آب هم از آب تكان نخورد
نازنين متيننيا
همين ابتدا بگويم كه اين روايت بايد يك روايت معمولي و ساده باشد كه در جمعي خودماني تعريف شود و نه يك يادداشت جهت ثبت در تاريخ. اما اينطور نشد و ورود زنان به استاديوم آزادي در روز پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۸ تبديل به اتفاق مهمي شد كه قابل چشمپوشي نيست. بيست و چهار ساعت بعد از حضور در ورزشگاه و تجربه آنچه از سر گذراندم، هنوز نميدانم چرا و چطور كار به اينجا رسيد كه اين حضور تبديل به حضور تاريخي شد.
مثلا فكر كنيد سينما رفتن محدود ميشد يا ديدن نمايش و كنسرت. آنوقت اولين ورود زنان به سالن سينما هم در عينحال كه جدي و جالب توجه بود، خندهدار و بياهميت هم به نظر ميرسيد. اشتباه برداشت نكنيد، حرفم اين نيست كه روز پنجشنبه به ما زنهاي تماشاگر در استاديوم آزادي خوش نگذشت، يا اتفاقي كه رخ داده تاثيرگذار و قابل توجه نبود يا بياهميت بودند. نه؛ اتفاقا در استاديوم همهچيز عالي، درخشان و ناب بود. ما زنهاي تماشاگر غرق در لذت و شور و هيجان بوديم و بالاخره «موج مكزيكي»، «تشويق ايسلندي»، دميدن در بوق پلاستيكي و نزديكي به زمين سبز فوتبال را تجربه كرديم؛ حتي از ترس اينكه دوباره از جايگاه تماشاگرها دور بمانيم و تجربهمان، با تمام چيزهايي كه سالهاي سال فقط و فقط شنيده بوديم، كامل نشده باشد. بعضيهايمان وقت بيرون زدن به جاي راهروي اصلي، از روي سكوها و صندليها پريديم و به خروجي رسيديم تا خيالم راحت باشد چيزي كم نگذاشتهام.
اما بعد از تمام شدن همه اينها و وقتي به سكوت خانه رسيدم، نميتوانستم مقابل حس «خب كه چي» و «آخه اين چي بود كه اينهمه سال محروم بوديم» مقاومت كنم و پس ذهنم مدام سوالها را مرور نكنم.
اعتراف ميكنم ذوق من و همه زنهاي آن استاديوم شبيه اين بود كه برويم سينما، پاپكورن بخريم و فكر كنيم حماسهاي ساخته شده يا اتفاق مهمي افتاده. خب غلط است ديگر. حالا شايد طعم آن اولين پاپكورن هيچوقت از ياد آدم نرود و اما واقعا بايد همه اين خوشي ساده و دمدستي و اجازه بدهيد سرراست بگويم «الكي» را انقدر سخت و دور از دسترس كنيد كه تبديل به يك «اتفاق» تاريخي شود؟! اصلا ما هيچ، همان خانمهاي مراقب و تذكربده استاديوم يا آن آقاي فرمانده نيروهاي ويژه هم كه مرتب استرس داشت و از اينطرف به آن طرف ميرفت هم انگار ميدانستند همه اين استرسها و نگرانيها، يك بار اضافه است و اگر نباشند و تذكر هم ندهند مردم، فارغ از جنسيت، ميآيند فوتبالشان را ميبينند، تشويقشان را ميكنند و ميروند سر خانه و زندگيشان. آب از آب هم تكان نميخورد. همينطور هم شد. در يك جمله ساده ما رفتيم، ديديم و برگشتيم. همين. حالا ديگر چرا اينطور شد و چطور اينهمه سال هم ما زنها محروم بوديم و هم مردها تبديل به تماشاگرنماهاي عجيب غريب شده بودند هم مهم نيست.
مهم اين است كه هرچه بود تصحيح شد، جبران شد و در تاريخ ۱۸ مهر ۹۸ ثابت شد كه خيلي از نگرانيها بيمورد است و خيلي از ممنوعيتها و محدوديتها اگر نباشند، براي همه چه مردم كوچه و بازار و چه مديران سختگير بهتر است. باور كنيد براي ماموران حفظ نظم و امنيت هم بهتر است.
راستش را بخواهيد اگر بخواهم اين روايت را از يك روايت عادي و معمولي بودن نجات بدهم و خيالم راحت باشد كه آن حضور در ورزشگاه و اين يادداشت جهت ثبت در تاريخ نتيجه و حاصلي هم داشته باشد بايد بگويم: خانمها و آقايان مسوول و مدير و دلنگران؛ حق و خواست مردم را به راحتي و بيحرف پس و پيش به مردم بدهيد و دست از «دريغ»سازي برداريد تا نهتنها استاديومها كه تمام اين سرزمين از حس رضايت، آرامش، غرور و همدلي زيباتر شود. زبان آنها هم كه ميخواهند به اين سرزمين و مردم طعنه بزنند، بسته شود.