• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4458 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱۶ شهريور

50 سال پس از درگذشت خليل ملكي

سيماي نجيب يك سوسياليست ايراني

داريوش آشوري

محسن آزموده| خليل ملكي، 50 سال پيش در تيرماه 1348 از دنيا رفت؛ دو ماه پيش از آنكه يار و دوستش جلال آل‌احمد، در شهريور همان سال درگذرد. ملكي يكي از مهم‌ترين كنشگران سياسي و روشنفكران معاصر ايران بود كه اگرچه در زمانه خود مورد سخت‌ترين هجمه‌ها و حمله‌ها واقع شد، اما هر چه زمان مي‌گذرد، وجوه مثبت بيشتري از او به لطف ياران و دوستدارانش نمايان مي‌شود. به تازگي نيز محمدعلي همايون كاتوزيان، پژوهشگر برجسته ايراني و از ياران قديمي ملكي كتابي با عنوان «خليل ملكي: سيماي انساني سوسياليسم ايراني» نوشته كه توسط عبدالله كوثري مترجم سرشناس و نامدار به فارسي ترجمه شده و نشر مركز آن را منتشر كرده است. به اين مناسبت در هفته گذشته، علي دهباشي در شب خليل ملكي به رونمايي از اين كتاب پرداخت. در اين مراسم سيد عبدالله انوار، هرمز همايون‌پور، نوروز ملكي فرزند خليل ملكي، سعيد محبي و فرزانه ابراهيم‌زاده سخنراني كردند، مقاله‌اي از داريوش آشوري درباره خليل ملكي قرائت و پيام تصويري همايون كاتوزيان در سه بخش مجزا پخش شد. در صفحه پيش‌رو، متن كامل مقاله داريوش آشوري كه با صداي علي دهباشي خوانده و توسط گروه انديشه پياده شده و بخشي از سخنان عبدالله انوار از نظر مي‌گذرد.

در سال 1336 بود كه من با خليل ملكي از نزديك آشنا شدم. آن زمان من دانش‌آموز سال آخر دبيرستان بودم و او مردي بود پنجاه و هفت-هشت ساله. پيش از آن هم البته ملكي را دورادور از راه نوشته‌هايش و نامي كه در جامعه ايران داشت و نيز هنگامه‌اي كه حزب توده پيرامون او برپا كرده بود، مي‌شناختم. در دوران مصدق و تا چندي پس از آن تصوير ملكي در ذهن هماني بود كه حزب توده پرداخته بود. يعني آن غول هولناكي كه از زحمتكشان و حزب تراز نوين بريده بود و به دامن ارتجاع و امپرياليسم در غلتيده بود و اكنون خطرناك‌ترين دشمن شناخته مي‌شد و در نتيجه حزب توده سهمگين‌ترين باران دشنام‌ها و تهمت‌ها را نثار او مي‌كرد و در چشم هوادارانش از ملكي همان ابليسي را ساخته بود كه پيش از آن استالين از تروتسكي و ديگران ساخته بود و اين فني بود كه شاگردان مكتب با استعداد استالين در آن استاد بودند.

من هم از نسلي بودم كه با درگرفتن هنگامه‌هاي ملي شدن صنعت نفت، چشمش به دنيا باز شده و از همان نوجواني به ميدان ماجراهاي سياسي كشانده شده بود و بسياري نيز همچون من از همان 13-12 سالگي به اين حزب و آن حزب پيوسته بودند و راهي كه پيش من نهاده شده بود، يا راهي كه به گفته ملكي مرا انتخاب كرد، راه حزب توده بود بنابراين بايد از ديد آن مكتب ملكي را مي‌شناختم. اما ماجراي من با حزب توده ديري نپاييد و تا سرمان را برگردانيم و در آن عالم شور و شوق نوجواني چندي زنده‌باد- مرده‌باد كشيديم، كودتاي 28 مرداد پيش آمد كه همه رشته‌ها را پنبه كرد و تشكيلاتي دانش‌آموزي حزب توده هم پس از آن يك سالي بيش دوام نياورد و رفته رفته از هم پاشيد. در آغاز نوميدي‌ها و تلخكامي‌ها بوديم كه ماجراي انقلاب مجارستان هم پيش آمد و سركوبي ارتش سرخ از آنكه چشم‌هاي نوجوان مرا به ماهيت ستاد زحمتكشان جهان گشود.

 

مردي كه بارها از صفر آغاز كرد

باري كسي با چنين پيشينه‌اي ملكي را كم و بيش خوب مي‌شناخت اما از ديدگاه حزبي كه اگر از دشمني با هر كسي كوتاه مي‌آمد در مورد ملكي سنگ تمام مي‌گذاشت چراكه ملكي پهلوان بود و در عرصه نظر تنها مرد ميدان نبرد با آن حزب بود. سپس آن چند سال نااميدي و سرخوردگي پيش آمد كه نسل پريشان ما را در دامان خود پرورد، چندي ادبيات به جاي سياست برايم پناهگاهي شد و نوشته‌هاي صادق هدايت كه زبان پريشان‌حالي آن نسل سرخورده بود. همراه با شعر تلخكام و آكنده از رنج و شكنج فريدون توللي و شاعران تازه‌اي كه از راه مي‌رسيدند با چاشني از شعر خيام، حافظ و مولوي زندگي مرا پر مي‌كرد كه آشنايي با ملكي پيش آمد و باز زندگي سياسي مرا به سوي خود كشيد.

ملكي آن مرد خستگي‌ناپذيري بود كه در زندگي‌اش بارها به گفته خودش بار ديگر از صفر آغاز كرده بود و اين بار هم با همه زخم‌هايي كه خورده بود و تلخي‌هايي كه چشيده بود، باز مي‌خواست از صفر آغاز كند. از سال 1334 پس از آزادي از زندان و تبعيد، ملكي مقاله‌هايي در مجله فردوسي مي‌نوشت كه نيش حمله آن بيشتر به سوي دستگاه رهبري حزب توده بود. سپس ياران ملكي كسي را يافته بودند كه نماينده مجلس شوراي كذايي بود و امتيازي براي مجله‌اي گرفته بود كه روي دستش مانده بود و ياران ملكي او را پيش ملكي كشانده و قانع كرده بودند كه يك مجله تحليلي سياسي و اجتماعي منتشر كند. با همين مجله «نبرد زندگي» بود كه ملكي دور تازه كار و كوشش سياسي‌اش را آغاز كرد.

 

نخستين ديدار

از همان شماره يكم آن را خريدم و با همان آزي كه در جواني براي خواندن كتاب و مجله داشتم، خواندم و مطالبش در دلم نشست. سپس با حسين سرپولكي آشنا شدم كه از نيروي سومي‌هاي قديم بود و هنوز كوشا و در سال آخر دبيرستان دارالفنون همكلاس من بود و چون زمينه در من آماده مي‌ديد مرا به حوزه حزبي كشاند و از آنجا به محفل دوستان ملكي و به دفتر نشريه «نبرد زندگي». نخستين ديدار با ملكي به راستي برايم هيجان‌انگيز بود. ديدار مردي كه آن همه نام او را شنيده و درباره‌اش گفت‌وگوها كرده بودم براي جواني همچون من كه آن همه درباره او كنجكاو بود بايد شورانگيز باشد. در يكي از جلسه‌هايي كه هر هفته در دفتر نبرد زندگي تشكيل مي‌شد و كار آن بحث و تحليل مسائل سياسي بود، او را ديدم. اندامي درشت و كم و بيش چاق داشت، سفيدرو بود با سري بزرگ و كله‌ طاس و پيشاني بلند و بيني نسبتا كوچك و چشم‌هاي آبي با نگاهي تيز و شاهين‌وار. صورتش كشيده بود با خط غبغبي كوچك بر زير شانه كه بر شكوه اين صورت مي‌افزود. چهره‌اي بود كه بر بيننده اثر مي‌گذاشت و به ياد مي‌ماند. سنگين و با وقار و جدي بود و فارسي را با لهجه آذربايجاني حرف مي‌زد. سخنگوي توانايي بود و در بحث و استدلال بسيار قوي. در نگاه و حالت و رفتار او پرتو شخصيتي قوي وجود داشت كه يا سخت جذب مي‌كرد يا مي‌رماند. چندان بلند بالا نبود و هنگام راه رفتن آن شكوه نشستن نداشت. در راه رفتن با وقار بود اما هنگامي كه مي‌خواست از اين سوي خيابان به آن سو برود گاهي حالت روستايي تازه به شهر آمده را داشت؛ گويي كه از اتومبيل‌ها مي‌هراسيد و شتابزده از برابرشان مي‌گريخت. در آن بالاخانه خيابان منوچهري، در آن سال‌هايي كه به گفته مهدي اخوان ثالث، طبل توفان از نوا افتاده بود، در آن فضاي سرد و سربي آكنده از بوي نااميدي و سرخوردگي و وازدگي كه پس از 28 مرداد پيش آمده بود، ملكي همچنان با همان سرسختگي هميشگي مي‌كوشيد كورسوي چراغ نيمه‌مرده‌اي را زنده نگه دارد و هنوز به وسعت نظر تاريخي خويش تكيه داشت و به آينده‌اي اميد مي‌بست كه در آن بار ديگر و نه چندان دور باز نور اميدي بتابد و جنبشي درگيرد.

 

وسعت نظر تاريخي يا جغرافيايي

بعدها شنيدم كه در همان سال‌هاي شكست پس از 28 مرداد 32 ملكي در مجلسي از ياران بازمانده‌اش همچنان از وسعت نظر تاريخي سخن مي‌گفت و بر آن ‌بود كه نبايد تن به نااميدي سپرد. اما يكي از ياران نزديكش كه در تندزباني بي‌شباهت به ملكي نبود در پاسخ او گفته بود من مي‌خواهم وسعت نظر جغرافيايي داشته باشم، يعني پاي بست ايران نباشد و بر سر آن بود كه از ايران برود. اين زماني بود كه گروهي از روشنفكران سرخورده بار سفر بسته و روانه اروپا شده بودند. ملكي در پاسخ به او با همان تندي هميشگي‌اش گفته بود كه آقاجان الاغ هم وسعت نظر جغرافيايي دارد و هر جا كه علف سبزتر باشد به همانجا مي‌رود و همين بحث وسعت نظر تاريخي يا جغرافياي سرمقاله نخستين شماره مجله نبرد زندگي شد.

در آن سال‌هاي 37-36 هنوز گروهي از كادرهاي قديم نيروي سوم دوروبرش بودند اما نه بسيار. هنوز چند حوزه كارگري و دانش‌آموزي و دانشجويي برقرار بود و نشست‌هاي هفتگي كه ملكي خود در آنها حضور مي‌يافت. اينهايي كه مانده بودند همگي از ارادتمندان و ياران سرسپرده شخص ملكي بودند كه برجسته‌ترين‌شان از نظر تشكيلاتي عباس عاقلي‌زاده بود، جواني بسيار كاردان، خوشرو، شاد، دلير و صميمي كه كارهاي سازماني و بازمانده تشكيلات نيروي سوم در تهران و شهرستان‌ها به دست او مي‌گشت و كم و بيش همه زندگي‌اش بي‌دريغ در خدمت كار سياسي و سازماني‌اش بود. عاقلي‌زاده چنان سازمانده توانايي بود كه حسين‌زاده، كارشناس ساواك بعدها درباره او گفته بود، اگر عباس عاقلي‌زاده را در بيابان ول كنند از ريگ‌هاي خيابان هم تشكيلات درست مي‌كند. برجسته‌ترين آن جمع از نظر فكري منوچهر صفا بود، شيرازي سيه‌چرده‌اي با عينك ضخيم، يك روشنفكر تمام‌عيار و باسواد و صميمي و در كار نويسندگي و سياسي طنز ظريفي داشت و نيز در طنزنويسي از خود توانايي‌هاي بسياري نشان داد و ملكي در سال‌هاي بعد به او چشم اميد بسته بود كه جانشين او در رهبري شود اما منوچهر صفا بيشتر يك روشنفكر نويسنده، پژوهنده و هنرمند حساس و كناره‌گير بود تا رهبر سياسي. باري در آن سال‌ها، ملكي شمع وجود و مايه دلگرمي اين گروه جوان بود كه همه شيفته و هوادارانش بودند. به هر حال هيچ گاه او را رها نكرده بودند. از سالمندترها و قديمي‌هاي حزبي نيز كساني گاهي به او سر مي‌زدند و حالي مي‌پرسيدند. عمده جمع از دانشجويان و دانش‌آموزان بودند. ولي از كارگران قديمي حزب گروهي جوان و ميانسال نيز مانده بودند. جاذبه اين جمع نسبتا كوچك اما گرم و صميمي و شخصيت غني ملكي به زودي مرا نيز به خود كشاند و در ميان ايشان ماندگار شدند. سال‌ها بعد به دانشكده حقوق رفتم. در آنجا تني چند از دانش‌آموزان شهرستاني به دانشگاه راه يافته بودند و از سال‌هاي پيش با تشكيلات نيروي سوم رابطه داشتند و به جمع دانشجويي در تهران پيوستند و رفته‌رفته در دانشگاه، گروه كوشايي شديم كه در رويدادهاي دانشجويي سال‌هاي بعد نقش فعالي داشتيم.

 

جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي

در همين سال‌هاي 38-37 بود كه ملكي به فكر افتاد تا زمينه تشكيل يك جمعيت سياسي بزرگ را فراهم كند كه در آن افزون بر شخصيت‌ها و گروه‌هاي سياسي ديگر، نيروي سومي‌ها هم بودند و نام آن را جامعه سوسياليست‌هاي ايران گذاشته بود و مي‌خواست با اين كار يخ‌هاي فضاي سياسي افسرده آن روزها را بشكند و از راه فعاليت علني، زمينه كار و كوشش سياسي گسترده‌اي را فراهم كند. اما سرانجام با همه رفت و آمدها و نشست و برخاست‌ها با شخصيت‌ها در اين سازمان تازه كه در سال 39 زمينه آن فراهم شد، باز هم ملكي ماند و بازمانده نيروي سومي‌هاي قديمي و چند تني مانند من كه تازه پيوسته بودند و هيچ كدام در شمار شخصيت‌ها نبودند. به هر حال در اين كوشش جز تغيير نام حزب زحمتكشان ملت ايران نيروي سوم به جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي ايران چيز مهمي حاصل نشد. ملكي هر چند فروتنانه مي‌كوشيد، گروه‌ها و شخصيت‌هاي جبهه ملي را گرد هم آورد ولي در اين كار كامياب نمي‌شد زيرا بسياري مي‌دانستند آنجا كه ملكي باشد، شخصيت آنها نمودي نخواهد داشت و هر يك به بهانه‌اي كناره مي‌رفتند به ويژه در آن سال‌ها ضربه‌اي كه ملكي از خيانت خنجي و حجازي خورده بود و كوششي كه اين دو براي بدنام كردن او كرده بودند همچنين سم‌پاشي‌هاي نهاني بازمانده‌هاي حزب توده بر ضد او، فضا را پيرامون ملكي تيره و تار كرده بود و در فضاي سياسي آن روزگار هيچ‌كس مانند او زير رگبار دشنام‌ها و آماج تير دشمني‌ها نبود.

با تشكيل جامعه سوسياليست‌ها در نخستين كنگره آن، من كه دانشجو بودم، به عضويت كميته مركزي سپس هيات اجرايي 7 نفري برگزيده شدم و همين سبب شد كه با ملكي روابط نزديك‌تر و آمد و شد بيشتري داشته باشم. در آن سال‌هاي شور و غوغاي جبهه ملي دوم، خانه ملكي در خيابان رامسر كم و بيش پاتوق ما بود و گاهي هفته‌اي دو- سه روز براي كارهاي گوناگون يا جلسه‌هاي گوناگون يا ميهاني‌هاي دوستانه در خانه او پيش او بودم و در اثر همين رفت‌وآمدها او را بهتر و بيشتر شناختم. در همين خانه ملكي بود كه نخستين بار جلال آل‌احمد را نيز ديدم و با او آشنا شدم.

 

صريح و بي‌پروا

ملكي انساني نجيب، پاكدامن و بسيار اخلاقي بود داراي غرور فطري و بسيار جدي و پركوشش بود. در ميانه همه مردان سياسي دوران خود از نظر توانايي نويسندگي سياسي و تحليل مسائل و داشتن بينش جهاني و تاريخي بي‌مانند و راستگويي و درست‌انديشي كم‌مانند بود اما خصلت‌هاي ديگري هم داشت كه در محيط سياسي ايران خوشايند نبود. بالاتر از همه آشكارگويي و تندزباني او بود كه چه بسا مايه آن را خوي آذربايجاني بودن او فراهم كرده سپس درس خواندن نزد آلماني‌ها در مدرسه فني آلماني در تهران سپس در آلمان. اين درشت خويي و جديت و كوشندگي آلماني‌وار، او را نيرومندتر كرده بود. ملكي با همان لهجه آذربايجاني مي‌گفت، من ترك صاف و ساده‌ام و حرف‌هايش را رك و پوست‌كنده و بي‌پروا مي‌زد، آن هم در محيطي كه ‌بايد هر حرفي را در هفت لا پيچيد تا به كسي برنخورد و مردمان عاقل براي گفتن هر جمله‌اي هزار مصلحت و شرط ادب را در نظر مي‌گيرند اما ملكي كم‌ و بيش جانب خاطر هيچ كس را بنا به مصلحت نگاه نمي‌داشت و بدترين عيب او چه بسا اين بود كه با ياران و نزديكانش گاه تندخوتر از ناآشنايان و دوران بود، هميشه ادب داشت اما هنگامي كه درشت‌گويي مي‌كرد اما بيجا نيز به سر ياران و نزديكانش فرياد مي‌كشيد و گاهي آنها را از خود مي‌رماند. من مي‌شناسم كساني را كه به سبب همين آزردگي‌هاي شخصي از ملكي رنجيده و رميده بودند چنانكه چند بار با من نيز از همين تندزباني‌هاي بيجا داشت كه مايه دلگيري‌هاي گاه و بيگاه از او مي‌شد.

اگر ملكي تنها يك نويسنده و انديشه‌گر سياسي و اجتماعي باقي مي‌ماند و نمي‌خواست رهبر حزب نيز باشد، اين طرز رفتار چه بسا چندان اشكالي نداشت اما براي يك رهبر سياسي ظرافت رفتار و رعايت روحيه‌ها آن هم در مورد ياران و نزديكان اهميت دارد به ويژه در جامعه‌اي مانند ايران با مردماني حساس و زودشكن در جايي كه مردان و رهبران سياسي‌اش نيز چنان رشد سياسي نيافته‌اند كه بتوانند ميان مسائل و روابط شخصي و خير جامعه و مصالح ملت فرق بگذارند و حساب اين دو را از هم جدا كنند. مي‌توانم بگويم ملكي هيچ دوست شخصي نداشت و با هيچ كس به اصطلاح خودماني نمي‌شد. روابطش همواره اصولي و رسمي بود از همسالان او كسي را به ياد نمي‌آورم كه بر پايه روابط شخصي و دوستانه بي‌هيچ رابطه‌اي با سياست با او نشست و برخاست داشته باشد. دوستان او همان ياران سياسي‌اش بودند. به عبارت بهتر ارادتمندان يا شيفتگان و همگي جوان‌تر از او.

 

دوست آل احمد، منتقد او

ميان او و آل احمد رابطه دوستي نزديكي بود و اين به دليل ارادت استوار آل احمد به ملكي بود كه تا پايان عمر هم دوام يافت. آل احمد دو ماه پس از ملكي مرد اما در سال‌هاي آخر عمر هر دو كه آل‌احمد ديد، شخصي تازه‌اي يافته بود و در نوشته‌هايش به ويژه در غربزدگي طرح كرده بود، گاهي برخوردهاي تندي با هم داشتند. ملكي به حرف‌هاي سياسي و اجتماعي آل‌احمد اساسا اعتقادي نداشت و او را در اين زمينه صاحب‌نظر نمي‌دانست و در ماجراي نقدي كه من بر غربزدگي نوشتم، جانب مرا گرفت. ملكي از مرداني بود كه به دليل شخصيت بسيار قوي ديگران را يا سخت جذب مي‌كنند يا از خود مي‌رانند اما چنين مرداني سرانجام تنها هستند و چه بسا هرگز مزه دم‌هاي خوش نزديكي و دوستي را مانند مردمان ديگر نمي‌چشند، مزه‌هاي آن لحظه‌هاي خودماني بودن‌ها و همدمي در مجلس خالي از اغيار را. ملكي به گمانم يكي از اينها بود. خنده او را كمتر به ياد دارم. هرگز شوخي نمي‌كرد و مطايبه نمي‌گفت. مجلس و محفلش هميشه جدي بود. در حضور او جز سخن از مسائل اجتماعي و سياسي گفته نمي‌شد. به ادبيات بي‌علاقه نبود اما آشنايي چنداني به آن نداشت، مردي با آن خوي جدي و سخت كه من مي‌شناختم، نمي‌دانم هرگز در جواني‌اش مزه عاشقي را چشيده بود يا نه. اگرچه در پشت اين ديوار پولادين وجود دل نازكي را نيز مي‌شد، احساس كرد چراكه گاهي سخت كلافه مي‌شد و اشك نيز به ديده مي‌آورد.

 

سال‌هاي پاياني عمر

در باب اهميت ملكي به عنوان يك نويسنده و انديشگر سياسي و بنيانگذار مكتب فكري تازه در ايران سخن بسيار است و در اين باب محمدعلي همايون‌كاتوزيان كه خود از ياران نزديك ملكي در سال‌هاي آخر بوده است، مفصل داد سخن داده همچنين انور خامه‌اي در خاطرات خود با روشني و بزرگواري تمام حق ملكي را در تاريخ سياسي روزگار ما گزارده است و من در اين فرصت كه نوشته‌هاي ملكي از دستم دور است، چيزي به آنها نمي‌توانم بيفزايم جز آنكه چند نكته بر اساس تجربه‌هاي شخصي و رويارويي خود با ملكي آن هم در واپسين دوره زندگي سياسي او و نيز برداشت كلي و فشرده خود را از جايگاه او در جنبش روشنفكري ايران بيان كنم.

ملكي در آن دو سال و نيمي كه تا پايان عمرش باقي مانده بود بيشتر خانه‌نشين بود و دوستان قديمي گاهي سري به او مي‌زدند و من نيز هفته‌اي يك بار به ديدارش مي‌رفتم اما ديگر از فعاليت گروه سياسي خبري نبود. سرگرمي او در آن روزها ترجمه كردن بود و دو- سه كتاب در همان زمان‌ها ترجمه كرد كه با نام مستعار منتشر شد. آخرين بار كه او را ديدم، يك ماهي پيش از مرگش بود. در يك مجلس ميهماني دوستانه بود، مردي كه هميشه با قامت كشيده در ميان مجلس مي‌ايستاد و با همه سخن مي‌گفت و ستون استوار جمع بود، اين بار نشسته بود و گويي فرونشسته بود و جمع نيز با خاموش او فروغي نداشت. ملكي با آن غرور ذاتي هيچ‌گاه اهل درد دل كردن نبود و غمگسار نمي‌خواست و شايد كسي نمي‌دانست كه در آن روزگار تلخ شكستگي و پيري و پايان عمر در حالي كه در افق سياسي ايران نور اميدي ديده نمي‌شد و نور چشمان او نيز كاستي گرفته بود بر او چه مي‌گذشت و سرانجام در تير ماه 1348 يك خونريزي معده و عمل جراحي به دنبال آن با قلبي كه سكته كرده بود در سن 68 سالگي به زندگي او پايان بخشيد.

 

بزرگ‌ترين چهره روشنفكري سياسي و اجتماعي ايران پس از مشروطيت

باري در اين مقاله كوتاه كه بيشتر براي اداي دين به اين آموزگار و چهره درخشان دوران ما نوشته مي‌شود، من سر آن ندارم كه ارزيابي تمامي از زندگاني ملكي و انديشه او بكنم و چه بسا امكان آن نيز هنوز فراهم نباشد و اين كار ‌بايد هنگامي بشود كه دست‌كم نوشته‌هاي اساسي ملكي در زمينه مسائل اساسي ماركسيسم و سوسياليسم همچنان مسائل اساسي جهان و ايران منتشر و از نو خوانده شود. اما در مقام كسي كه در واپسين دهه عمر او با وي آشنايي و همكاري نزديك داشته همچنين به عنوان يك پژوهنده آرا و انديشه‌ها كه نوشته‌هاي عمده نويسندگان سياسي و اجتماعي ايراني را از مشروطيت به اين سو مطالعه كرده است در حد او اين قدر مي‌توان گفت كه ملكي اگر بزرگ‌ترين چهره روشنفكري سياسي و اجتماعي ايران پس از مشروطيت نباشد دست‌كم يكي از چند چهره برجسته است. اكنون كه 50 سال از مرگ ملكي مي‌گذرد، چيزي به عنوان سازمان و حزب سياسي كه مستقيم با نام او در پيوند باشد برجاي نمانده است اما هر چه زمان مي‌گذرد، ارزش روش انديشه و بخش بزرگي از ميراث فكري او در جامعه ايراني و در ميان روشنفكراني از نسل من كه عمري در صحنه پرآشوب و پرفراز و نشيب سياست ايران گذرانده‌اند، پديدار مي‌شود و با فرونشستن گرد و غباري كه دشمني‌ها و حسادت‌ها و تنگ‌نظري‌ها پيرامون او بر پا كرده بود اكنون به عنوان يك چهره برجسته تاريخ انديشه سياسي ايران نوين، جايگاهي استوار مي‌يابد و جاي آن است كه با ميراث فكري او برخورد جدي شود. به گمان من آنچه چهره ملكي را در پهنه روشنفكري ايران پس از مشروطيت برجسته مي‌كند، يكي جويندگي و پژوهندگي اوست. ملكي از دوران جواني پژوهنده‌اي هوشمند و جدي بود و تا پايان عمر از پژوهش در آرا و انديشه‌هاي سياسي همچنين مسائل سياسي روزگار خود دست باز نكشيد و تا آخرين روزهاي زندگي حتي در آن روزهاي تنگ و تاري كه به گفته فردوسي تهيدستي و سال نيرو گرفته بود و ضعف بينايي و پيري بر افسردگي فضاي سياسي افزوده شده بود همچنان در كار مطالعه و پژوهش بود و از مطالعه آخرين كتاب‌ها و مقاله‌هاي مهم سياسي و اجتماعي كه در اروپا منتشر مي‌شد و به دست او مي‌رسيد، غافل نبود. اگرچه خود به علت خفقان سياسي نمي‌توانست بنويسد و منتشر كند از ترجمه آنچه به صورتي كه نشر آن ممكن بود، دست برنمي‌داشت. اين را به جرات مي‌توان گفت كه ملكي از نظر دانش و بينش سياسي در ميان همه مردان سياسي روزگار خود چند سر و گردن از همه بلندتر بود و به همين دليل از بي‌مايگي و خام‌انديشي اغلب مردان سياسي ايران در آن دوران رنج مي‌برد و پيوسته به ما جوانان يادآور مي‌شد شما به فكر خود باشيد و اميدي به اين آقايان نداشته باشيد.

نويسنده و پژوهشگر


ميان او و آل احمد رابطه دوستي نزديكي بود و اين به دليل ارادت استوار آل احمد به ملكي بود كه تا پايان عمر هم دوام يافت. آل احمد دو ماه پس از ملكي مرد اما در سال‌هاي آخر عمر هر دو كه آل‌احمد ديد، شخصي تازه‌اي يافته بود و در نوشته‌هايش به ويژه در غربزدگي طرح كرده بود، گاهي برخوردهاي تندي با هم داشتند. ملكي به حرف‌هاي سياسي و اجتماعي آل‌احمد اساسا اعتقادي نداشت و او را در اين زمينه صاحب‌نظر نمي‌دانست و در ماجراي نقدي كه من بر غربزدگي نوشتم، جانب مرا گرفت.

اندامي درشت و كم و بيش چاق داشت، سفيدرو بود با سري بزرگ و كله‌ طاس و پيشاني بلند و بيني نسبتا كوچك و چشم‌هاي آبي با نگاهي تيز و شاهين‌وار. صورتش كشيده بود با خط غبغبي كوچك بر زير شانه كه بر شكوه اين صورت مي‌افزود. چهره‌اي بود كه بر بيننده اثر مي‌گذاشت و به ياد مي‌ماند. سنگين و با وقار و جدي بود و فارسي را با لهجه آذربايجاني حرف مي‌زد. سخنگوي توانايي بود و در بحث و استدلال بسيار قوي. در نگاه و حالت و رفتار او پرتو شخصيتي قوي وجود داشت كه يا سخت جذب مي‌كرد يا مي‌رماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون