دو طرف، حمايت هاشمي از مجاهدين اوليه است. حمايتي كه البته بسياري از روحانيون انقلابي پيش از انقلاب، در آن با هاشمي همراه بودهاند و حالا دفتر مصباحيزدي از آن با عنوان «حمايت از منافقين» ياد كرده است. بعد از انتشار اين مطلب در سايت آيتالله مصباحيزدي، سيد حميد روحاني در گفتوگويي با خبرگزاري تسنيم گفت: «اظهارات آقاي هاشمي اگر درباره آيتالله مصباح بوده باشد، واقعيت ندارد.» او تاكيد كرده «واقعا اين اظهارات از آقاي هاشمي درباره آقاي مصباح بوده باشد، عجيب است چرا كه خود ايشان هم ميدانند كه آقاي مصباح از شاگردان ممتاز و مبارز حضرت امام بود كه از آغاز نهضت مبارزه، امام را ياري كرد.» او همچنين توضيح داده است كه «يكي از اختلافات آقاي مصباح و هاشمي درباره سازمان مجاهدين يا همان سازمان منافقين بود؛ آيتالله مصباح بنا به بصيرتي كه داشتند، حمايت از سازمان مجاهدين (منافقين) را حرام ميدانستند اما آقاي هاشمي در برههاي برخلاف نظر آقاي مصباح بعضا از اين گروه حمايت ميكرد. لذا آقاي مصباح حمايت از اين سازمان را حرام ميدانست نه مبارزه با شاه را.»
جنجال بر سر خاطرهاي از همسر امام
همايش بانوي انقلاب، عنوان جلسهاي بود كه براي بزرگداشت مرحوم خانم خديجه ثقفي همسر امام خميني همين چند روز پيش ترتيب داده شده بود. همايشي كه سخنران اصلياش هاشميرفسنجاني بود. فقيه سياستمداري كه بيش از هرچهره ديگري در انقلاب به امام و خانواده ايشان رفت و آمد داشته است. هاشمي هر چند بسياري از ناگفتههاي خود را در قالب خاطرات روزانه منتشر كرده است اما او به عنوان ژنرال بيبديل انقلاب ناگفتههاي بسياري را در سينه دارد. همين همايش كافي بود تا او جداي از خاطرات دست نويس روزانهاش خاطرهاي شفاهي را از همسر امام براي حاضران در اين همايش بگويد. همين بود كه خاطرهاي مربوط به انتخابات سال 84 و چرايي نامزدياش در اين انتخابات را انتخاب كرد و گفت: «سال 84 بعد از دوره رياستجمهوري اصلاحات، من راضي نبودم كه وارد عرصه انتخابات شوم ولي همسر امام راحل بنده را خواست و گفت كه امام(ره) اين انقلاب را به دست شما سپرده، آيا ميدانيد اينها چه كساني هستند كه ميخواهيد انقلاب را به آنها بسپاريم. با اين سخنان اشك در چشمانم جمع شد.» بيان همين خاطره از همسر امام كافي بود تا بازهم سيل انتقادات و هجمهها براي زير سئوال بردن خاطرهگويي آيتالله، پشت سر هم به صف بايستند. سيد حميد روحاني از منتقدان هميشگي تاريخگويي آيت الله هاشمي نخستين كسي بود كه به اين خاطره آيتالله هاشمي واكنش نشان داد. سيد حميد روحاني با بيان اينكه «آقاي هاشمي بهقدري خاطرات ضد و نقيض، خلاف واقع و خلاف حقيقت بيان كرده است كه ديگر نميتوان حرف وي را معتبر دانست» و گفت: « نميشود به آقاي هاشمي در خصوص خاطرات نقلشده اعتماد كرد.» دليل روحاني براي غيرمعتبر بودن خاطرهگوييهاي آيتالله هاشميرفسنجاني در قيد حيات نبودن كساني است كه از آنها خاطره نقل ميشود: «چرا آقاي هاشمي خاطرات را از زبان كساني نقل ميكند كه در قيد حيات نبوده و رحلت كردهاند؟ در اظهاراتي كه وي اخيرا گفته است اين نكته وجود دارد كه اگر همسر حضرت امام چنين سخني را از امام خميني نقل كردهاند چرا در زمان حيات خود بانو ثقفي بازگو نشد، چرا گذاشتند بعد از فوت همسر امام اين خاطره را نقل كنند؟» احمد توكلي هم كه در ماجراي خاطرهگويي سيد محمد خامنهاي به طرفداري از آيتالله هاشمي پرداخته بود همين حرف سيد حميد روحاني را براي زير سوال بردن صحت و سقم خاطره هاشميرفسنجاني مطرح كرد: «از مشكلات آقاي هاشمي اين است كه مطالب خود را به كساني مستند ميكند كه اكنون ديگر در قيد حيات نيستند. البته نميخواهم آقاي هاشمي رفسنجاني را متهم كنم، اما بهتر است مطالبي مطرح نكند كه منابعي براي تاييد آن اكنون وجود ندارد، زيرا اين نحوه رفتار، ارزش تاريخي كتابهاي خاطرات ايشان را هم زير سوال ميبرد.» روحالله حسينيان، رييس مركز اسناد انقلاب هم گفته سيد حميد روحاني را تكرار و اظهار كرد: «آقاي هاشمي براي نقلقولهاي خلاف واقع خود از حضرت امام به كساني استناد ميكنند كه به هيچ عنوان در دسترس نبوده و دار فاني را وداع گفتهاند؛ خيلي عجيب است شخصي كه خودش هشت سال رييسجمهور بوده اينگونه از امام نقل قول كند؛ اظهارات آقاي هاشمي به هيچ عنوان حجت نبوده و نيست چرا كه نقلقولهاي ايشان با بيانات صريح و ثبتشده امام در تناقض آشكار است.»اين واكنشها با ورود پروين احمدينژاد و خاطرهگويي او رنگ و بوي ديگري گرفت. پروين احمدينژاد، براي آنكه از قافله تكذيبكنندگان خاطره آيتالله هاشمي جانماند به بيان خاطرهاي از ديدار با همسر امام خميني پرداخت. او در اين خاطره گويي گفته است: «خرداد سال 85 در سالروز وفات حضرت امام خميني(ره) دكتر احمدينژاد به اتفاق چند نفر ديگر از جمله اينجانب، براي ديدار با همسر مكرمه حضرت امام در جماران حضور يافتند. خانم در مقابل خدمه و برخي از اعضاي خانواده، خوشحالي خود را از انتخاب دكتر اينگونه ابراز كردند كه در زمان انتخابات گفته بودند اگر دكتر راي بياورد، شيريني انتخاب، مهمان من باشيد و هرچه ميخواهيد غذا از بيرون تهيه كنيد. ايشان ميگفتند به خادمه منزل گفتهام تلويزيون را براي من فقط در صورت سخنراني دكتر و يا مقام معظم رهبري روشن كنيد. ايشان (همسر امام راحل) بعد از آن ديدار به منزل دكتر رفتند، حال آنكه به اذعان خانوادهشان بعد از رحلت مرحوم حاج احمد كمتر از منزل بيرون ميرفتند!»پس از اين هجمهها خانواده امام به ياري آيتالله هاشمي آمد و خاطره او را تاييد كرد. ليلي بروجردي، نوه امام هم خاطره آيتالله هاشمي را «برابر سند» اعلام كردند.
آيا امام موافق حذف« شعار مرگ بر امريكا» بود؟
«امام با حذف شعار مرگ بر امريكا موافق بودند» اين ادعايي بود كه آيتالله هاشمي در مصاحبه سال 89 گفته بود و سال 92 در كتاب صراحت نامه منتشر شد. گفت و شنودي كه گويا تنها ميان امام خميني و هاشميرفسنجاني رد و بدل شده است. گفتن همين خاطره از سوي هاشميرفسنجاني اما كافي بود تا موجي از واكنشها به سمت و سوي او روانه شود. هاشمي در اين مصاحبه كه بعدها به كتاب تبديل ميشود، گفته بود: «موافق نبوديم كه در مجامع عمومي مرگ كسي را شعار دهيم؛ مثلا در اجتماعات ما «مرگ بر بنيصدر» شعار داغ مردم بود كه در نماز جمعه خواهش كردم كه نگويند. «مرگ بر بازرگان» بود كه خواهش كردم، نگويند. «مرگ بر شوروي» بود كه گفتم الان با شوروي مشكل آنچناني نداريم. درباره امريكا هم گفته بودم.» حميد روحاني، حسين شريعتمداري، محمد جواد لاريجاني، احمد توكلي، عليرضا زاكاني و برخي ديگر از چهرههاي اصولگرا طي اظهاراتي صريح و با بهرهگيري از اظهارات امام خميني درباره امريكا سعي كردند ادعاي هاشميرفسنجاني را تكذيب كنند. نخستين واكنش را حسين شريعتمداري در روزنامه كيهان نشان داد. مدير مسوول روزنامه كيهان در اعتراض به اين عبارت منتسب به آيتالله هاشميرفسنجاني كه گفته است «امام موافق حذف شعار مرگ بر امريكا بودند» نوشت: آقاي هاشمي بارها و از جمله در نامهاي كه به امام راحل(ره) نوشته بودند تاكيد كردهاند مذاكره و رابطه با امريكا از مهمترين مسائلي است كه حل و فصل آن فقط از جانب حضرت امام (ره) امكانپذير است و بايد در زمان حيات خود ايشان به صراحت درباره آن تصميم گرفته شود. بنابراين بايد پرسيد چگونه است كه حضرت امام درخصوص اين موضوع به قول خود آقاي هاشمي «بسيار مهم» هيچ نظري كه موافق ادعاي اخير جناب رفسنجاني باشد، ارايه نفرمودهاند؟ محمدجواد لاريجاني هم در حاشيه يك سخنراني و تنها پس از دو روز بعد از حسين شريعتمداري به موافقت امام با حذف شعار مرگ بر امريكا واكنش نشان داد و گفت: «افراد ميتوانند سليقههاي مختلف داشته باشند ولي مشي نظام بر مقام معظم رهبري منطبق است. آقاي هاشمي را به عنوان يك شخصيت برجسته تاريخ خودمان دوست داريم و به گفتههاي او اعتماد داريم، اما مردان بزرگ اشتباهات بزرگ هم ميكنند.» احمد توكلي چهره اصولگراي بعدي بود كه از بيان اين ادعاي تاريخي هاشميرفسنجاني انتقاد كرد. توكلي براي رد خاطره هاشميرفسنجاني به فراز پاياني وصيتنامه امام خميني اشاره كرده و گفته بود: «امام خميني (ره) در زمان حياتشان فرمودند، زماني كه چيزي از من نقل ميشود در واقع بايد مكتوب بوده و صداي آن موجود باشد.» اهرچند توكلي در گفتوگو با فارس تاكيد كرده بود كه قصدي براي تكذيب اظهارنظر آقاي هاشميرفسنجاني ندارد اما با بيان اين جملات و طرح بند پاياني وصيتنامه امام خميني، ادعاي تاريخي هاشمي را زير سوال برد. سيداحمد خاتمي يكي از منتقدان پروپاقرص آيتالله هاشمي هم از جمله ديگر كساني بود كه به اين اظهارات هاشميرفسنجاني واكنش نشان داد. سيد احمد خاتمي با بيان اينكه بعضيها براي حذف شعار مرگ بر امريكا بيتابي ميكنند، گفت: «تا زماني كه شيطنتهاي امريكا ادامه داشته باشد، شعار مرگ بر امريكا هم ادامه دارد.» واكنشهاي اصولگرايان و رسانههاي وابسته به اين جناح سياسي به اين خاطرهگويي آيتالله هاشمي ادامه داشت تا نوبت به حميد انصاري، قائم مقام موسسه تنظيم و نشر آثار امام برسد. انصاري به نادرست خواندن خاطره نقل شده از هاشمي از سوي عدهاي، واكنش نشان داد و گفت: «خاطرهاي كه آقاي هاشميرفسنجاني در موضوع حذف شعار نسبت به امام ذكر كرده است، مربوط به موافقت و دستور امام بر قطع اين شعار از رسانههاي دولتي بوده است. اشاره حميد انصاري به يادداشت روز 14 تير سال 1363 آيتالله هاشميرفسنجاني است كه در آن آمده است: «[آقاي امام موسوي] نماينده شوشتر هم آمد و پيشنهاد قطع شعار مرگ برامريكا و شوروي را ميداد. گفتم به طور اصولي تصميم گرفتهايم، امام هم موافقت كردهاند ولي منتظر فرصت هستيم.»پس از اظهارنظر حميد انصاري و افزايش هجمهها آيتالله هاشميرفسنجاني در سايت شخصياش با تاكيد بر اينكه خاطره حذف شعار مرگ بر امريكا مربوط به سالها قبل است، گفت: مسوول سايت بدون هماهنگي آن را منتشر كرد كه اقدامي نادرست بود. همين واكنش آيتالله هاشمي كافي بود تا قصه واكنشها به اين خاطره آيتالله هاشمي پايان يابد.
خاطرات ضد و نقيض از ماجراي 99 نفر و مك فارلين
سال گذشته آيتالله محمد خامنهاي دو موضوع 99 نفر و مك فارلين را به گونهاي روايت كرد كه بيشترين انتقادات را برانگيخت. اگرچه دفتر آيتالله هاشمي پاسخ مبسوط و تندي به ادعاي او داد اما دايره انتقاد از آيتالله محمد خامنهاي به اين محدود نشد و تا روزنامه كيهان و يادداشت حسين شريعتمداري هم گسترش يافت. در ادامه دو ادعاي آيتالله محمد خامنهاي و روايت ديگر افراد درگير با آن را بررسي ميكنيم:
99 نفر
از مجموع 261 نماينده حاضر در جلسه علني مجلس دوم 99 نفر به نخست وزيري مجدد ميرحسين موسوي در سال 64 راي ندادند. سال گذشته آيتالله محمد خامنهاي در مصاحبهاي جنجالي روايت خود را از ماجراي 99 نفر منتشر كرد و ضمن آن اتهاماتي جدي به آيتالله هاشمي وارد آورد و موضوعاتي را نيز به امام خميني نسبت داد كه با واكنش گستردهاي روبهرو شد. او طي اين مصاحبه هاشمي و برخي ديگر از متنفذين نظام را متهم كرد كه راي امام را بر اساس نظر خود تغيير دادهاند: «عناصر موثر در توطئه به كار افتادند و با حضور مكرر نزد امام (ره) و مدح موسوي چنين وانمود كردند كه جوانان جبهه جنگ با صدام طرفدار موسوي هستند و انتخاب نشدن وي صدمه محسوسي به جبهه خواهد زد و اين همان نقطه حساسي بود كه امام نسبت به آن فوقالعاده حساسيت داشتند و اطرافيان هم اين را بهخوبي ميدانستند؛ ولي بعد كه خلاف گفته امنا برايشان ثابت شد جبران آن ممكن نبود و امام نتوانست حكم خود را پس بگيرد. از اين رو نه به صورت حكم شرعي يا قانوني بلكه به صورت نقل قول از ايشان توسط يك نفر اعلام شد كه امام (ره) به مجلس پيام دادهاند كه ميرحسين را انتخاب كنند.»آيتالله محمد خامنهاي در حالي موضوع را به نقل قول يك نفر تقليل ميدهد كه امام خميني در پاسخ به نامهاي كه او نيز يكي از امضاكنندگانش بود صراحتا نظر خود را ابراز فرموده بودند. او در ادامه ميگويد: من يكي از افرادي بودم كه بهشدت در فشار روحي بودم، از طرفي نميخواستم خاطر امام آزرده شود و از طرف ديگر وظيفه شرعي و قانوني خود ميدانستم كه به ميرحسين رأي ندهم و تا صبح روز رايگيري در همين ترديد بودم و جبهه مقابل اين توطئه نيمهپنهان، مجلس بود كه متاسفانه اكثر هيات رييسه و عدهاي از نمايندگان مجلس به نمايندگي از دولت بدترين رفتار را با اين عده داشتند. ناطق نوري آن ايام را اين گونه روايت ميكند: «وقتي براي بار دوم مقام معظم رهبري به رياستجمهوري برگزيده شدند، بين ايشان وامام يك بحثي در مورد انتخاب نخست وزير بود، ايشان ميگفت اگر من رييسجمهوربشوم، در انتخاب نخست وزير هر كسي را كه بخواهم، خودم بايد تصميم بگيرم و اين علامت را همامام ظاهرا داده بودند كه خود شما تصميم بگير، بنابراين ايشان كانديدا شده بودند. » (روزنامه جوان – 29 خرداد سال 90) هاشميرفسنجاني در خاطرات 15 مرداد سال 64 خود مينويسد: «شب با آقاي خامنهاي جلسهاي طولاني داشتيم، درباره كابينه آينده، ايشان مايل نيست كه مهندس موسوي (مجدداً) نخست وزير شود. » او دو روز بعد در خاطراتش مينويسد: بعد از نماز با آقاي خامنهاي جلسه داشتيم... آيتالله خامنهاي شرح مذاكرات امروزشان را با امام دادند. امام گفتهاند مصلحت نيست كه آقاي مهندس [ميرحسين] موسوي از نخستوزيري كنار بروند... بيستم مرداد ماه بار ديگر هاشمي و آيتالله خامنهاي با يكديگر ديدار و گفتوگو ميكنند. فرداي آن روز مرحوم احمد خميني در ديداري با آيتالله هاشمي او را از نظر قطعي امام آگاه ميسازد: نظر امام اين است كه تعويض مهندس [ميرحسين] موسوي مصلحت نيست و مايلند كه اين نظرشان گفته شود؛ درست برخلاف نظر آيتالله خامنهاي. دو روز پس از اين ديدار هاشمي و احمد خميني به ديدار امام خميني مشرف ميشوند. هاشمي درباره اين ديدار ميگويد: بيشتر بحثها بر سر نخستوزير آينده و اختلاف نظر بين آقايان خامنهاي و مهندس موسوي بود ولي به نتيجهاي نرسيديم...
آيتالله خامنهاي، رييسجمهور وقت با توجه به اصرار امام خميني از ايشان درخواست ميكند نخست وزيري موسوي را از جايگاه ولايي خود امر كنند. موضوعي كه هاشمي درباره آن مينويسد: خدمت امام رفتم و راجع به مشكل كابينه آينده، با توجه به عدم موافقت آقاي خامنهاي با آقاي [ميرحسين] موسوي مذاكره كردم، اما نتيجهاي به دست نيامد. امام همان حرف قبلي خودشان را تكرار فرمودند كه تغيير دولت را صلاح نميدانند و حاضر هم نيستند در اين خصوص امر صادر كنند و اظهارنظر را كافي ميدانند. هاشمي در خاطرات دوم شهريور همان سال به موضوعي اشاره ميكند كه در خاطرات ناطق نوري نيز آمده است: آيتالله خامنهاي تمايلي به نامزد شدن مجدد نداشتند و با اصرار ماها و نيز خواست امام پذيرفتند و همان موقع نظرشان را راجع به كابينه گفتهاند و اكنون حجت دارند، ولي نميخواهند از نظر امام تخلف كنند... آيتالله خامنهاي نسبت به معرفي علياكبر ولايتي براي نخست وزيري تمايل دارند اما هاشمي ديدار خود با ولايتي را اين گونه شرح ميدهد: وزير امور خارجه... با توجه به اظهار امام كه مصلحت نميدانند آقاي [ميرحسين] موسوي عوض شود، گفت: به آيتالله خامنهاي بگويم كه اسم آقاي ولايتي را به عنوان نخستوزير مطرح نكنند و حاضر نيست در اين شرايط مسووليت را بپذيرد. عصر آقاي ناطق [نوري] آمد. ايشان هم درباره همين موضوع صحبت كرد و اصرار داشت كه امام را بايد راضي كرد. طرفدار نخستوزير شدن آقاي [علياكبر] ولايتي است... ناطق نوري در خاطرات خود موضوع تغيير نظر امام خميني را مطرح ميكند: «چند روزي كه گذشت، نظر امام عوض شد. علتش اين بود كه گويا آقاي «محسن رضايي» به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسيده و گفته بود كه موقعيت آقاي موسوي در جنگ و بين جوانها به گونهاي است كه اگر ايشان نخستوزير نشوند، جنگ لطمه ميخورد... بعد از گزارش محسن رضايي، لحنامام عوض شد... كم كم به حاج احمدآقا و ديگران فرمودند كه «آقاي مهندس موسوي معرفي شود. » (سايت مركز اسناد انقلاب اسلامي به نقل از كتاب خاطرات ناطق نوري) ناطق نوري در خاطراتش با بيان اينكه به اتفاق حضرات آيات مهدوي كني، جنتي و يزدي براي گشودن گره از اين مشكل به خدمت امام (ره) رسيديم، مينويسد: امام (ره) در پاسخ به ضرورت حكم كردن ايشان ميفرمايند: «من حكم نميكنم، اما من به عنوان يك شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم يا خير؟ من به عنوان يك شهروند، اعلام ميكنم كه انتخاب غير از ايشان، خيانت به اسلام است.» پس از اينكه فهميديم نظر قطعيامام، مهندس موسوي است، در محل دفتر رياستجمهوري خدمت آقاي خامنهاي رفتيم و ماجرا را خدمت ايشان شرح داده و گفتيم اين ديگر حكم است. آقاي خامنهاي فرمودند براي من اتمام حجت شد؛ بنابراين تصميم گرفتند و مهندس موسوي را براي نخستوزيري مجدد معرفي كردند. » (مركز اسناد انقلاب اسلامي به نقل از كتاب خاطرات نوري)
مك فارلين؛ ماجرايي كه هنوز ابهام دارد
ماجراي مك فارلين از اين قرار بود كه امريكا ميخواست با استفاده از نفوذ ايران در لبنان گروگانهاي خود را در اين كشور آزاد كند. در طرف مقابل نيز ايران در ميانه جنگ با عراق بود و بهشدت نيازمند تجهيزات نظامي مدرن. به همين دليل امريكا تصميم گرفت در ازاي فروش تجهيزات نظامي به ايران آزادي گروگانهاي خود را به دست آورد و در عين حال درآمد ناشي از فروش سلاح به ايران را براي تجهيز شورشيان نيكاراگوئه استفاده كند. شكست پروژه مك فارلين و افشاي آن در روزنامه الشراع لبنان رسوايي بزرگي براي امريكا به بار آورد چرا كه حمايت مالي و تسليحاتي از شورشيان نيكاراگوئه بر اساس مصوبه كنگره ممنوع بود. چهارم خرداد سال 65 هاشمي مينويسد: آقاي [محسن] كنگرلو اطلاع داد كه هواپيماي حامل قطعات گرانقيمت امريكايي – كه با پاسپورت ايرلندي آمدهاند و به نام ايرلندي هستند – در فضاي تهران است. به آقاي دكتر روحاني گفتم كه براي كنترل قطعات و اداره مسائل سياسي و مذاكرات همكاري كنند. آقايان [محسن] كنگرلو [مشاور نخستوزير] و [احمد] وحيدي [مسوول اطلاعات سپاه] آمدند. گزارش وضع هيات امريكايي را دادند. آقاي مك فارلين، مشاور ويژه ريگان و شخصيتهاي حساس ديگر امريكا در هياتند. براي سران كشور ما كلت و شيريني، هديه آوردهاند و خواهان ملاقات با سرانند. قرار شد هديه را نپذيريم و ملاقات ندهيم. آنها بيشتر خواهان مذاكره در مسائل كلي و سياسياند. هاشمي ناراحتي مك فارلين را اينگونه روايت ميكند: عصر آمدند و گفتند مك فارلين ناراضي است و مدعي است به او توهين شده كه چرا مقامات با او حرف نميزنند و چرا هديهاش را نميپذيريم و ميگويد اگر من براي خريد پوست گربه به روسيه بروم، گورباچف در روز دو بار با من ملاقات ميكند. قرار شد به آنها بگويند به خاطر تخلفها و بدقوليهايشان اعتماد به آنها نيست و تا عملا جلب اعتماد نكنند، مذاكره رسمي ممكن نيست؛ اين نظر سران قوا است. سرانجام روز دهم خرداد ماه هاشمي گزارش مذاكرات با هيات امريكايي را به امام تقديم ميكند: گزارش وضع جبههها و آمدن هيات امريكايي را دادم. پيشنهاد كردم كه براي جلوگيري از پخش خبر توسط آنها به گونهاي كه ما را در موضع دفاعي قرار دهند، خودمان خبر آمدن آنها را ابتدا پخش كنيم. امام موافق نبودند. با افشاي ماجرا در آبان ماه همان سال موضوع به يك رسوايي بزرگ بدل شد كه حضرت امام آن را با عبارت «به عزا نشستن رييسجمهور امريكا» به مردم منتقل فرمودند. اما آنچه پس از سالها مورد دعوا قرار گرفت ابتدا انتشار مستند من روحاني هستم از سوي منتقدان دولت يازدهم بود. آنان در اين مستند تلاش كردند رييسجمهور را يكي از كساني معرفي كنند كه در اين ماجرا نقش جدي داشته است. با انتشار اين مستند علي لاريجاني، رييس مجلس گفت كه آقاي روحاني در «مك فارلين» هيچ نقشي نداشتند و اين مستند مستندي «دروغ» است. پس از مستند من روحاني هستم بار ديگر پرونده مك فارلين به رسانهها آمد و اينبار با مصاحبه تند و جنجالي آيتالله محمد خامنهاي كه هدفش نه روحاني بلكه شخص آيتالله هاشمي بود. او در اين مصاحبه ماجراي مك فارلين را اين گونه روايت كرد: سفر مك فارلين را بيت منتظري قاپيدن امريكا توسط رقيب ميدانستند و لذا پته هاشمي را بر آب زدند تا بهتصور آنها از طرف امام مطرود و منزوي و حتي محاكمه و رسوا شود و خودشان در مقام طرف معامله با امريكا باقي بمانند. او البته اصل ماجرا را نه تبادل سلاح و گروگانها كه ارتباط و معامله سياسي هاشمي با امريكا عنوان كرد. اتهام سنگيني كه كوچكترين مستندي براي آن وجود ندارد: «در واقع ملاقات مهم و محرمانه مك فارلين، براي محكمكاري و قرارداد رسمي با طرف ايراني بود... موضوع اصلي ملاقات مك فارلين و ريسك سفر او كه اگر كشف ميشد كاخ سفيد و حزب متبوع رييسجمهور امريكا ريگان را سخت در فشار قرار ميداد، موضوع حفظ آينده ايران بعد از امام موضوعي فوقسري بود. در صورت قطعي شدن پيمان فيمابين، جان امام هم بيشتر به خطر ميافتاد چون ممكن بود امريكا عجولانه دست به جنايت ديگري بزند.»محمد خامنهاي پس از اين ماجرا به همراه هفت نماينده مجلس در اين خصوص وزير امور خارجه را مورد سوال قرار ميدهند كه با جملات عتاب آميز رهبر فقيد انقلاب مواجه ميشوند. روايت محمد خامنهاي از ماجرا به اين شكل است: «من در آن شدت ناراحتي كه از آن موضوع داشتم (كه در واقع افتضاح ايران بود نه امريكا ولي آن را وارونه جلوه دادند) قهراً امضا كردم و به دام آنها افتادم. شياطين بلافاصله آن را بهضميمه پيشفرضهاي ديگري، ... امام هم در يك سخنراني به امضاكنندهها حمله شديد كردند و كار آنها را بدتر از كار اسراييل دانستند. وقتي من سخنراني امام را شنيدم در منزل بودم، بهجاي آنكه ناراحت شوم، سجده شكر بهجا آوردم و گفتم خدا را شكر كه امام بار مسووليت را بعد از اين از دوش ما برداشت...»پس از اين اظهارات عجيب، دفتر هاشميرفسنجاني در پاسخ به وي اين گونه واكنش نشان داد: اين آقا كه نامش در تاريخ انقلاب اسلامي يكبار، آن هم به خاطر حمله به دلسوزان انقلاب و به عنوان مخاطب امام راحل در «اين تذهبون؟» آمده، ماجراي مك فارلين را كه امام عزيز آن را باعث «به عزا نشاندن كاخ سفيد» ميدانند (صحيفه، ج 20، ص 160)، موجب «افتضاح» ايران ميخواند!روزنامه كيهان در نقد گفتههاي آيتالله محمد خامنهاي بر روايت رسمي نظام از ماجراي مك فارلين تاكيد ميكند: حضرت امام (ره) ماجراي مك فارلين را تمام شده اعلام كرده و آن را شكست سنگيني براي امريكا معرفي كردند تا آنجا كه نتيجه آن را روسياهي دشمنان دانسته و تاكيد فرمودند «رييسجمهور امريكا در اين رسوايي بايد عزا بگيرد» بنابراين دامن زدن به اين ماجرا چه از سوي مجله «رمز عبور» و چه از سوي آيتالله سيدمحمد خامنهاي، اقدامي نسنجيده و ناصواب بوده و هست. احمد توكلي، سياستمدار اصولگراي مجلس هم پس از اين ماجرا به دفاع از هاشمي پرداخت و آيتالله محمد خامنهاي را با انتقاداتي مواجه كرد.
چرا خاطرهنويسي را برنميتابند؟
صادق زيباكلام٭
خاطرهنويسي و خاطرهگويي به عنوان بخشي از تاريخ هر جامعهاي جايگاه ارزندهاي دارد. در ايران به دليل اينكه رشته تاريخ رشته عقبماندهاي است، آن بخشي كه خاطرهنويسي در آن ميتواند موثر باشد هم بسيار توسعهنيافته است. به عنوان مثال اگر يكصد چهره و شخصيت موثر در انقلاب اسلامي داشتهايم، تعداد اندكي از آنها مثل آقاي هاشميرفسنجاني و آقاي ابراهيم يزدي خاطرات روزانه نوشتهاند. متاسفانه ميبينيم ديگر افراد چيزي به نام خاطرات روزانه ندارند. اگر هم با بنياد انقلاب اسلامي يا نهادهاي ديگر صحبت و گفتوگويي داشتهاند، خاطره نبوده است بلكه بيشتر بيانيه سياسي بوده است؛ بيانيههايي با اين بنيان كه شاه آدم بدي بوده است و مردم براي به دست آمدن انقلاب فداكاري كردهاند. خاطرات دكتر ابراهيم يزدي كه اجازه چاپ نيافت و خاطرات آقاي هاشميرفسنجاني نيز آماج حملات اصولگرايان تندرو و جريانهاي تندرو قرار ميگيرد. ما نميتوانيم تكثر روايات مختلف و متفاوت را از يك واقعه تاريخي بپذيريم، علت آن اين است كه نگاه موجود در كشور نگاهي خاص و ويژه است. نگاه حاكم به جنگ و اشغال سفارت امريكا و ديگر وقايع مهم تاريخي كاملا مشخص است و نميتوان روايتهاي ديگري را درباره اين اتفاقات واكاوي و بازخواني كرد. اگر خاطرهاي غير از آن روايات موجود باشد مشكلاتي را به همراه خواهد داشت. يكي از دلايل اينكه چرا خاطرهنويسي رشد نكرده است، اين است كه نگاههاي مغاير با اين نگاه خاص چندان با استقبال مواجه نميشوند. در واقع روايتهاي مغاير با روايتهاي رسمي نميتوانند بيان شوند. براي مثال درباره 15 خرداد يا 28 مرداد 32 نيز اين مساله همچنان مصداق دارد. درباره تاريخ معاصر ايران تنها يك نگاه و قرائت وجود دارد و آن هم روايت رسمي است. نمونه آن را در مورد واكنشها به خاطرهنويسي آقاي هاشميرفسنجاني مشاهده ميكنيم. علت اينكه اين نوع خاطرهنويسيها بيشتر مورد حمله اصولگرايان است اين است كه مدافع اين نگاه خاص هستند. اصلاحطلبان يا ملي - مذهبيها ادعا ندارند روايتهايشان از وقايع تاريخي يا آن اتفاقاتي كه خود در متن آنها حضور داشتهاند روايت جامع و درستي است، اما اصولگرايان اصرار دارند كه تنها يك قرائت بايد وجود داشته باشد.
٭ استاد علوم سياسي
اهميت و اعتبار شخصيتهاي تاريخي در خاطرهگويي
حسين دهباشي٭
نگاه به تاريخ صرف نظر از تاريخ شفاهي اهميت ويژهاي دارد. نگاه ما به تاريخ بيش از اينكه تاريخي باشد اساطيري است. بنا به تعريف تاريخ اتفاقي است كه در گذشته رخ داده است اما اساطير اتفاقي است كه رخ نداده است بلكه ما دوست داريم كه آنگونه رخ ميداده است. به اين ترتيب در بسياري از مواقع در كشورهايي مثل ما به گونهاي روايت ميكنيم كه رخ نداده است بلكه ما به خاطر نيازهاي روحي، عاطفي، فرهنگي يا حتي نيازهاي سياسيمان به گونهاي تعريف ميكنيم كه نياز داريم. ماجراي تعريف اساطيري از تاريخ را در بسياري از ماجراها از جمله مذهبي، قومي و فرهنگي ميبينيم. اين نوع نگاه به دوره معاصر ايران هم رسيده است. مثلا در ارتباط با اتفاق بزرگي مانند جنگ تحميلي و هشت ساله روايتهايي ميبينيم كه افرادي كه در جنگ حضور داشتند، احساس ميكنند با آنچه اتفاق افتاده تفاوت دارد. كساني كه در دهه اول انقلاب حضور داشتند به خاطر دارند كه گرايش مليگرايانه بهشدت توسط حكومت وقت مظلوم شمرده ميشد و رايج نبود. اينگونه قلمداد ميشد كه اگر كسي به جنگ ميرود و شهيد ميشود در درجه اول و دوم و سوم به خاطر خدا است. كشته شدن براي وطن عبث محسوب ميشد. اگر در جنگ حضور داشتيد و 10 پرچم وجود داشت و علايم مختلفي از مذهبي و ملي بر اين پرچمها وجود داشت، اگر به خاطرات مراجعه كنيم ميبينيم، ميگفتند كه احتمالا آخرين پرچمي كه مورد اقبال و توجه بود و يك رزمنده عادي آن را به دست ميگرفت پرچم ايران بود. اين اتفاق وقتي از زمان جنگ فاصله گرفتيم و قرائت جامعه از جنگ تغيير كرد به تدريج همپاي علاقهمندي به خاطر خدا و مذهب و گاهي افزون و مقدم بر آن كشته شدن در راه وطن نيز معنا پيدا كرد. فيلمها، تاريخ و جملاتي را ميبينيد كه افراد بيان ميكردند كه ما رفتيم تا براي وطن كشته شويم. اين همان روايت اساطيري از يك واقعيت است و نه يك واقعيت تاريخي. در واقع ما تاريخ را آنگونه كه ميخواهيم در روايت تغيير ميدهيم. آنگونه كه نياز روز احساس شده است از تاريخ حرف زدهايم. آنگونه كه نياز امروز سياسي، فرهنگي و عاطفي ما است، تغيير ميدهيم. البته اين مساله تنها در ايران نيست. شايد آن واقعيت تاريخي آنقدر جذاب نباشد كه واقعيت دراماتيك آن واقعه تاريخي است. شايد به اين خاطر كه تاريخ شفاهي مبتني بر اسناد نيست به نسبت ساير متون تاريخي انعطاف بيشتري براي اساطيري، عاطفي و دگرگون شدن دارد. مگر اينكه يك سند تاريخي جعل شود اما يك روايت شفاهي معمولا با كمي نرمش زبان قابليت تغيير دارد. خاطرهگويي ضمن تمام قابليتها اين اشكال را دارد كه به تغييرات مورد نياز روز گردن مينهد. وقتي همسنگ خاطرات سياسي متون مكتوب سياسي باشد افراد بين آنچه در سخن ادعا ميكنند و آنچه در متون و مدارك آمده است، مقايسه ميكنند و سخنهاي يك فرد نميتواند يك انقلاب در ذهنها ايجاد كند. اگر حرفي بزنند كه نادرست باشد يا شبهاتي داشته باشد و غيردقيق باشد در مقايسه با ساير متون بلافاصله دقيق ميشود. به عنوان مثال خانم هيلاري كلينتون كه الان دوباره كانديداي رياستجمهوري شده است، در هشت سال قبل كه رقيب اوباما بود در ابتداي رقابتها از ديدار به عنوان همسر آقاي كلينتون در سفر به بوسني خاطرهاي را بازگو ميكند. او بيان ميكند كه شهر زير آتش بود و مجبور بوديم از پلكان هواپيما تا محل پاويون بدويم. بلافاصله فيلم آن روز را نشان دادند كه اينطور نبوده است. اين مساله هم يكي از بزرگترين ضربات را به خانم كلينتون زد. اگر چنين آرشيوي نبود شخص خيلي بيشتر از اينها ميتوانست ادعا كند. ما در كشوري هستيم كه چنين آرشيوهايي موجود نيست و مطبوعات ما عمر زيادي ندارند. مطبوعاتي هم كه بسته ميشوند در جايي موجود نيستند. آرشيوهاي صدا و سيما در دسترس نيستند. عادت به اينكه ديگران خاطراتشان را بنويسند، وجود ندارد. وقتي اسنادي وجود ندارد كه چند سال يكبار منتشر شود اتكاي ما به همين خاطرات ميشود. در مورد ماجراي اخير مقايسه بين سخن آقاي هاشمي و سخن خانم پروين احمدينژاد است. ما در حوزه فقه حوزه علم رجال را داريم كه بيان ميكند كه آيا يك نكته خبري وقتي بيان ميشود خبر متواتر است يا خبر واحد؟ نكته بعد اين است كه گوينده خبر بسيار اهميت دارد. صرف اينكه يك نفر يك خبر را گفته است و طرف مقابل هم يك خبر ديگري را برابري نميكند. خبر يك پديده رياضياتي نيست كه يك با يك برابر باشد. آيا از نظر اعتبار تاريخي، خانم پروين احمدينژاد با آيتالله هاشمي ميتواند برابري كند؟
٭مدير مركز تاريخ شفاهي و تصويري ايران
چه كسي فرمانده لشگر 27 را آزاد كرد؟
ماجرا از انتشار مسائل مربوط به اشغال زمينهاي وزارت كشاورزي توسط سپاه در خاطرات آيتالله هاشمي آغاز شد. پس از انتشار خاطرات سال ۶۸ آيتالله هاشميرفسنجاني در كتابي با عنوان «بازسازي و سازندگي»، سردار اسماعيل كوثري، فرمانده وقت لشكر ۲۷ محمدرسولالله و نماينده فعلي مجلس شوراي اسلامي نسبت به مطالب مربوط به خويش واكنش نشان داد. محمداسماعيل كوثري، نماينده اصولگراي مجلس داستان را اين گونه روايت ميكند: در طول جنگ تحميلي پادگاني در كرج كه پيش از انقلاب در اختيار وزارت كشاورزي براي تربيت نيروهاي «سپاه ترويج آباداني» بوده و پس از انقلاب بلااستفاده مانده بود به دنبال درخواست من و شهيد همت و موافقت رييسجمهور وقت حضرت آيتالله خامنهاي در اختيار لشكر 27 محمدرسولالله قرار گرفت و بنا بر اين بود تا پايان جنگ اين پادگان در اختيار لشكر باقي بماند. اما در خاطرات آيتالله هاشمي روايت را اين گونه ميخوانيم: سهشنبه ۱۵ فروردين ۶۸: آقاي محسن رضايي تلفني از بازداشت آقاي اسماعيل كوثري توسط سازمان قضايي نيروهاي مسلح به خاطر اشغال تاسيسات كشاورزي شكايت كرد. به آقاي [علي] فلاحيان [معاون وزير اطلاعات] گفتم كه براي آزادياش اقدام كند. چهارشنبه ۱۶ فروردين ۶۸: به آقاي [علي] رازيني [رييس سازمان قضايي نيروهاي مسلح] در خصوص بازداشت آقاي [اسماعيل] كوثري [فرمانده لشكر ۲۷ محمدرسولالله] تلفني اعتراض كردم و دستور دادم آزادش كنند. پنجشنبه ۱۷ فروردين ۶۸: آقاي [علي] رازيني [رييس سازمان قضايي نيروهاي مسلح] آمد و علت بازداشت و آزادي آقاي [اسماعيل] كوثري [فرمانده لشكر ۲۷ محمدرسولالله] را گفت. قرار شد در آينده مراقبت بيشتري در اين جهت شود. اما اسماعيل كوثري نهتنها هاشمي را عامل آزادياش نميداند كه او را مقصر بازداشت خود عنوان ميكند: اين ماجرا در سال 69 بوده نه سال 68 و برخلاف آن چيزي كه آقاي هاشمي در كتاب خاطرات خود عنوان كرده، نه تنها ايشان نقشي در آزادي من از بازداشتگاه نداشته بلكه عامل بازداشت من نيز بوده است. با توجه به اينكه هاشميرفسنجاني در آن زمان رياستجمهوري و جانشيني فرماندهي كل قوا را همزمان بر عهده داشت، به جاي تصميمگيري در مورد شكايت وزير كشاورزي خود از اين جانب، موضوع را به سازمان قضايي نيروهاي مسلح ارجاع داده و موجب بازداشت من در بازداشتگاه سپاه شد. پس از گذشت كمتر از 24 ساعت با اطلاع فرماندهي كل قوا حضرت آيتالله خامنهاي از اين موضوع با دستور ايشان از بازداشتگاه آزاد شده و پس از اين ماجرا رهبر معظم انقلاب دستور دادند تا احضار فرماندهان ارشد سپاه تنها با دستور فرمانده كل قوا امكانپذير باشد. پس از اين موضوع دفتر نشر معارف انقلاب (منتشركننده خاطرات هاشميرفسنجاني) درباره ادعاي كوثري اطلاعيهاي مفصل منتشر كرد. در اطلاعيه آمده بود كه موضوع با كوثري در ميان گذاشته شده و او پس از مشاهده اسناد متعهد ميشود تا موضوع را اصلاح كند اما به دليل اينكه او از انجام اين امر سر باز ميزند اطلاعيه منتشر ميشود. با اين حال كوثري موضوع را در قالب ارسال يادداشتي به خبرگزاري فارس ادامه داد: خدا ميداند بنده به هيچوجه دلم نميخواست اين طور مسائل بخواهد به رسانهها كشيده شود و دليلم هم اين است كه از سال 1369 تا 1391 حتي در يكجا از بازداشت خودم بعد از هشت سال دفاع مقدس بيان نكردم؛ چون ميدانستم بدخواهان و دشمنان نظام و انقلاب خوشحال ميشوند ولي چندي پيش (تيرماه 91) تماس گرفتند كه در كتاب خاطرات جناب آقاي هاشميرفسنجاني آمده است كه ايشان شما را از زندان آزاد كرده است و فقط خواستم عين واقعه را بگويم ولي چون فيالبداهه پاسخ دادم در بيان سال به جاي 68 گفتم 69 چون در ذهنم سال 69 بود ولي بعدا كه به اسناد مراجعه كردم ديدم 68 درست است و اشتباه از من بود ولي بهتر.در نهايت بايد عرض كنم كه از سال 68 به بعد به هيچوجه كلامي به عنوان اعتراض نداشتم و به كسي هم چيزي نگفتم چون اصلا صلاح نميدانستم و اين را يك امتحان براي خودم ميدانستم ولي زماني كه در صفحات 73،74 و 75 كتاب خاطرات سال 68 اطلاع پيدا كردم كه نوشتهاند آقاي هاشميرفسنجاني باعث آزادي من شدند. اينجاب مطالب را عرض كردم و الا نه سياسي بود و نه جرياني پشت سر اين موضوع، پس بهتر است اطرافيان ايشان بيشتر تحقيق كنند و بعد عكسالعمل نشان دهند.»
حزب توده و سفر مادرشاهي و حبيبالله (؟) به پاكستان
چگونگي كشف و بازداشت اعضاي حزب توده توسط اطلاعات سپاه شايد يكي از جذابترين معماهاي تاريخ سياسي- امنيتي پس از پيروزي انقلاب است. حزبي كه بيش از هر سازمان سياسياي توانسته بود فعاليتهاي سياسي خود را در ايران گسترش دهد. در ميان انبوه مقالات، گزارشها و اظهاراتي كه درباره برخورد با حزب توده از سوي مسوولان وقت بيان شده، شايد روزنوشت آيتالله هاشمي در تاريخ 12 خرداد 1361 از مهمترين كدهايي است كه ايشان براي ثبت در تاريخ اقدام به انتشار آن كردهاند. روز نوشتي كه حرف و حديث درباره آن همچنان وجود دارد. آيتالله هاشمي در خاطرات سال 1361 نوشته است: « جواد مادرشاهي در مقام مشاور امنيتي رييسجمهور، به همراه حبيبالله...، به پاكستان رفت و اسناد منسوب به ولاديمير كوزيچكين، مامور سازمان اطلاعاتي شوروي در ايران را، كه در ۱۲ خرداد ۱۳۶۱ به بريتانيا پناهنده شده بود، از نمايندگان سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام.آي. ۶) دريافت كرد.» سيد جواد مادرشاهي كه از اعضاي ارشد انجمن حجتيه بوده و سوابقش براي كساني كه او را ديدهاند كاملا مشخص است. اماهويت «حبيبالله...» در خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني به هيچ عنوان مشخص نيست. هر چند ايشان در 30 صفحه بعد خاطرات سال 61 - روزنوشت دوشنبه 5 مهرماه 1361 حبيبالله... را حبيبالله عسگراولادي معرفي ميكند و مينويسد: «عصر مهندس جواد [مادرشاهي] و حبيب [عسكراولادي] كه براي گرفتن اطلاعات از فردي مطلع به پاكستان رفته بودند، آمدند و مطالب جالب و مفيدي كه از او گرفتهاند- درباره عملكرد كا. گ. ب. و حزب توده و سياست آينده شوروي در ايران- گزارش دادند.» اگرچه مرحوم حبيبالله عسگراولادي اين خاطره آيتالله هاشمي را تكذيب و گفت كه هرگز براي دريافت اطلاعات به پاكستان سفر نكرده است. مرحوم عسگراولادي در گفتوگو با نويسنده گفت: «نامهاي را براي آيتالله هاشمي ارسال كرده و خواستار تصحيح اين بخش از خاطرات ايشان شدهام كه دفتر آيتالله هاشمي هم قول مساعد براي اصلاح اين خاطره شدهاند.» حبيبالله عسگراولادي «حبيبالله...» خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني را «حبيبالله داداشي» معرفي كرد.
دو روايت از يك نامه به امام براي پايان جنگ
محسن آزموده/ ماجراهاي مربوط به جنگ هشت ساله به خصوص با توجه به آنكه تاريخ جنگ ما هنوز نگاشته نشده، در اين ميان اهميتي مضاعف مييابند. در ميان مباحث مربوط به دفاع مقدس دو مساله ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و ديگري مساله پايان جنگ و پذيرش قطعنامه همواره مناقشهبرانگيز بودهاند. تا جايي كه به خاطرات و روزنوشتهاي هاشميرفسنجاني مربوط ميشود، موضوع خاتمه جنگ و پذيرش قطعنامه در جلد يازدهم يعني «پايان دفاع و آغاز بازسازي: خاطرات سال 1367» مطرح شده است. جزييات و پيچيدگيها و همچنين پشت پردههاي موجود در فرآيند پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران و بحرانهاي سياسي و بينالمللي و اجتماعي ناشي از آن و مديريت كارآمد هاشمي و ديگر مسوولان وقت در كنترل بحرانها، مهمترين محوري است كه در اين كتاب توجه خواننده را به خود جلب ميكند. هاشمي كه در طول دوران جنگ غير از رياست مجلس شوراي اسلامي سمتهاي مهمي چون فرمانده عملياتي جنگ، مسوول هماهنگكننده عمليات و در نهايت جانشيني فرماندهي كل قوا و فرماندهي عالي جنگ را از سوي امام خميني(ره) بر عهده داشته است، در خاطراتش صراحتا و با رضايت از نقش خود در پايان دادن به جنگ سخن ميگويد. او در خاطره روز 18 مرداد 1367 مينويسد: «در اخبار صبح آمد كه ديشب خاوير پرز دكوئيار دبيركل سازمان ملل اعلان كرد كه از روز [۲۰ آگوست] ۲۹ مرداد، آتشبس بين ايران و عراق برقرار ميشود. از اينكه من نقش اساسي در ختم جنگ داشتم، احساس رضايت خاطر ميكنم.» اين البته نخستينبار نيست كه رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام صراحتا از پايان جنگ دفاع ميكند. تيتر اصلي روزنامه كيهان در روز پنجشنبه 30 مرداد سال 1365 اين سخن از هاشميرفسنجاني رييس وقت مجلس شوراي اسلامي در اجتماع مردم سرخس است: «جنگ را بايد زودتر با پيروزي تمام كنيم تا سرمايهها صرف عمران كشور شود.»شكي نيست كه سالهاي پاياني جنگ به امري فرسايشي بدل شده بود و ايران به طور خاص به دليل تحريمها و فشارهاي بينالمللي در شرايط اقتصادي مساعدي به سر نميبرد. هاشميرفسنجاني در گفتوگويي در سال 1388 در اينباره ميگويد: «به لحاظ اقتصادي، تقريبا زير صفر بوديم. يعني تعهدات و نيازهاي ما، خيلي بالا بود. ضمن اينكه درآمدهاي ما نيز خيلي كم بود.» البته او در همين گفتوگو در مقابل اين پرسش كه «آيا ما در نقطه ضعف قطعنامه را قبول كرديم؟» صراحتا واكنش نشان ميدهد و ميگويد: «نه، ما به لحاظ نظامي در نقطه ضعف نبوديم. چون بعد از پذيرش قطعنامه، عراق به ايران حمله كرد و در خيلي از جاها جلو آمد. ما با آنها مقابله كرديم و به سرعت به عقب برگردانديم. لذا نميتوانيم بگوييم كه ما از نظر نظامي و به خصوص روي زمين، ضعيف بوديم.»اين نكتهاي است كه هاشميرفسنجاني در سال 1390 در گفتوگو با نشريه پنجره نيز بر آن تاكيد ميگذارد و ميگويد: «جنگ بهجايي رسيده بود كه ديگر مصلحت نبود ادامه پيدا كند. البته اينكه ميگويند ما ميجنگيديم، عاشورايي هم ميجنگيديم و جنگ جنگ تا آخرين نفس و... اينجور شعارها بود. اما واقعيت اين بود كه چند بار شكست خورده بوديم. فاو را پس گرفته بودند، شلمچه و جزيره را گرفته بودند. ما براي اين مناطق هم هزينه كرده و هم شهيد داده بوديم، ولي خيلي آسان اين مناطق را از ما گرفتند و اين براي ما خيلي سنگين بود.»هاشمي در مقام رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در همين گفتوگو پاي شخص ديگري را به ميان ميآورد كه مهمترين واكنشها را نسبت به سخنان او نشان ميدهد. او درباره محسن رضايي دبير كنوني همين مجمع كه در آن سالها فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بر عهده داشت، ميگويد: «آقاي رضايي ميگفت كه ما ميجنگيم، ولي بايد امكانات ما را تهيه كنيد. ما هم گفتيم: امكانات مورد نيازتان را بنويسيد تا اگر توانستيم، تهيه كنيم. ايشان هم يك ليست خيلي بزرگ از تجهيزات جنگي شامل ۳۰۰ فروند هواپيما و هليكوپتر، ۳۰۰ قبضه توپ، تعدادي كشتي جنگي و تجهيزات ديگر درخواست داده بود. ضمن اينكه ميگفت: امريكاييها هم بايد از خليجفارس خارج شوند. با اين شرايط ما تا پنج سال ديگر موقعيت را حفظ ميكنيم و بعد از پنج سال، نخستين عمليات موفق را انجام ميدهيم. اين تجهيزات را نه كسي به ما ميفروخت و نه ما پول خريد آن را داشتيم. البته اين شرايط پيش امام بهانهجويي تلقي شد و امام هم آن نامه را همانطور كه ميدانيد، منتشر كردند و بعد از قبول قطعنامه هم عراق كه فكر ميكرد ما از سر ضعف قطعنامه را قبول كردهايم، دوباره حمله كرد و يك روزه تا نزديكيهاي اهواز پيش آمد.»محسن رضايي اما نسبت به اين سخنان ساكت نماند و نسبت به آنها واكنش نشان داد. رضايي طي مصاحبه به نامهاي كه «سپاه براي آقاي هاشميرفسنجاني ـ نه امام ـ تنظيم كرد» اشاره كرد و گفت: «امكانات كشور در اختيار مسوولان سياسي كشور بود. در اين نامه براي پيروزي در جنگ امكاناتي خواسته شده بود. آقاي هاشمي هم اين نامه و هم چند نامه ديگر از جمله نامه وزير ارشاد وقت، نامه مسوول دولت و نامه فرماندهان ارتش را با هم خدمت امام برد و گفته بود كه نظاميان اين گونه ميگويند و مسوولان سياسي و اقتصادي هم ميگويند پول نداريم. شما تكليف را روشن كنيد و امام هم با پذيرش قطعنامه موافقت كردند.»واپسين و البته مهمترين واكنش رضايي در اوايل مهرماه (5) سال گذشته (1393) در دومين شب حضور رضايي در برنامه «سطرهاي خوانده» صورت گرفت، او در اين برنامه با بيان ناگفتههايي درباره دوران دفاع مقدس، به ماجراي پايان جنگ نيز اشاره كرد و گفت: «همواره دلمان ميخواست يكي از مسوولان وارد جنگ شود و پرچم را در دست بگيرد. حتي مقام معظم رهبري نيز در آن زمان به امام(ره) نامهاي مينويسند كه بهتر است يك تن فرماندهي جنگ را برعهده داشته باشد و در نهايت حكم آقاي هاشمي ۱۲ خرداد صادر شد. پس از صدور حكم، آقاي هاشمي پيش امام (ره) ميآيد و ميگويد كه دو راه داريم؛ يا بايد صلح كنيم يا جنگ و اگر جنگ كنيم بايد خواسته فرماندهان را تامين كنيم. امام راحل در آن جلسه ميفرمايند كه از طريق ماليات هزينهها تامين شود و در صورت نياز ايشان فراخوان حضور نيروهاي مردمي در جبهه را صادر ميكنند. هاشمي پس از اطمينان از اينكه امام راحل از ادامه جنگ اطمينان دارند در باختران از فرماندهان خواست احتياجات را اعلام كنند و امكانات مورد نياز به دولت و مجلس اعلام ميشود.»وي با اشاره به نگارش نامهاي در اين باره گفت: برآورد لازم انجام و دوم تيرماه ۶۷ نامهاي تهيه و به آقاي هاشمي ارايه و ۲۷ روز پس از اين نامه قطعنامه از سوي ايران امضا شد. رضايي پس از بيان اين سخنان براي نخستينبار متن كامل نامه خود به هاشمي درباره پايان جنگ را به طور كامل و به همراه توضيحاتي قرائت كرد و ابهامها درباره محتواي نامه را از ميان برد.
مصاحبه تحت فشار متكي براي تكذيب خاطره هاشمي
اينبار داستان از يك مصاحبه آيتالله هاشمي شروع شد. رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در گفتوگو با ماهنامه انديشه پويا ميگويد: «من به دعوت ملك عبدالله و براي شركت در كنفرانس گفتوگوي اديان به مكه رفتم و در خلال سفر تفاهمات خوبي براي كمكردن اختلافات از طريق يك مجمع علمايي داشتيم و همزمان با سفرم، آنها محدوديتهاي حجاج ايراني، مخصوصا حضور زنان در بقيع را برداشتند و مراسم سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) شبانه و با حضور اكثر زايران ايراني حاضر در مدينه و شيعيان، در قبرستان بقيع برگزار شد و حتي ما را به فدك بردند كه باعث رونمايي از اين قطعه ارزشمند گمشده در دل تاريخ 1400 ساله اسلام شد. وقتي برگشتيم، ناگهان وزير امور خارجه دولت احمدينژاد اعلام كرد كه از آقاي ريشهري كه نماينده ولي فقيه در سازمان حج بود، در فرودگاه جده انگشتنگاري شد و به ايشان توهين كردند. من موضوع را از خود آقاي ريشهري پرسيدم و گفت: اصلا چنين چيزي نبود. خود ايشان به آقاي متكي زنگ زد كه چرا چنين خبري را پخش كردهايد؟ در جواب گفت: من تحت فشار بودم كه چنين خبري را بسازم و بگويم. ببينيد مصالح جهان اسلام و منافع كشور را فداي اختلافات سياسي خويش كردند و پس از آن ديديد كه عربستان چه رويكردي نسبت به ايران داشت و چه ضررهايي كه بهخاطر اين تخاصم ساختگي متوجه جهان اسلام، مخصوصا كشورهاي اسلامي در منطقه شد.»اين موضوع البته پيشتر نيز توسط هاشمي مطرح شده بود و همان زمان منوچهر متكي در واكنش به گفتوگوي آيتالله هاشمي رفسنجاني و نقل قولي كه از آيتالله ريشهري رييس بعثه مقام معظم رهبري كرده بود، گفته بود: شكايت حجگزاران عمره و تمتع از برخورد نامناسب مامورين سعودي در فرودگاههاي آن كشور به ويژه جده و رفتار اهانت آميز آنان در اماكن زيارتي به خصوص در بقيع از فروردين ماه 1387 شدت گرفت. جناب آقاي ري شهري، اميرالحاج وقت ايرانيان در گزارشات مكتوب و شفاهي خود ضمن نقد اين رفتارها از مقامات عالي كشور ميخواهند كه وزارت امور خارجه پيگيري جديتري در اين زمينه داشته باشد. شدت اين اعتراضات تا حدي بود كه برخي از مراجع عظام تقليد بر تعطيلي حج عمره در صورت ادامه رفتار ناشايست عربستان تاكيد نمودند. شخصا سفير عربستان در تهران را به وزارت امور خارجه احضار كرده و از وي خواسته شد مراتب اعتراض جدي ايران را به مقامات كشورش منعكس نمايد. اينجانب در مصاحبهاي در جده كه خبر آن در تاريخ 16 مرداد 1387 منتشر شده، رفتار نامناسب با نماينده مقام معظم رهبري در جريان سفر به عربستان سعودي و همچنين رفتار ناشايست با زايران ايراني را غيرقابل قبول خوانده و آن را تقبيح كردم. در اين خبر كه صرفا بخش مربوط به نماينده محترم رهبري آن در اظهارات اخير برجسته گرديده است هيچ صحبتي از بازرسي بدني وي به ميان نيامده است. منوچهر متكي با بيان اينكه هرگز به جناب آقاي ري شهري نگفته است به خاطر فشار سياسي چنين مصاحبهاي صورت گرفته و اين ادعا خلاف حق و انصاف است، افزود: در تبعيت از سيره بزرگان دين، طي ساليان طولاني خدمت در نظام مقدس جمهوري اسلامي و در مسووليتهاي مختلف هرگز دين خود را براي دنياي ديگران نفروختهام. به همگان خصوصا به بزرگان توصيه ميكنم در ثبت خاطرات يا بازگويي آنها، حق و انصاف را رعايت نمايند.
خاطره هاشمي از سفر آيت الله خامنهاي به كره شمالي
«در اولين جلسهاي كه بعد از رحلت امام (ره) براي تعيين جانشيني ايشان داشتيم، اولين بحث ما اين بود كه شورا باشد يا فرد. ما كه جزو هيات رييسه خبرگان بوديم و بايد برنامهها را تنظيم ميكرديم، نظر ما اين بود كه شورايي باشد و شوراي سهنفره را در نظر گرفتيم كه آيتالله خامنهاي، آيتالله مشكيني و آيتالله موسوي اردبيلي بودند.» نظر جامعه مدرسين روي آيتالله گلپايگاني بود و فرد را پيشنهاد دادند. يك بحث جدي داشتيم و وقت زيادي از جلسه را گرفته بود كه فرد يا شورا باشد. اين در اختيار ما بود و بايد انتخاب ميكرديم. فرد 45 راي و شورا 35 راي آورد. نظر آيتالله خامنهاي روي شورا بود و سخنراني خوبي هم كردند و توضيح دادند كه شورا لازم است. اما وقتي كه راي گرفتيم، اينگونه شد. اين با راي خود خبرگان است و اگر احساس شود كه فردي آن برجستگيها را ندارد و آماده نيست، ميتوانيم تبديل به شورا كنيم.» همين بود كه بلافاصله رسانههاي مخالف آيتالله هاشمي واكنش شديدي به اظهارات وي نشان دادند و بر اين طبل كوبيدند كه شوراي رهبري هيچ جايگاهي در قانون اساسي ندارد و مجلس خبرگان نميتواند شورايي را براي رهبري تعيين كند. آيتالله مصباحيزدي در سخناني، طرح شوراي رهبري را شيطاني دانست و گفت: «در پشت مطرح كردن مساله شوراي رهبري، دست ناصالحي براي تضعيف حكومت و ولايت فقيه در كار است.» آيتالله احمد جنتي، دبير شوراي نگهبان نيز در واكنشي شورايي شدن رهبري را «خطرناك» خواند و گفت كه «گروهي به فكر قبضه كردن مجلس خبرگان هستند». آيتالله يزدي هم اين موضوع را خلاف مبناي اسلام عنوان كرد. اين واكنشها در حالي بود كه آيتالله امامي كاشاني در مصاحبه با برنامه تلويزيوني شناسنامه به بيان ناگفتههايي از انتخاب رهبري در سال 1368 و تاثير بيان خاطره دو نفره «امام و هاشمي» بر خبرگان در آن روز تاريخي پرداخت. آيتالله اماميكاشاني در اين گفتوگوي تلويزيوني گفته بود: «نزديك به غروب آفتاب بود كه امام در حال احتضار بودند. ما به اتفاق جمعي از دوستان از جمله مقام معظم رهبري، آيتالله موسوي اردبيلي، آيت الله مشكيني، آيتالله اميني، دوستان شوراي نگهبان و... به بيت رفتيم. در حضور حاج احمد آقا اين بحث انجام شد كه با توجه به شرايط خاصي كه وجود دارد، بعد از امام چه بايد كرد. اولين مسالهاي كه مطرح شد، تشكيل شوراي رهبري بود. در شوراي رهبري صحبت از آقاي مشكيني و شخص مقام معظم رهبري بود. گرم اين صحبتها بوديم كه حاج احمد آقا آمدند و گفتند امام رحلت كردند، اين خبر باعث شد جلسه برهم بخورد. در جلسه خبرگان قبل از تشكيل جلسه، من به جايگاه هيات رييسه رفتم و با آقاي هاشمي صحبت كردم. ايشان گفتند من خاطرهاي از امام ميخواهم نقل كنم. روزي كه آيتالله خامنهاي در سفر كره شمالي بودند، امام فرمودند ايشان به درد رهبري ميخورد. بعد از بيان اين خاطره و برخي سخنان ديگر بود كه مجلس خبرگان به مقام معظم رهبري راي دادند. شخص مقام معظم رهبري ميگفتند نه و روي اين صحبت خود اصرار داشتند و از آن طرف روي انتخاب مرحوم آذري قمي اصرار داشتند. حتي بين آقا و آقاي آذري صحبتهايي هم رد و بدل شد اما در نهايت مجلس به مقام معظم رهبري راي داد.» اين اظهارات آيتالله امامي كاشاني تاييد خاطره هاشميرفسنجاني درباره سفر مقام معظم رهبري به كره شمالي بود. خاطرهاي كه هاشمي در مجلس خبرگان تعريف كرد و نتيجهاي جز انتخاب آيتالله خامنهاي به عنوان رهبري نداشت: «وقتي كه آيتالله خامنهاي در سفر كره (شمالي) بودند، امام گزارشهاي آن سفر را از تلويزيون ميديدند. از آن منظره ديدار از «كره» استقبال مردم و با سخنرانيها و مذاكرات خود در آن سفر خيلي جالب بود و امام گفته بودند، الحق ايشان شايستگي رهبري را دارند.»
مرحوم اسدالله لاجوردي؛ عزل، بركناري يا استعفا؟
«مرحوم لاجوردي خدمت حضرت امام رفته بودند و در آنجا از جنايتهاي منافقين صحبت كردند و گزارش مفصلي خدمت امام دادند، امام فرمودند «آقاي لاجوردي اگر جمهوري اسلامي به دست اينها (منافقين) ساقط شود بهتر از آبروي اسلام است كه با اين كارها (خودسريهاي داخل زندان) برود. شما برويد مسووليت را تحويل دهيد. چون آقاي لاجوردي مسووليت را تحويل نميدادند.» مجيد انصاري در تيرماه سال 90 و در گفتوگوبا سايت جماران براي نخستين بار اين خاطره را تعريف كرد تا بخشي از زواياي تاريك مرتبط با وضعيت زندانهاي ايران را روشن كرده باشد. شاهبيت خاطره انصاري بركناري مرحوم لاجوردي از رياست بر زندانهاي ايران به دستور امام بود. مجيد انصاري كه پس از خداحافظي مرحوم اسدالله لاجوردي جانشين او در سازمان زندانها شده بود در اين مصاحبه گفته بود كه: «من در آن زمان براي ايجاد گشايش در امر زندانيان و پرسنل زندان درخواستي از حضرت امام كردم كه نيازمند امكانات بسيار وسيع و باارزشي بود. همين كه من خدمت امام اين درخواست را مطرح كردم بدون معطلي حضرت امام به مسوول بنياد آن زمان و نيز نخستوزير دستور دادند كه امكانات در اختيار ما قرار گيرد. حضرت امام بارها تاكيد ميكردند كه برخورد با زندانيان صددرصد بايد منطبق با قانون باشد و اگر كسي جنايت كرده و حتي انسان كشته و قرار است قصاص شود كسي حق ندارد براي اينكه اين فرد محكوم به اعدام هست يك سيلي اضافي به او بزند. » بيان همين خاطره از سوي مجيد انصاري كافي بود تا جداي از ياران مرحوم اسدالله لاجوردي در دادستاني انقلاب و سازمان زندانها، خانواده او نيز اقدام به تكذيب خاطره مجيد انصاري كنند. نخستين واكنش را سيد مرتضي بختياري، رييس سازمان زندانها در دولت اصلاحات و وزير دادگستري دولت سابق كه هماكنون معاون امنيتي دادستان كل كشور است نشان داد. سيد مرتضي بختياري كه از همكاران و چهرههاي نزديك به مرحوم اسدالله لاجوردي در سازمان زندانها بوده فرداي مصاحبه مجيد انصاري با سايت جماران، خاطره وي را تكذيب كرد و آن را بياساس خواند. مرتضي بختياري در رد خاطره بيان شده از سوي مجيد انصاري گفته بود: «اسنادي وجود دارد كه نشان ميدهد حضرت امام از بركناري شهيد لاجوردي بياطلاع بودهاند و پس از شنيدن خبر آن هم ناراحت ميشوند.»مستند بختياري براي رد ادعاي تاريخي مجيد انصاري خاطرات سال 63 آيتالله هاشميرفسنجاني بود: «آيتالله هاشميرفسنجاني در خاطرات سال ۶۳ خود در ۱۷بهمن ماه به اين موضوع اشاره كرده و از قول مرحوم حجتالاسلام والمسلمين حاج احمدآقا مينويسد كه امام از بركناري آقاي لاجوردي بياطلاع بودهاند و پس از شنيدن آن اظهار نارضايتي كردهاند.» اين چهره نزديك به مرحوم اسدالله لاجوردي در ادامه تكذيب ادعاي تاريخي مجيد انصاري كه از چهرههاي نزديك به شوراي عالي قضايي وقت بوده، گفته بود: قطعا آقاي انصاري معتقد نيستند كه آقاي هاشمي يا مرحوم حجتالاسلام والمسلمين حاج احمد آقا غير واقع مطلبي را گفتهاند پس چگونه است كه اين اظهارات بياساس پس از سالها شهادت آن عزيز عنوان ميشود. «تكذيب خاطرهگويي و روايت مجيد انصاري تنها كارويژه سيد مرتضي بختياري در 8 تيرماه سال 90 نبود. چرا كه او روايت ديگري را تعريف ميكند كه بر خلاف ادعاي مجيد انصاري، بيتالغزلش فشارهايي است كه به مرحوم اسدالله لاجوردي براي كنارهگيري وارد آمده است: «اين شهيد بزرگوار (اسدالله لاجوردي) سمت دادستاني را با اصرار شهيد آيتالله بهشتي قبول ميكند ولي بعدها از سوي مسوولان وقت قضايي وقت مورد هجمههاي زيادي قرار ميگيرد چرا كه در حوزه كاري خود اهل توصيه و سفارش نبود.»اما اين تنها واكنش به خاطره گويي مجيد انصاري از وضعيت زندانهاي ايران در سالهاي 67-66 نبود چرا كه سيد حسين لاجوردي نيز با ارسال نامهاي به مجيد انصاري به ادعاي تاريخي وي پاسخ داد. مستندات سيد حسين لاجوردي در رد خاطره گويي مجيد انصاري همچون سيد مرتضي بختياري بازهم خاطرات آيتالله هاشميرفسنجاني بود: . مجيد انصاري پس از دريافت نامه فرزند شهيد اسدالله لاجوردي از تصميم خود براي عدم پاسخگويي به اين نامه خبر داد و گفته بود: «من نامه پسر آقاي لاجوردي را خواندم اما فعلا قصد ندارم كه جواب ايشان را بدهم.»دو روز بعد اما مرحوم احمد قديريان، سيد اسدالله جولايي، مرتضي صالحي، داود رحماني، حسين همداني، محمدعلي اماني نامهاي تند و تيز را با عنوان جمعي از ياران شهيد سيد اسدالله لاجوردي ارسال كردند تا آنان هم سهمي در رد ادعاي تاريخي و خاطرهگويي اين عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام داشته باشند.
هرچند مجيد انصاري هيچ پاسخي به اين واكنشها نشان نداد اما عبدالواحد موسوي لاري يكي، دو روز بعد طي گفتوگويي ادعاي تاريخي مجيد انصاري را تاييد كرد. موسوي لاري كه به بهانه فرمان هشت مادهاي امام خميني گفتوگو كرده بود درباره مخالفت امام با برخي تندرويها در اين مصاحبه گفته بود: «در اوايل پيروزي انقلاب كميتههايي در ادارات تشكيل شده بود به نام «كميته پاكسازي» كه عوامل رژيم گذشته را كنار بگذارند و اجراي آن در شوراي انقلاب و دولت آقاي بازرگان دنبال شده بود. زماني به امام گزارش دادند كه اين كميتهها خيلي تندروي ميكنند. مثلا دادگاههاي انقلاب تند برخورد ميكردند و در مصادره اموال مردم و متهماني كه با رژيم گذشته همكاري ميكردند، سختگيري ميكردند. امام اين مساله را با مشي عمومي خودش در تعارض ميديد. براساس اين فرمان با تعدادي از قضات كه موجه هم بودند، برخورد شد. مثلا يكي از كساني كه فرمان هشتمادهاي باعث كنار گذاشتن او شد، مرحوم حبيبالله مقايسهاي، قاضي شهر بوشهر بود كه عزل شد. در عينحال كه از قضات وفادار امام و طلبهها بود، اما با استانداردهاي امام نميخواند. شهيداسدالله لاجوردي و همچنين آقاي خلخالي كه امام تندرويهاي او را قبول نداشت، نيروهاي انقلاب بودند و فكر ميكردند كه براي انقلاب كار ميكنند و وجودشان در خيلي جاها، موثر بود ولي روشهايشان درست نبود. برداشت من از فرمان هشت مادهاي، اين است كه امام يك بار ديگر به همه متوليان انقلاب چه در قوه مقننه، چه درقوه مجريه و چه در قوه قضاييه، گوشزد كرد كه مسير انقلاب اين نگاه است. در اين مورد (درباره رفتار با كساني كه به هر حال به عنوان گروههاي مسلح دستگير ميشدند و در زندانها بودند) با آقاي مجيد انصاري مصاحبه كنيد. ايشان به عنوان نماينده امام به زندانها ميرفت و بازرسي ميكرد. علت اينكه امام آقاي لاجوردي را عزل كرد و حاضر نشد كه آقاي لاجوردي در تشكيلات بماند يا عزل آقاي خلخالي را از ايشان سوال كنيد. از نوع برخورد امام در مقاطع مختلف ميتوان برداشت كرد كه امام برخورد انتقامي و خشونتطلبانه را قبول نداشتند.»فرزند مرحوم اسدالله لاجوردي بازهم بلافاصله نسبت به ادعاي موسوي لاري واكنش نشان داد و در نامهاي سرگشاده خطاب به وي نوشت كه: «جناب آقاي موسويلاري شما در قسمت ديگري از مصاحبه خود از عدم رضايت امام از اقدامات آقاي لاجوردي و عزل ايشان توسط امام سخن به ميان آوردهايد. اما مستندات زيادي وجود دارد كه اين سخن شما را نقض ميكند به طور مثال نقل ميكنم: «آقاي لاجوردي در مراسم عزل خود بيان ميدارند كه من اهل استعفا دادن نبودم اما بارها خدمت امام گفتم اگر شما بفرماييد من استعفا خواهم داد، ولي امام فرمودند بمان و با شوراي عالي قضايي همكاري كن. جناب آقاي لاري، بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و آزادي زندانيان سياسي عدهاي از همين منافقين و همپالگيهاي آنان، در حساسترين قسمتهاي امنيتي نظام از جمله ركن 2 ارتش و اطلاعات نخستوزيري لانه گزيدند و پروندههاي امنيتي زيادي را حتي با كاميون از ركن 2 ارتش و نخستوزيري خارج كردند كه با درايت آقاي لاجوردي و همرزمانش تا حدودي جبران اين ضايعه شد. خوب است بدانيد كه اينها همان متهمان پرونده انفجار نخستوزيري و شهادت رجايي و باهنر بودند.»
فرار بنيصدر و رجوي از ايران با بويينگ سوخترسان
هفتم مردادماه سال 1360 مسعود رجوي و ابوالحسن بنيصدر به اتفاق يكديگر به صورت غيرقانوني ايران را ترك كردند. آنها با ورود به پاريس ضمن اعلام ائتلاف با يكديگر چهره اپوزيسيون را به دنيا نشان دادند. منافقين كه پيش از فرار رجوي به فرانسه با انجام ترورهاي كور و هدفمند ماهيت خود را به مردم نشان داده بودند حالا با جذب بنيصدر گام ديگري براي براندازي برداشته بودند. هاشميرفسنجاني ماجراي فرار بني صدر و رجوي را اين گونه روايت ميكند: «ساعت 11 شب ششم مرداد خبر فرار يك هواپيماي بويينگ سوخترساني نظامي از فرودگاه تهران رسيد. دستور تعقيب و بازگرداندن آن را داديم. ساعت 12 خبر دادند كه وارد تركيه شده و از دست ما كاري برنميآيد. خلبان آن همان سرهنگ معزي خلبان مخصوص شاه است كه هواپيماي شاه را به ايران آورده بود.» او در خاطرات روز هفتم مرداد اضافه ميكند: «ساعت 11 خبر رسيد كه بنيصدر و رجوي سرنشين هواپيماي فراري هستند و امروز به پاريس رسيدهاند و فرانسه به بنيصدر پناهندگي داده. خبر تلخي است. ماموران ميگفتند تا حدودي به سرنخهايي در مورد محل اختفاي آنها رسيدهاند. ظهر گروهي از همافران آمدند و خيلي ناراحت بودند و خواهان تصفيه فوري در نيروي هوايي بودند. با توجه به فرار بنيصدر با هواپيمايي از اين نيرو. در دفتر آقاي رجايي، فورا جلسه با حضور آقاي موسوي اردبيلي و سرهنگ فكوري، فرمانده نيروي هوايي تشكيل داديم. سرهنگ فكوري خيلي ترسيده و تعادل خود را از دستداده [بود] و ميگفت، نيروي هوايي با اين دو مورد فرار هواپيما متزلزل شده است. گفتيم زمينه خوبي براي تصفيه ضدانقلاب در نيرو پيش آمده.»
خبر بلافاصله در ايران منتشر ميشود و پس از آن عكسهايي از بنيصدر به رسانهها راه مييابد كه نشان ميدهد او براي مخفي كردن هويت واقعياش در پوششي زنانه از بازرسيهاي فرودگاه عبور كرده است. با اين حال بنيصدر بدون اشاره به اين موضوع در خاطراتش مينويسد: «وقتي كه تصميم گرفتيم به خارج بياييم، آقاي مسعود رجوي آمد به محلي كه من مخفي بودم و گفت: ميخواهيم قبل از برگزاري انتخابات رييسجمهوري ـ كه 40 روز بعد انجام ميشد- خارج شويم. من گفتم نه، اول بايد ببينيم مردم ايران در اين انتخابات رياستجمهوري چگونه عمل ميكنند؟ اگر مردم رفتند پاي صندوقها و راي دادند معنايش اين است كه تاييد كردهاند. بنابراين من ديگر تكليفي ندارم و از مخفيگاه بيرون خواهم آمد و يك اعلاميه خواهم داد كه مردم ايران! من هم انتخاب شما را ميپذيرم. رجوي گفت: اكثرهم لا يعقلون، قرآن ميگه اكثر مردم عقل ندارند»بني صدر چند صفحه بعد از اين روايت در كتابش مينويسد: در خانه لقايي دو نفر از مجاهدين به اسامي عضدانلو برادر خانم مريم عضدانلو و عباس داوري به پيش من آمدند... بعد رجوي آمد... آنان خروج از ايران را با كساني كه در نيروي هوايي داشتند ترتيب دادند. كارت شناسايي يكي از همافران را به من دادند، سلماني و غيره آمد و مرا مشابه به آن قيافهاي درآوردند كه در عكس آن كارت بود. چون شب به فرودگاه ميرفتيم دقت را كم ميكرد ومتوجه نشدند. در فرودگاه مهرآباد سوار يك هواپيماي سوخترساني شديم. سرهنگ معزي و خدمههاي هواپيما آمدند. از مسير تبريز كه گذشتيم خبر دادند از پشت هواپيماي جنگي ميآيد. اخطار ميكرد كه برگرديد والا با موشك ميزنيم. رجوي آن لحظه گفت بزنن چي ميشه؟ گفتم خاكستر ميرويم پايين! سرهنگ معزي در جواب اخطار ميگفت: من تقصير ندارم، اسلحه را گذاشتهاند پشت سرم و ميگويند برو، شما با خودشون حرف بزنيد. از آن طرف ميگفتند: اينجا نخست وزيري است، اگر برنگرديد دستور داديم بزنند. اما آنقدر حرف زدند تا اينكه از مرز گذشتيم.»
معزي خلبان آن پرواز ماجرا را اين گونه شرح ميدهد: «برنامه پرواز با بويينگ سوختگيري 707 با پنج خدمه را در اختيار داشتم و اين برنامه يك ماموريت آموزشي عادي بر فراز ايران بود. حدود ساعت 30/20 دقيقه سهشنبه شب طبق برنامه پرواز، هواپيما سوختگيري كامل گرديد و در همان موقع آقاي بنيصدر با يك وانت از راه رسيد و طبق برنامه پيشبيني شده، با بويينگ ساعت 30/22 دقيقه از فرودگاه نظامي تهران پرواز كرديم و راهي يونان شديم. ساعت 30/4 دقيقه صبح در فرودگاه نظامي ارو فرانسه به زمين نشستيم.»مسعود بنيصدر، پسرعموي رييسجمهور مخلوع ايران كه عضو رسمي منافقين و بيرون از ايران بود در مورد اين اتفاق در كتاب خاطرات يك شورشي ايراني مينويسد: گزارشي شنيديم كه بني صدر و رجوي ايران را به سمت پاريس ترك كردهاند. من اين خبر را با عصبانيت رد كردم. ما رهبري حزب توده را به خاطر فرار به شوروي پس از كودتاي سيا در سال 1332 مورد انتقاد قرار ميداديم... براي من قابل قبول بود كه بنيصدر به خاطر حفظ امنيت به اروپا فرستاده شود اما نميتوانستم باور كنم كه رجوي ايران را ترك كرده باشد.