صمد بهرنگي حالا ديگر يكي از چهرههايي است كه به خاطره جمعي چند نسل تبديلشده است. نوع زندگي او و مرگ اندوهناكش در جواني و همچنين خلق آثاري نسبتا مهم در حوزه ادبيات و فولكلور باعث شده كه پژوهشگراني با گرايشهاي مختلف فرهنگي به او و آثارش نگاهي ويژه داشته باشند. ما در اين فرصت گروهي از نويسندگان كشور درباره بهرنگي و حضور موثرش در عرصه ادبيات و در عرصههاي گوناگون درخواست كرديم كه نگاه خود پيرامون جايگاه ادبي اين نويسنده را شرح دهند، گفتني است كه به دليل طولاني بودن مطالب مجبور به كوتاه كردن بخشهايي از آنها شديم كه بدينوسيله از نويسندگان محترم پوزش ميخواهيم .
دوست مردم
امين فقيري|صمد بهرنگي تاثيرگذار بود. بيستونه سال بيشتر نپاييد؛ اما كارنامه اجتماعي و ادبي او پربار و درخشان بود. به كودكان عشق ميورزيد و براي همين معلمي را انتخاب كرد تا بتواند بيشتر با آنان در تماس باشد. به فرداهايشان اميد بسته بود. در طول زمان معلمياش تجربيات گرانبهايي كه در مورد تعليم و تربيت به دست آورد، با نثري ساده و همه فهم در كتاب «كندوكاو در مسائل آموزشي و تربيتي» در اختيار مردم و مسوولان فرهنگ گذاشت. روي صحبت او بيشتر درباره نوباوگان روستايي بود. او خود را صرفا يك معلم نميدانست بلكه وظايف ديگري براي خود قائل بود. تصميم گرفته بود كه جوامع شهري را نسبت به آنچه فرهنگ حكومتي در روستاها
به جا ميگذاشت؛ حساس كند. با بردن كتاب و پخش كردن آن در ميان شاگردهايش تواناييهاي ذهني آنان را بالا ميبرد و آنها را آماده براي ورود به جامعهاي كه تبعيض و نامردمي همه جا را پوشانده بود، ميكرد. چون در ميان مردم و براي مردم زندگي ميكرد به فرهنگ عاميانه مردم اهميت ميداد. سعي داشت داستانهايي كه براي كودكان مينوشت، زيرساختي مردمشناسانه و فولكلوريك داشته باشد تا نونهالان خواننده همذاتپنداري موثري با مطالب كتاب داشته باشند. او دست به قلم نميبرد جز اينكه بتواند دفاعيهاي از كودكان اقليمش ارايه دهد. در داستانهاي او كه اكثر قريب به اتفاق از فرهنگ عاميانه مردم نشات گرفته عشق به ايران و بالاخص آذربايجان ديده ميشود. در قاموس او اهالي كره زمين به دو گروه تقسيم ميشدند؛ كساني كه استثمار و ظلم در سرشت آنان بود و گروهي كه به علت فقر فرهنگي با ظلم كنار ميآمدند و به ظالم بها ميدادند.
گستره مردمشناسي و فولكلور
حسن ذوالفقاري|صمد بهرنگي (تير ۱۳۱۸- شهريور ۱۳۴۷) فقط 29 سال زيست و در ارس غرق شد. صمد انساني خودساخته بود. خودش مينويسد: «قارچزاده نشدم بي پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو كردم، ولي نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمي بود، به خود كشيدم؛ كسي نشد مرا آبياري كند. من نمو كردم... مثل درخت سنجد كج و معوج و قانع به آب كم و شدم معلم روستاهاي آذربايجان. پدرم ميگويد: اگر ايران را ميان ايرانيان تقسيم كنيد، از همين بيشتر نصيب تو نميشود.» در اين عمر كمكارهاي بسيار كرد: او را مردي مبارز و سياسي ميدانيم كه دايم در پيكار بود. با اين روحيه شاعر هم بود و اشعار تركي و فارسي دارد. ترجمه هم ميكرد. قصهنويسي پرتوان بود كه چندين مجموعه قصه نوشت. معلمي يگانه بود كه در كارش نوآور بود. اما آنچه او را برجسته ميكند اهتمامش به فرهنگ و ادب عامه مردم آذربايجان بود. او عامهنگاري چيره دست بود كه در گستره مردمشناسي و فولكلور مردم آذربايجان به جمع آوري قصههاي عاميانه، افسانهها، باياتيها و چيستانها و متلهاي عامه پرداخت. مهمترين كار او در اين زمينه گردآوري افسانههاي آذربايجان و ترجمه آن در دو مجلد است كه در ارديبهشت ۱۳۴۴ منتشر شد؛ درست يكسال قبل از مرگش. بهروز دهقاني (۱۳18-۱۳50) او را در اين كار همراهي كرده است. افسانههاي آذربايجان شامل
39 افسانه محلي و عاميانه آذربايجان است. يك هدف صمد در گردآوري اين افسانهها حفظ زبان تركي و ماندگاري اين زبان از طريق قصههاست زيرا ادبيات قومي گنجينهاي غني از امثال، كنايات، واژگان و اصطلاحات است. صمد در مقدمه كتاب مينويسد: «افسانه قسمت مهمي از فولكلور را تشكيل ميدهد. در افسانهها علاوه بر چيزهاي ديگر كه عموما از فولكلور عايد جامعهشناسان و غيره ميشود ميتوان بهترين و اصيلترين زبان نثر را پيدا كرد. بهعلاوه افسانهها سرشار از تركيبات و تعبيرهاي لطيف زبانها هستند. مثلا در داستانهاي كوراوغلو ميتوان بهترين نمونه نثر زبان تركي را سراغ گرفت.»
برآمدن از دل شكستها و ناكاميها
سينا بهرنگي|دهه 40 خورشيدي يكي از پيچيدهترين و ناشناختهترين دوران تاريخ معاصر ايران است كه بسياري از حركتهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي پيشرو از دل آن بيرون آمد، جدال بين نوگرايي و سنت رنگ و رويي تازه به خود گرفت و شايد بتوان گفت مسيري تازه يافت. يأس و نااميدي ناشي از كودتاي 28 مرداد و تثبيت شدن موقعيت فردگرايانه شاه دوم پهلوي و عوارض ناشي از آن، تاثيرات بسزايي در ذهن و فكر و زندگي نسل متولد شده20 و 30 كه در دهه 40 وارد دانشگاه و جامعه ميشدند، گذاشت. شكستهاي پي در پي حركتهاي سياسي و متعارف آزاديخواهانه از مشروطه تا كودتا شايد باعث به وجود آمدن سوالات اساسي در ذهن نسلي شد كه از اواخر دهه30 وارد جامعه شده بودند و جدال ساختگي سنت و تجدد را كه از طرف دستگاه به راه افتاده بود را شاهد بودند. نابرابريهاي اجتماعي و سياسي، فقر، كمرنگ بودن بهداشت و درمان، عدم وجود بيمه و... همگي مشخصات كريه و خشن از جامعهاي بود كه دستگاه پهلوي به ضرب و زور چماق سعي در متجدد كردن ويتريني آن داشت. رژيم تصويري پرطمطراق و جذاب و فانتزي از جامعهاي ارايه ميكرد كه عمق آن، چه در دهات و چه در شهرها كلكسيون كاملي از سنت، عقبماندگي، خشونت و فقر و جهالت بود. در چنين شرايط زيستي و معيشتي، نسلي از دل همه شكستها و ناكاميها و خشونت سر بر آورد كه پرسشي اساسي در ذهن داشت «چه بايد كرد؟»
تجربه شكستهاي پي در پي بعد از مشروطه، نسل دهه 40 را ژرف انديشتر و نكتهسنج بار آورد به طوري كه بدون شكلگيري نهضت فرهنگي و اجتماعي واحد كه بتواند به انديشه و عمل آنها وحدت ببخشد، عدهاي منفصل از هم و در جاي جاي كشور به اين نتيجه رسيدند كه تا جهالت و ناآگاهي ريشهكن نشده و تودههاي مردم به حقوق فردي و انساني و اجتماعي خود آگاه نشدهاند، سرنوشت حركتهاي صرفا سياسي آزاديخواهانه همان شكستهاي آشناي قبل از دهه 40 است.
در چنين وضعيتي نسلي خودساخته و متعهد با سينهاي مالامال از عشق به انسان و تودههاي محروم ظهور كرد و در جدال ساختگي بين نوگرايي و سنت، جبههاي جديد ايجاد كرد. هم ستيز با سنت و عقبماندگيهاي عارض شده از آن را پيشه كرد و هم با نوگرايي سطحي و ساختگي دستگاه سر جدال داشت. از دل اين جدال جريان پيشرويي به وجود آمد كه در دهههاي بعد نشانههاي خود را بروز داد. خيلي از دانشآموختگان دبيرستاني با اتمام تحصيلات وارد دانشسرا شده و بعد از اتمام آن راهي دهات دورافتاده و محروم شدند. زندگي و كار اين معلمان جوان در روستاها و حاشيه شهرها و مشاهده رنج و فقر و بدبختيهاي بيشمار مردم فلاكتزده دهات، آنها را با چالشهاي جديدي مواجه كرد كه هيچ شناختي از آن نداشتند.
آذربايجان نيز مانند ديگر اقليمهاي ايران با مصائب و مشكلاتي از اين دست روبهرو بود. فقر، بيكاري، مرضها و مرگ و ميرهاي ناشي از عدم وجود بهداشت، جهالت و ناآگاهي همه و همه شرايط بغرنجي را براي معيشت مردم به وجود آورده بود كه اميدي به بهبود آن نبود. اختناق سياسي و اجتماعي نيز به واسطه كودتاي 28 مرداد و شكست جريان فرقه دموكرات دهشتناكتر از ديگر جاهاي ايران بود.
دانشآموختگان جواني چون صمد بهرنگي، بهروز دهقاني، كاظم سعادتي و... كه همگي شرايط سخت معيشتي را تجربه كرده بودند با انديشه مبارزه با جهل و ناآگاهي سنگين روزگار، راه دانشسرا و آموزگاري را پيش گرفتند. البته همانطور كه اشاره شد اكثر اين معلمين جوان منفصل از هم و به صورت منفرد با چنين انديشهاي راه معلمي و روستا را در پيش گرفتند اما دانشسرا و روستاهاي محل خدمت و يا دانشگاه نقطه وصل آنها به همديگر بود تا از انديشه يكديگر آگاه شده و جرياني جديد به وجود آورند. صمد بهرنگي و ديگر دوستانش هنگام تحصيل در دانشسرا از چالشهاي جدي و عميق عقبماندگي روستاها اطلاع و آگاهي چنداني نداشتند. فقط نحوه سخت معيشت، آنها را با چالشهاي زندگي در شهر آشنا كرده بود. اگر تاملي در آثار قلمي آنها به ويژه صمد بهرنگي بكنيم، خواهيم ديد دغدغههاي آن دوران با دوران زندگي و تدريس در روستا چه تفاوت اساسي با هم دارند. معلمين جوان در دوران تحصيل دانشسرا و آموزش معلمي طبق متدهاي آموزشي كشورهاي اروپاي غربي مثل فرانسه و بلژيك تحصيل ميكردند ولي بعد از اعزام به دهات با چالشهايي مواجه ميشدند كه هرگز تصوري از آن نداشتند و از اين رو به پوچ بودن سيستم آموزشي تزريقي دستگاه حاكم پي ميبردند.
نيرومند و واقعگرا
جواد اسحاقيان|«صمد بهرنگي» را به حق بايد يكي از پيشگامان ادبيات مردمگرا، پيشرو و واقعگرا در دهههاي چهل و پنجاه قرن حاضر دانست. آثار او اعم از داستان و فولكلور و مقالات و ترجمه (از تركي و انگليسي به فارسي) سمت و سويي مردمي و مدرن داشت و به همين دليل نهتنها بر ذهنيت جامعهگرايانه دانشجويان و فرهنگيان و هنرمندان و لايههاي پيشرو طبقه متوسط جديد شهري تاثير بيسابقهاي گذاشت، بلكه تأثير آثار و افكارش بر بخش قابل توجهي از نويسندگان نسل خودش غيرقابل انكار بود. به باور من، سه عنصر اصلي در تكوين ذهنيت روشنفكري و ادبي او نقش تعيينكنندهاي داشت. آنچه ميخوانيد، ترجمه بخشهايي از تز دكتراي «عبدالرضا نوابپور» در «دانشگاه دورهام» با عنوان
«A Study of Recent Persian Prose Fiction with Special Reference to the Social Background, Durham University, 1981.» است.
سانسور شديد مطبوعات از سال 1345 تا سال 1356 [يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي] پيوسته رو به فزوني ميرفت و باعث ميشد از يك سو ناشران در نشر آثار بهشدت محتاط و از سوي ديگر نويسندگان به خود سانسوري گرفتار شوند. مميزي كتاب در اداره نگارش وابسته به «وزارت اطلاعات و جهانگردي» عرصه فعاليت و خلاقيت را بر روشنفكران، هنرمندان و توليد كنندگان محصولات فرهنگي تنگ ميكرد و حتي گاه اثري كه قبلا اجازه چاپ يافته بود، به چاپ مجدد نميرسيد و يا برخي از آثار را «ساواك» از كتابفروشيها جمع ميكرد؛ مثلا در 1352 همه داستانهاي كودكان «صمد بهرنگي» به جز «ماهي سياه كوچولو» ممنوع شد، زيرا اين كتابچه با تعلق گرفتن جايزه در فستيوالهاي ادبيات بينالمللي در «Bologna» و «Bratislava» به آن در 1348 مايه اعتبار فرهنگي و وجهه ملي كشور ميشد. مساله سانسور و تاثيرات آن بر ادبيات از جمله موضوعاتي بود كه «كانون نويسندگان ايران» در 10 شب موفقيتآميز از دهم تا نوزدهم سال 1356 در زمان دولت «آموزگار» در «موسسه فرهنگي گوته» (موسسه فرهنگي آلمان غربي) در تهران مطرح و برگزار كرد. با آنكه اين مركز «كانون نويسندگان ايران» را از طرح مسائل سياسي بازداشته بود، تقاضا براي آزادي بيان نميتوانست نديده گرفته شود، به ويژه كه بيش از 10 هزار نفر در اين جلسات شامگاهي حضور مييافتند و بيش از آنكه به مسائل ادبي علاقه نشان دهند، به طرح مسائل سياسي ابراز علاقه ميكردند؛ به گونهاي كه وقتي «فريدون مشيري» سرودههاي غِنايي خود را ميخواند، با بازتاب سرد مخاطبان مواجه شد، زيرا وي اشعار سياسي نسروده بود. اين برخورد نمادين، نشان داد كه فضاي روشنفكري، هنري و فرهنگي غالب بر كشور، حال و هوايي سياسي ميطلبيد.
اين دادههاي آماري، از بستهتر شدن فضاي فرهنگي و سياسي كشور حكايت ميكند كه چگونه بر كيفيت و سمت و سوي آثار ادبي، تاثيري بنيادين ميگذاشت و آثار ادبي و توليدات فرهنگي را راديكالي ميساخت و پاي عنصر مقاومت مردمي را در برابر نيروهاي دولتي، به ميان ميكشيد؛ مثلا در رمان «گاوارهبان» نوشته «محمود دولتآبادي» وقتي ژاندارمها براي بردن جوانان روستايي ميآيند- كه روي زمين به كار كشاورزي و كمك به پدر خانواده كار ميكردند- شخصيت اصلي رمان ميگويد: «من كه چوب برميدارم». تشديد سانسور در حوزه هنر، از يك سو ادبيات را به استعاره و نماد و زبان تصويري پيچيده سوق ميدهد و از سوي ديگر، به كار بردن واژگان و تعبيراتي مانند «چريك»، «جنگل»، «شب»، «زمستان»، «گل سرخ»، «لاله» و «رُز» ممنوع و سانسور ميشود.
مقابله با آثار رمانتيك و پوچگرا: در حالي كه آثار دموكراتيك، رئاليستي و مردمي براي انتشارشان با موانع متعددي روبهرو بودند، نشر آثار رمانتيك- كه به واقعيت اجتماعي- سياسي موجود نميپرداخت و بيش از اندازه جامعه گريز، فردي، عاطفي، تخيلي و گرايشي به فرار از تاريخ و زندگي شهري داشت- و نيز ادبيات بازاري، عاميانهگرا و سرگرمكننده پليسي، عشقي، اروتيك و پوچگرا مورد حمايت غيرمستقيم «اداره نگارش» قرار ميگرفت و در تيراژهاي بسيار بالا انتشار مييافت و نيازي به مميزي نداشت و «جلال آلاحمد» از آنها به «رنگيننامه» معادل «مطبوعات زرد» تعبير ميكرد. بيشتر خوانندگان اين آثار، سكنه شهري كمتر تحصيلكرده به ويژه زنان بودند. يكي از اين نويسندگان «حسينقلي مستعان» (متولد 1904) بود كه آثارش را در رژيم خودكامه «رضاشاه» با نام مستعار «ح.م.حميد» مينوشت و هر ماه يك رمان كوتاه منتشر ميكرد. او رمانهاي سريال مانندي مينوشت كه شخصيت اصلي آن كوتوله و «اوسج» «Owsaj» نام داشت و مانند «سمك عيار» يكتنه به قلب سپاه دشمن ميتاخت و پيروز ميشد و برخي از اين آثار مانند «گلي»، «آفت»، «افسانه» و «قصه رسوايي» از صحنههاي جنسي و عاشقانه سرشار بود. اين ويژگيها را در آثار «جواد فاضل» در سطحي وسيعتر نيز ميتوان رديابي كرد. او در پوشش رمانهاي اخلاقي، يك رشته آثار مردم پسند و رمانتيك و تخيلي [مانند «دختر يتيم» و «قرباني»] خلق كرد كه جنبه عاطفي، شهواني و سرگرمكنندهاش كوششي براي طفره رفتن از طرح واقعيات اجتماعي روز و فريب توده وسيع خواننده بود. در كنار ادبيات رمانتيك و سرگرمكننده، كوششهايي هم براي ترويج ادبيات پوچگرا از نوع نمايشنامه «پژوهشي ژرف و سترگ...» نوشته «عباس نعلبنديان» به عمل آمد كه مشتركات زيادي با رمان پوچگراي «در انتظار گودو»ي «بكت» داشت و آن، انتظار براي ظهور وجودي ناشناخته بود. «نعلبنديان» در اين نمايشنامه كوشيد نشان دهد كه ميان افراد اصولا تفاوت خاصي نيست و شخصيتهاي نمايشنامه، آدمهايي بيچهرهاند كه تنها اسمهايشان با هم فرق ميكند. اين نمايشنامه بعدا به صورت فيلم درآمد و تلويزيون ملّي ايران آن را نشان داد و مورد حمايت قرار داد.
پرداختن به رنج كارگران و روستاييان، مضامين مناسبي براي نويسندگاني فراهم كرد كه ذهنيتي جامعهگرايانه داشتند. وضعيت كار در صنعت قاليبافي- كه از نيروي كار كودكان به ويژه دختران به گونهاي طاقتفرسا سوءاستفاده و بهرهكشي ميشد- يكي از مضامين رايج ميان نويسندگان واقعگرا بود. «پسرك لبوفروش» (1346) نوشته «بهرنگي» داستان كوتاهي به زبان ساده و قابل فهم براي هزاران خواننده كمسواد و تودههاي مردمي است كه ميخواهند بازتاب رنج خود را در آثار ادبي ببينند. مطالعه اين اثر و بسياري از ديگر داستانهاي كودكانه، در سطح كودكان باقي نميماند و خوانندگان بالغ و روشنفكر نيز آنها را ميخواندند. نويسندگاني مانند بهرنگي شيوه تازهاي در انتقال مبرمترين مسائل اساسي كشور خود به خوانندگان آثارشان يافتند. او قبل از هر چيز، نويسنده داستان كودكان بود اما افزون بر اين، در زمينههاي فرهنگي و اجتماعي هم مقالاتي نوشت كه «مجموعه مقالهها» نام داشت و به ياري همفكر آذربايجاني خود «بهروز دهقاني»، «افسانههاي آذربايجانِ» را گردآوري و به فارسي ترجمه و در دو جلد منتشر كرد. هم آن قصهها، هم اين مقالات، عمق درك او را نشان ميدهد. او براي نخستين بار كوشيد ميان ادبيات كودكان و خوانندگان بزرگسال و روشنفكر پلي بزند و فاصله ميان اين دو گونه ادبيات داستاني را به اعتبار سنّي پر كند. در اين حال، «ماهي سياه كوچولو» و «يك هلو، هزار هلو» را هم كودكان ميتوانند بخوانند و دريابند، هم بزرگسالان. در حالي كه پيش از اين، ميان اين دو از نظر نوع ادبي و سطح سني، فاصلهاي وجود داشت. بهرنگي مانند همشهري تبريزي خود «ساعدي» دانش مربوط به حيات اجتماعي و فرهنگي در مورد مسائل تودههاي مردم را از تجربه فردي و حرفهاي خود ميآموخت. «بهرنگي» در مقاله «آواي نوگُلان» اين فكر نادرست را كه گويا بايد كودكان را از آسيب واقعيات خشن و زشت اجتماعي خودشان دور ساخت و ذهن آنان را از نظر اجتماعي بايد با يك مشت اميدهاي واهي در مورد خوشبختي و پند و اندرزهاي تاريخ مصرف گذشته پر كرد، رد ميكرد و اعتقاد داشت كه ادبيات كودكان بايد پلي ميان دنياي خيالي و جهان خشني باشد كه در آن زندگي ميكنند. داستان «پسرك لبوفروش» داستان كودكان فقير روستايي است كه از جهان خيالي قصههاي پريان و آنچه نويسندهاي مانند «مستعان» مينوشت، فاصله زيادي دارد. داستان «اولدوز و كلاغها» (1345) و «اولدوز و عروسك سخنگو» (1346) اين تفاوت ديدگاه ميان جهان رنگين داستان خيالي و واقعي و خشن را بهتر نشان ميدهد. در اين داستان، «تاري وِردي» و خواهرش- كه بايد در مدرسه درس بخوانند و با كودكان همسن خود بازي كنند- مجبورند در كنار ديگر كودكان در يك كارگاه قاليبافي كار كنند. مالك- كه «قلي فرشباف» نام دارد- علاقه زيادي دارد هر چه بيشتر پول در بياورد. به اين دليل كارگاه قاليبافياش را از شهر به روستا ميآورد تا از نيروي كار ارزان روستا بهرهجويي كند. او چهار زن صيغه جوان دارد كه در ديگر روستاها برايش كار كرده بودند و حالا هم ميخواهد يك زن صيغه جوان ديگر بگيرد. «تاري وردي»- كه مانند «اسد» در داستان «بند» نوشته «دولتآبادي» علاقه ندارد مانند برده با او رفتار كنند- ميكوشد اين مالك پير را- قبل از آنكه از كارگاه بيرونش كند- بكشد. تنها كاري هم كه از او برميآيد، اين است كه لبوفروش دوره گرد شود.
برخي از شخصيتهاي خيالي «بهرنگي» آفريده تخيل نيرومند و واقعگرايانه خود او است و بعضي را از قصههاي قومي و عاميانه آذربايجان گرفته است. تا زمان او، هيچ نويسندهاي نتوانسته بود در پهنه ادبيات كودكان چنين تلفيق خلاقانهاي به وجود آورد. او دو عنصر لازم ادبيات كودكان را «افسانه» و «واقعيت» ميدانست. او باور داشت كه كودكان بايد ياد بگيرند چگونه زندگي كنند و چگونه با دشواريهاي جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند، مقابله كنند. «بهرنگي» دريافت كه ميان اين همه پند و اندرزهايي كه پدر و مادر به كودكان ميآموزند و آنچه در زندگي عملي بايد آموخت، چه اندازه فاصله هست. بسياري از كودكان از ناهماهنگي موجود ميان آموزههاي خانه و مدرسه و آنچه در جامعه با آن مواجه ميشوند، رنج ميبرند. «بهرنگي» در كتاب «كندوكاو در مسائل تربيتي ايران» بر مشكلات تحصيلي خاص آذربايجان تمركز ميكند و از مركزيتگرايي ديوانسالارانه و وضعيت نازل و كيفيت پايين آموزش و معلمان مدارس ابتدايي در روستا به ويژه در ميان اقليتهاي قومي و روستايي انتقاد ميكند.