«او مِیتیِ اخوانِ ثالث رِ که مِشنسی؟ آقا! قصیده موگفت که آدم مات موموند. اما از وَختی رفته تهرون، چرتوپِرتایی مِگه که آدم شاخ درمییِره.» این نقلِ اسماعیل خوییست از یکی از ادبای خراسان، یکی از «فضلای ریشوسبیلدار» به قولِ هدایت. این نقل البته ادامهای هم دارد که میرسد به گزارهی معروفِ «کارْ کارِ انگلیسیهاست» و نیز ختم میشود به طعنولعنِ نیما یوشیج، که از دیدِ جماعتِ فضلا «آدمِ انگلیسیها» بود و هدفش خراب کردنِ شعر، این هنرِ اعلای ما، تا همین اندک مایهی افتخار را هم نداشته باشیم، بهزعمِ ایشان. اخوان هم، با همهی شعرشناسی و ادبفهمی که داشت، در دامِ آن نیمای خرابکار افتاده بود.
چرا این نقل اهمیت دارد؟ چون اهمیتِ اخوان را، از جمله، نشان میدهد؛ بهویژه، اخوانِ منتقد را، اخوانی که کمتر به چشم میآید در روزگارِ ما، اما در به چشم آمدنش فایدههاست، اگر بدانیم.
پس مهدی اخوانِ ثالث، که در آشناییِ عمیقش با ادب و بلاغتِ سنتی شک نبود، شروع کرد به نوشتن، نوشتنِ متونِ تحلیلی و انتقادی: از «نوعی وزن در شعرِ فارسی» تا «بدعتها و بدایع...» و سرانجام «عطا و لقای نیما یوشیج». نخستین چاپِ مقالهی «نوعی وزن...» به سالِ ۱۳۳۴ بود و «عطا و لقا...» در سالِ ۱۳۶۱ درآمد. در این برههی ۲۷ساله، بسیار چیزها در جامعهی ایران، به طورِ عام، و در جامعهی ادبی، به طورِ خاص، تغییر کرد، ولی هدفِ انتقادیِ اخوان و نیز مخاطبِ هدفش همان ماند که بود: هدفش، به گفتهی خود، «اثباتِ حقانیتِ نیما» و مخاطبِ هدفش «بعضی از فضلا و ناقدان» بودند.
اما آن فضلا و ناقدان، نظیرِ همانی که نقلی از او در ابتدا آوردیم، چهکسانی بودند و از کجا میآمدند؟ پیش از آنکه، به تعبیرِ فرنگیها، «عامهی کتابخوان» در ایرانِ عصرِ پهلوی شکل بگیرد، انجمنهای ادبی پا گرفته بودند، چه آنها که به نهادِ دربار وابستگی داشتند و چه آنها که بیرونِ آن، در حوزهی خصوصی، شکل میگرفتند. نقدِ سنتی قرنها قدمت داشت. ابتدا برای تبیین دقایقِ اعجازآمیزِ متنِ مقدسِ کریم پدید آمده بود و، بهتدریج، بحث در نکاتِ ظریفِ شعرها را نیز وجههی همت قرار داده بود.
پس، فاضلانْ بیعقبه نبودند. حرفشان، حتی تا دورهی نیما و ایامِ اخوان، بُرش داشت، دستکم در حلقههای ادبیِ شهرهای بزرگ، و میانِ جوانانی که قریحهای داشتند. عمده مجلاتِ ادبی هم، که تازه از دورهی پهلویِ اول رواج مییافتند، تا حدی در اختیارِ این طیف بود، از «وحید» گرفته تا «یغما»، و به شکلی ظریفتر: «سخن». پس، عامهی کتابخوان نیز کمکمک از ذائقهی ایشان متأثر میشد. طرفه اینکه در روزگارِ اخوان این فضلا، که قرنها در انجمنها دلمشغولِ استقبال از قصایدِ استادانِ کهن بودند، به برخی مناصبِ دولتی نیز دست یافته بودند. شعر، نوعی شعر، گویا دوباره به دربار برمیگشت، و این سزا نبود.
در این فضا بود که مهدیِ اخوانِ ثالث نوشتههای تحلیلیاش را نشر داد، به زبانِ ادیبان و برای ایشان. تسلطِ بیبدیلش بر بحرها و وزنهای عروضِ سنتی را به کار گرفت تا نشان دهد نیما چگونه از آن بحرها و وزنها فرا میرود. از آشناییاش با تقریباً تمامِ شاعرانِ فارسیگو بهره گرفت تا آشکار کند که آنچه بسیاری جزوِ ضعفهای بلاغیِ نیما میدانند، از قضا، در کلامِ استادانِ سلف سابقه دارد. با تکیه بر مهارتش در استفاده از اصطلاحاتِ بلاغتِ سنتی به «اهلِ اصطلاح» فهماند که چگونه سطرهای نیما را بفهمند. مبارزه انتقادیِ اخوان، در اصل، نه با یک طیف بلکه با نوعی از ذائقه ادبی بود؛ ذائقهای که افزون بر ادبیات، در سیاست نیز دیدیم که به کجا میرسید.
روشِ اخوان در تقریباً تمامِ نوشتههای انتقادیاش این است: بر سنت تکیه میکند -چه در حدِ شاهد آوردن از آن باشد، چه به شکلِ بهرهگیری از مفروضاتِ بلاغی درباره زشت و زیبا در شعر- و سپس میکوشد تبیین کند که در کارِ نیما چیزی نیست که، اگر نگوییم «تطابق»، با آن «تضاد» داشته باشد. این را فاضلِ لغوی میفهمد و حتی اگر قلباً رضا ندهد، زبانش از خردهگیری باز خواهد ماند.
ولی روشِ اخوان، با همه کارکردهاش که بالاتر برشمردیم، کاستی هم کم ندارد. نخست کاستیِ تبیینِ او همان کاستیِ اعظمِ بلاغتِ سنتیست: بهرغمِ اینکه از میانِ بزرگانِ بلاغت (بهجز جاحظ) تقریباً کسی نیست که در حرف، به دوگانه لفظ و معنا که میرسیم، معنا را بر لفظ تقدم نداده باشد، در عملْ سراسرِ بلاغتِ سنتی بحثِ لفظ است، نه معنا. چنین خللی بر شرحِ اخوانیِ نیما نیز وارد است: معنا تقریباً مهجور و همهجا لفظ است که جلوه میکند. تبیینِ اخوان، در بهترین حال، تبیینِ دقایقِ لفظیِ نیماست، آن هم بر مبنای اسلوبِ قدما.
دو دیگر، و مهمتر، اینکه اگر بشود سراسرِ نوآوری را با معیارهای سنتی شرح داد، دیگر چه جای سخن از نوآوری؟ به بیانِ دیگر، آنچه نمیشود با تکیه بر دستگاهِ بلاغتِ سنتی دربارهی نیما گفت چیست؟
نوآوریِ نیما یوشیج، مانندِ هر نوآوریِ جریانساز، دو جنبهی توأم دارد: گسست از سنت و، همزمان، پیوست به آن. اخوان نظریه پیوست را میپردازد. کارِ او، به لفظِ خودش، نمایاندنِ «عطاها و لقاها»ست. نیمای اخوان نیمای «اختیارات و جوازاتِ شاعری»ست. کسیست که ظرفیتهای بلاغتِ سنتی را تا حدِ امکان به کار میگیرد و، در نهایت، از سرحدِ آن ظرفیتها فراتر میرود. اما کارِ نیما، به تعبیرِ آرتو رَمبو، «شورشِ منطقی»ست؛ از این شورش، اخوان بیشتر منطقی بودنش را درمییابد.
دربارهی گسستِ نیما - در لفظ و معنا با هم، که یعنی فرم- لازم بود و هست دیگرانی بگویند، که گفتهاند، از جمله رضا براهنی، و هنوز جای سخن گفتن هست، چرا که احتمالاً هر نسل از شاعرانِ فارسیسرا نیمای خودش را خواهد داشت یا خواهد ساخت.
باری، اخوان کارِ بزرگِ خود را تمام کرد: آن چه را خوب میشناخت خوب شرح داد برای آنان که خوب میشناخت. بعد از او، کارْ دیگر شد: زبانِ نقد شد منطقِ طیور، به تعبیری که مولانا جلالالدین دارد از زبانِ خاقانی: «صدا». نقدِ ادبی حالا میخواهد آنچه را خودش خوب درنیافته به زبانی که درست نمیداند برای آنها که نمیشناسد شرح دهد. پس، نقدِ ادبی بدل شد به لفظپردازیِ اصحابِ «فلسفهفرانسوی». مخاطبش که بود؟ هوا.