بهجز چند ديدار در جمع نويسندگان كه با اخوان داشتم، هيچگاه ديداري خصوصي با او نداشتهام. سال 1368 بهطور اتفاقي او را روبروي دانشگاه تهران ديدم. بعد از ابراز ارادت و احوالپرسي گفتم: «تو را اي كهن مرد سرزمينم، تو را دوست دارم». نگاهي كرد و لبخند مهربانانهاي به لبانش نشست و گفت: «تو را اي جوان شمالي، تو را دوست دارم.» با شعف و تعجب پرسيدم: «شما مرا ميشناسيد؟ از كجا ميدانيد شمالي هستم؟ با همان مهرباني و گويش خراساني گفت: «از لهجهات دانستوم شمالي هستي.»
گفتم: «آقاي اخوان، من پيش از آنكه به دنيا بيايم، به شما سلام ميگفتم...» دقايقي مكالمه كرديم و بدرودي گفتيم و از هم جدا شديم. اين آخرين ديدار ما بود.
بعضي انسانها بهمثابه بعضي پرندگان از صدا و آوايي سوزناك برخوردارند. اخوان ثالث از آن دسته انسانها بود كه شعر و صدايش، غم غربتي داشت كه اميد و نااميدي در آن موج ميزد. اخوان به دليل آشنايي با موسيقي، ضمن آنكه انسان سينهسوختهاي بود، شور موسيقي نيز در شعر و صدايش بهوضوح پيدا بود. او كه زاده سرزمين خراسان بود، همچون فردوسي زبان و درونمايه شعرهايش رنگ حماسي داشت و معلول شكست انسان در نبرد زندگي. بيتابيهايش در واژهواژه شعرش به سهولت به خواننده (مخاطب) منتقل ميشود و با توجه به شوريدگيهايش به باور من او را ميتوان «قوي زيبا»ي شعر زمان خويش دانست.
مهدي اخوان ثالث بر بسياري از شاعران از جمله اسماعيل خويي، م.آزرم، شفيعي كدكني و ... حتي برخي نويسندگان تاثير گذاشت و بسياري از اشعار و نوشتههاي آنان متاثر از سبك و نگاه او بود. او وارث و نماد شاعران عاطفي همچون فائز دشتستاني، باباطاهر، وحشي بافقي و شاعران شوريده معاصر همچون نصرت رحماني، محمود مشرف آزاد تهراني (م.آزاد) و نيما يوشيج «پرچمدار شعر معاصر» بود. به عبارتي اخوان «آوازهخوان دلسوخته»ي شاعران پيش و بعد از خويش بود و اشعارش تاريخ سبكهاي گونهگون شعر ايران است.
اخوان تعلقخاطر ويژهاي به زبان فارسي داشت و ميگفت: «من به گذشته و تاريخ ايران نظر دارم.»
انساني فروتن بود و در نهايت فروتني در شعر، خود را «هيچيم و چيزي كم» ميداند. او به ذات و جوهر شعر و شخصيت شاعر اهميت ميداد و بارها گفته بود: شاعراني كه در خدمت قدرت باشند، «مداحان»اند و همسفره سلطهگران.
صداي شعر اخوان مثل صداي همولايتياش «محمدرضا شجريان» (قهرمان آواز ايران) صدايي عاشقانه، غمناك و سرشار از يأس و غرور ملي است: «سر كوه بلند آمد عقابي/ نه هيچش نالهاي، نه پيچوتابي/ نشست و سر به سنگي هشت و جان داد/ غروبي بود و غمگين آفتابي»
او با هر كه انسان است و انساني ميانديشد، در دو سوي دريچه دوستي به گفتوگو مينشيند و ميگويد:
«ما چون دو دريچه روبروي هم/ آگاه ز هر بگومگوي هم/ هر روز سلام و پرسش و خنده/ هر روز قرار روز آينده...»
اخوان اگرچه بهطور مشخص وابسته به هيچ گروه و حزبي نبود اما ارادت او را به دكتر محمد مصدق نميتوان ناديده گرفت. شعر «تسلي و سلام» را براي پيرمحمد احمدآبادي سروده است:
«ديدي دلا كه يار نيامد/ گرد آمد و سوار نيامد/ سوزد دلم ز رنج و شكيبت/اي باغبان! بهار نيامد...»
معتقدم كسي ميتواند به درستي درباره اخوان بنويسد كه مثل او شيدايي و شوريدگي داشته باشد:
«كسي راز مرا داند/ كه از اين رو به آن رويم بگرداند...»
پايان سخن اينكه اگر اخوان هيچ شعري نميگفت و تنها شعر زمستان از او به يادگار ميماند، باز هم شاعري ماندگار بود. ياد و نامش خوش كه گفت: «من اينجا بس دلم تنگ است/ و هرسازي كه ميبينم بدآهنگ است/ بيا رهتوشه برداريم/ قدم در راه بيبرگشت بگذاريم/ ببينيم آسمان «هركجا» آيا همين رنگ است؟»