ژرژ سيمنون پركارترين پليسينويس ادبيات فرانسه طي دوران نويسندگياش نزديك به 500 رمان و داستان كوتاه نوشت؛ نويسندهاي عجيب كه گاهي روزي تا 80 صفحه هم نوشت و گاهي داستانهايش را با نام مستعار چاپ كرداما اين نويسنده بلژيكيتبار عمده شهرتش را به واسطه خلق شخصيت داستاني كميسر مگره به دست آورد.
ژول مگره نخستينبار در سال 1930 با داستان «پييتر لتونيايي» (در ايران با عنوان «مسافري كه با ستاره شمال آمد» منتشر شده است) قدم به صحنه ادبيات پليسي گذاشت و آخرينبار با داستان «مگره و موسيو چارلز» از اين صحنه خارج شد. اما سرنوشت مگره به ادبيات منحصر نمانده است، از زمان متولد شدن اين پرسوناژ تا به امروز فيلمها و سريالهاي گوناگوني با اقتباس از ماجراهاي مگره ساخته شدهاند.
ترجمه آثار سيمنون در ايران به سال 1341 بازميگردد كه كريم كشاورز نخستينبار داستانهاي «كارد و طناب» و «شبي در چهارراه» را در قطع جيبي از سوي انتشارات اميركبير منتشر كرد. از آن زمان آثار سيمنون به همت مترجمان گوناگون برگردانده و منتشر شدهاند.
به مناسبت سيامين سالگرد ژرژ سيمنون با شهريار وقفيپور كه داستانهاي «مگره و مرد تنها» و «مگره و يكصد چوبه دار» را ترجمه كرده است، درباره جايگاه اين نويسنده در ادبيات پليسي، شخصيت كميسر مگره و تاثيرپذيري او از پليسينويسهاي ديگر همچون آرتور كانن دويل صحبت كردهام.
سيمنون يكي از ماندگارترين پليسينويسهاي دنياي ادبيات شناخته ميشود. جايگاه او در ادبيات پليسي كجاست؟
سيمنون سه نوع كتاب نوشت؛ كتابهايي كه در دوره جواني و تا حدودا 22 سال نوشت و عمدتا كتابهاي عامهپسند به شمار ميروند كه با اسم مستعار مينوشت، حجم زيادي حدود 200 رمان را در ژانر ادبيات پليسي نوشت و رمانهاي جدياي كه مضمونهاي جنايي داشت. عمدتا داستانهاي جنايي اين نويسنده را ميتوان در زيرشاخه داستانهاي پليسي طبقهبندي كرد. پليسي از اين لحاظ كه شخصيت كارآگاهِ داستانها، پليس است مثل كميسر مگره. اما خود قصهها به اصطلاح آنچنان در دنياي داستان پليسي گنجانده نميشوند و مثل داستانهاي هركول پوآرو يا شرلوك هولمز معمامحور نيستند بلكه درونمايههاي اجتماعي و روانشناختي در آنها حايز اهميت است. سيمنون اين داستانها را با زبان و نثر سادهاي نوشت. ميتوان اين داستانها را نوآر يا داستانهاي جنايي سياه اروپايي دستهبندي كرد كه چندان به كارهاي ريموند چندلر و دشيل همت شباهت ندارند. چون آنها از بازيهاي زباني، تشبيهات و استعارات، زبان عاميانه و اصطلاحات خاص كوچه و خيابان براي پيشبرد پيرنگ استفاده ميكردند. چنين عناصري را در آثار سيمنون نميبينيم اما نبايد به واسطه زبان ساده سيمنون تصور كرد داستانهايش آثار كمارزش و عامهپسندي هستند و ويژگي ادبي مهم آثار سيمنون را بايد در سطح روايت و شخصيتپردازي او لحاظ كنيم. يعني هم از لحاظ روايي شكل و بست محكمتري دارند و هم شخصيتپردازي قدرتمندي دارند. البته كه اين ويژگي منحصر به شخصيت كميسر مگره نميشود و شخصيتهاي جنايتكار يا قاتل و قربانيان را با دقت و موشكافانه ساخته و پرداخته و نقطه اتكاي كار سيمنون را ميتوان در اين موارد جست.
چرا ادبيات او را ادبيات نوآر يا سياه ميناميم؟
چون خشونت مفرطي در داستانهايش وجود دارد و استفاده از زبان ساده براي نقل روايتهايش سبب ميشود اين خشونت پررنگتر شود و بازنمايي بهتري پيدا كند.
سيمنون اولين نويسندهاي بود كه با استفاده از اين زبان، خشونت را پررنگتر ميكرد؟
نه نميشود گفت اولين فرد بود. اين سنت در ادبيات وجود داشت و فارغ از مجموع آثار ادبي اين سنت در ادبيات پليسي هم وجود داشت و ميشود گفت سيمنون آن را از ادبيات پليسي گرفت اما شستهرفتهترش كرد و همانطور كه گفتم با دقت يك نويسنده ادبي جدي در مقوله شخصيتپردازي، خشونت و زبان ساده را با هم متعادل كرد. مثل كافكا كه نثر بهخصوصش را در داستانهاي تمثيلياش به كار ميبرد همان نثر را سيمنون در روايتهاي رئالش به كار برده است و تا حدودي ميتوان گفت همان تاثير را هم به خواننده منتقل ميكند.
گفتيد براي نوشتن آثار عامهپسندش از اسم مستعار استفاده ميكرد، دليل اين كارش چه بود؟
سيمنون حرفهاش را با كار روزنامهنگاري شروع كرد و در همان هفده سالگي رماننويسي را شروع كرد. رمانهاي عامهپسند مينوشت و چون خودش هم آنها را قبول نداشت با اسم مستعار منتشرشان ميكرد. البته در همان رمانها فصلي بود كه آن را خيلي دوست داشت. اما تا 22سالگي به نوشتن اين رمانها ادامه داد و وقتي اوضاع و احوالش رو به راه شد و حتي توانست كشتي تفريحي بخرد، نوشتن رمانهاي عامهپسند را كنار گذاشت.
كميسر مگره يكي از ماندگارترين شخصيتهاي ادبيات پليسي شناخته ميشود. سيمنون اين شخصيت را چطور خلق كرد و چه جايگاهي در ميان شخصيتهاي كارآگاهي دارد؟
اگر بخواهم پنج كارآگاه مشهور ادبيات پليسي را نام ببرم بايد به شرلوك هولمز ِآرتور كانن دويل، هركول پوآروي آگاتا كريستي، فيليپ مارلوي ريموند چندلر، سم اسپيدِ دشيل همت و كميسر مگره ژرژ سيمنون اشاره كنم. مگره يكي از شخصيتهاي ماندگار ادبيات پليسي است و فارغ از اين ژانر يكي از شخصيتهاي قوي و پررنگ ادبيات به شمار ميرود. اما در مورد اينكه خاستگاه اين شخصيت كجا بوده و سيمنون آن را چطور خلق كرد بايد بگويم سيمنون در زندگينامهاش اشاره كرده است براي ساخت شخصيت كميسر مگره از ويژگيهاي شخصيتي پدرش الهام گرفته بود و اساسا طبق شخصيت پدرش كميسر مگره را شكل داد. مگره هيكل درشت و چهارشانهاي دارد، شم پليسي قوياي دارد اما اين ويژگياش را نشان نميدهد و به همين دليل شايد گاهي اوقات در نگاه اول ابله به نظر برسد. زندگي خانوادگي آرامي دارد و اين يكي از نقاط افتراقش با شخصيتهاي پليسي ديگر است كه آنها يا مجرد هستند يا ارتباط چنداني با جنس مخالف ندارند و نكته ديگر اينكه از انرژي عجيبوغريبي برخوردار است؛ وقتي به مرحله حل مساله ميرسد ممكن است يك هفتهاي نخوابيده باشد و مدام در خيابانها راه برود و هنوز هم از انرژي جسماني بالايي برخوردار باشد كه از اين نظر شبيه به خود سيمنون هم هست چون او هم تعداد زيادي كتاب در مدت زماني كوتاه- مثلا دو هفته- نوشت و آثارش هم از ارزش ادبي بالايي برخوردارند.
نكته ديگري كه در مورد شخصيت مگره وجود دارد اين است كه اغلب مسائل و جناياتي را كه با آنها روبهرو ميشود با قدرت همدلياش حل ميكند؛ چه از لحاظ روانشناختي كه خودش را در آن موقعيت قرار ميداد چه از لحاظ اينكه شناخت عجيبوغريب و دقيقي از مردم حاشيهنشين و مطرودان اجتماعي داشت. هرچند اگر مسالهاي هم در محيط اشرافي پيش بيايد باز هم با همين قدرت عمل ميكرد.
به پركاري سيمنون اشاره كرديد و در جايي خواندهام كه گاهي اوقات روزي 60 تا 80 صفحه مينوشت. علاوه بر اين نزديك به 200 رمان نوشت و اين تعداد فارغ از رمانها و داستانهاي كوتاه و آثاري است كه با نام مستعار مينوشت. پركاري سيمنون روي كيفيت كارهايش تاثيرگذار نبود؟
جذابيت سيمنون از همين لحاظ است كه با وجود اين پركار بودنش در زمان كوتاهي آثارش را به نتيجه ميرساند و اين شيوه نوشتنش كيفيت كارهايش را پايين نياورد. البته شيوه خاصي هم براي نوشتن داشت كه در مصاحبههايش به آنها اشاره كرده بود؛ ابتدا طرح و توطئه داستان را كه ميچيد، بعد اسم شخصيتها را با استفاده از دفترهاي تلفن به دست ميآورد، مكاني را كه قرار بود وقايع داستان در آن رخ بدهند پيدا ميكرد و نقشه شهر را ميكشيد و بعد كه اينها را تنظيم و تهيه ميكرد دست به قلم ميشد و رمانش را مينوشت. اين مدت را هم انگاري در خلسه ميگذراند و رمانهايش را مينوشت كه در مدت دوهفته آنها را تمام ميكرد.
اما پركار بودنش باعث نميشد كيفيت كارهايش پايين بيايد. حتي آندره ژيد زماني سيمنون را بزرگترين رماننويس قرن بيستم فرانسه ناميده بود و از منظري پر بيراه هم نگفته بود.
از چه منظري؟
از اين منظر كه در ميان نويسندههاي آن زمان به خصوص نويسندههاي فرانسوي با نوعي نگاه فلسفيتر روبهرو هستيم و آنها نظريهپردازيهاي فلسفيشان را در رمانهايشان بيان ميكردند يا اينكه در نثرشان زورآزمايي ميكردند يا حتي برخي جاها خودنمايي ميكردند اما سيمنون از اين موارد دور بود و همانطور كه گفتم اساس و اهميت كار او به فضاسازي و شخصيتپردازي، نگاه خشن و در عين حال نگاه عينياش بود.
آرتور كانن دويل حدود نيم قرن پيش از سيمنون به دنيا آمد و پيشتر از ژرژ سيمنون دست به خلق شرلوك هولمز زد و حالا هم برخي اين شخصيت را مشهورترين و نخستين كارآگاه ادبيات پليسي ميدانند. فكر ميكنيد داستانهاي سيمنون تحت تاثير داستاننويسي كانن دويل بود؟
به هر حال ميشود گفت شرلوك هولمز روي هر نويسندهاي كه در ژانر ادبيات پليسي مينويسد تاثيرگذار بوده است اما نه آنچنان پررنگ. داستانهاي كانن دويل مربوط به دورهاي است كه به آن عصر طلايي داستان معمايي ميگويند و مساله حل معما بسيار مهم است. اما سيمنون در دورهاي مينوشت كه داستانهاي جناييِ معمايي آن پتانسيل سابق را نداشت و پيشينيان آن پتانسيل را مصرف كرده بودند و تقريبا ديگر چيزي از آن باقي نمانده بود. درست است كه سيمنون جنايينويس بود و بيشتر از اينكه از كانن دويل تاثيرپذيرفته بود، تحت تاثير نويسندگان رئاليست فرانسه و آمريكا بود و ژانر نوآر آمريكايي هم روي او تاثيرگذار بود. اما ارزش ادبي رمانهاي سيمنون خيلي جايگاه بالاتري از آثار كانن دويل و آگاتا كريستي دارند. مثلا آگاتا كريستي هم نثري ساده داشت اما اين سادگي نثر را با نوعي سانتيمانتالسيم تركيب ميكرد. يا اينكه طرح قصهاش مشكل دارد و انگيزههاي جنايت در برخي موارد به اصطلاح خيلي آبكي هستند. از طرفي بايد بگويم آن نگاه اجتماعي سيمنون را هيچكدام از اين دو نويسنده نداشتند.
سيمنون اولينبار كميسر مگره را در داستان «مسافري كه با ستاره شمال آمد» در سال 1930 خلق كرد و سال 1972 بود كه آخرين داستانش را- «مگره و موسيو چارلز»- با حضور مگره نوشت. از نظر شما در اين سالها كه حدود 40 سال ميشد، چه تغيير و تحولاتي در شخصيت كميسر مگره شكل گرفت؟
راستش را بخواهيد تا به حال با اين ديد به كميسر مگره نگاه نكردهام اما با توجه به داستانهايي كه با حضور اين شخصيت خواندهام بايد بگويم چندان تفاوتي نميكند. مثلا اينكه بگويم بالا رفتن سنش روي رفتارش تاثيرگذار بوده است، اصلا چنين چيزي ديده نميشود. از نظر من تنها تغيير چشمگيرش اين بود كه نگاهش سياهتر شده بود.
شرلوك هولمز روي هر نويسندهاي كه در ژانر ادبيات پليسي مينويسد تاثيرگذار بوده است اما نه آنچنان پررنگ. داستانهاي كانن دويل مربوط به دورهاي است كه به آن عصر طلايي داستان معمايي ميگويند و مساله حل معما بسيار مهم است. اما سيمنون در دورهاي مينوشت كه داستانهاي جناييِ معمايي آن پتانسيل سابق را نداشت و پيشينيان آن پتانسيل را مصرف كرده بودند و تقريبا ديگر چيزي از آن باقي نمانده بود. درست است كه سيمنون جنايينويس بود و بيشتر از اينكه از كانن دويل تاثيرپذيرفته بود، تحت تاثير نويسندگان رئاليست فرانسه و آمريكا بود و ژانر نوآر آمريكايي هم روي او تاثيرگذار بود.
اما ارزش ادبي رمانهاي سيمنون خيلي جايگاه بالاتري از آثار كانن دويل و آگاتا كريستي دارند. مثلا آگاتا كريستي هم نثري ساده داشت اما اين سادگي نثر را با نوعي سانتيمانتالسيم تركيب ميكرد. يا اينكه طرح قصهاش مشكل دارد و انگيزههاي جنايت در برخي موارد به اصطلاح خيلي آبكي هستند. از طرفي بايد بگويم آن نگاه اجتماعي سيمنون را هيچكدام از اين دو نويسنده نداشتند.