اميد و نااميدي، مرگ و زندگي
نيوشا طبيبي
آدمي وقتي به سختي و تنگنا ميافتد يا فكر ميكند كه به آخر راه رسيده و ممكن است برگشتي در كار نباشد، دو واكنش از خود نشان ميدهد. يعني بايد گفت كه مردم در مواجهه با سختيهاي زندگي، آنجا كه پاي جان در ميان باشد دو گروه هستند؛ ممكن است كه از خير همه چيز بگذرند و عنان و اختيارشان را به دست نفس لوامه بدهند تا داد خود را از زمين و زمان بگيرند. در داستانها و سرگذشتها و فيلمها آدمهايي را ميبينيم كه همين كار را ميكنند. فكر ميكنند كه روزگار و مردم و هر چه كه هست و نيست نقشي در تيرهبختيشان دارند و حالا كه اميدي نيست، حداقل بزنند و انتقام بگيرند و دلشان را خنك كنند. البته خوشبختانه عده كمي از مردم به اين وضع كشيده ميشوند.
عده ديگري واكنش انسانيتري نشان ميدهند. خوشبختانه اكثريت با اين دسته آدمهاست. كساني كه درد و رنج و ناراحتي دري از مهرباني به رويشان ميگشايد. به يادشان ميآورد كه دنيا گذراست و هيچ دليلي براي بدي و نامهرباني كردن وجود ندارد. ميشود دشمني كرد بر سر موضع و حرف و اعتقاد ايستاد ولي پا را از دايره انصاف و انسانيت بيرون نگذاشت.
اين مقدمه را گفتم چون مدتي است -حدود دو ماه- كه به علت بيماري پدرم هر روز به كلينيك خاصي مراجعه ميكنم تا كارهاي درماني ايشان انجام شود. بيشتر بيماران اين كلينيك، دست به گريبان با بيماريي هستند كه درمانش سخت و گاه طولاني است. همين بيماري شوم و سنگين و تلخ، با همه سختيهايي كه براي آنها داشته و پيكرهايشان را تراشيده و رنجور و دردمندشان كرده، اما گويي مهربانترشان كرده. آنها حالا كه به سختي افتادهاند انگار قدر و مزه زندگي را بيشتر و عميقتر ميفهمند. آنها فهميدهاند كه هيچ چيز -مطلقا هيچ چيز- ارزش كاستن از مهر و محبت را ندارد. آنجا آدمها بيدريغ، بيآنكه همديگر را بشناسند به همديگر سلام ميگويند. به روي هم لبخند ميزنند، با هم مهرباني ميكنند. نوبت خودشان را با رضايت تمام به ديگري كه بدحالتر است، ميدهند. يكي از اين روزها، مادر جواني از شهري كوچك براي درمان پسرش آمده بود. مشكل مالي براي ادامه درمان فرزندش داشت. به سرعت برق، پولش جور شد. آدمها براي اينكه به او كمك كنند با هم رقابت ميكردند.
هر روز اتفاقاتي مانند اين را ميبينم؛ مهربانيها، گذشتها، سلام كردنها و لبخندهاي بيدريغ. حسرت ايام و سلامتي از دست رفته را در نگاهها ميتوان ديد. كمي بعد كه از كلينيك بيرون ميآييم دوباره در مواجهه با شهر اوضاع همان ميشود. كمتر لبخندي پاسخش لبخند است، پاسخ سلام گاهي با اكراه داده ميشود. ترشرويي و شكايت و فحش دادن به زمان و زمين
كار روزمره بعضي از آدمهاست. آنجا، آنها كه درگير بيماري هستند، ميدانند كه اميد يعني چه و عدهاي بيرون و بيخبر، گاهي بيخود و بيجهت نااميدي را گسترش ميدهند تا از قافله منتقدان و كساني كه مثلا سرشان در حساب است عقب نمانند، غافل از آنكه بر سر شاخ نشسته و بن ميبرند. تسري نااميدي و نامهرباني به ضرر همه است. بحث مرگ و زندگي است.