از اسطورهها برداشتهاي گوناگوني ميتوان داشت و زيبايي و هنرمندي ذهن انسان در همين آفرينندگي بيپايان است كه با گذشت زمان ميتواند از زاويههاي تازه و حتي وارونه، به يك موضوع يگانه بپردازد. ولي ما برپايه بيتها و واژههايي كه داناي طوس به مانند نشانه راهنما بر سر راه گذاشته است، ديدگاه خود فردوسي خردمند را جستوجو ميكنيم.
فردوسي بزرگ، در سرنگوني ضحاك موضوعيبس ارزشمند را پيش كشيده است: خشونتگريزي، خونريزي كمتر، مبارزه با ستم همراه با تكيه بر صلح، يعني همان چيزي كه در سراسر شاهنامه موج ميزند. اين نشانهها را بررسي كنيم:
۱- آرام كردن هيجان و خشم عمومي
فريدون، در آغاز ميخواست جان ضحاك را با كوبيدن گرزه گاوسر بستاند ولي به سفارش سروش ايزدي، به بند كردن او تن داد. پس از آن خود نيز به آرام كردن شهرنشينان مسلحي ميپردازد كه با سپاهيان «سراسر، به جنگ اندرون، همگروه» شده بودند و دستور ميدهد: «نبايد كه باشيد با ساز جنگ / نه زاين باره جوييد كس نام و ننگ / به بند اندر است آنكه ناپاك بود / جهان را ز كردار او باك بود»جمعيت كمي آرام ميشود، ولي هنوز برعليه آن بخت برگشتهاي كه روزگارش كوتاه شده است، شعار ميدهد و چشم بر كاخ دوخته كه سرنوشت او چه خواهد شد: «همه شهر ديده، به درگاه بر / خروشان، بر آن روزكوتاه بر»
۲- شتاب، نشانه احتمال شكست انقلاب
شتاب را داناي توس با چند نشانه به خواننده ميگويد. فريدون بزرگان بيتالمقدس (جاي سرنگوني ضحاك) را فراخوانده ولي به آنها ميگويد كه بايد زود برود:
«منم كدخداي جهان سربهسر / نشايد نشستن به يك جاي بر / وگرنه، من ايدر همي بودمي / بسي با شما سال پيمودمي» سال كه هيچ، حتي يك روز هم آنجا نميماند! و اين نشان ميدهد پيروزي انقلاب هنوز قطعي نشده است. در بردن ضحاك به دماوند نيز همين شتاب را ميبينيم. سروش ميگويد:
«كه: اين بسته را تا دماوند كوه / ببر همچنان «تازنان» بي گروه»
و فريدون نيز: «بياورد ضحاك را چون نوند / به كوه دماوند كردش به بند»
فعل تازنيدن (تازاندن) و واژه نوند (اسب تندرو) نشان ميدهد كه احتمال شكست انقلاب هست و بايد عجله كرد ولي اين احتمال، كشتار را توجيه نميكند.
۳- نفوذ، نشانه احتمال شكست انقلاب
پس از سرنگوني ضحاك، از سوي طرفداران او و يا كساني كه در سپاه فريدون نفوذ دارند، بيم توطئه ميرود. به همين دليل، سروش آسماني از فريدون ميخواهد به تنهايي ضحاك را به دماوندكوه ببرد و دربند كند، و اگر ناگزير شود كساني را براي محافظت خود، تداركات و ... همراه ببرد، از افراد بسيار مطمئني گزينش شوند كه در دشواريها آزمون خود را پس داده باشند و اين احتمال وجود نداشته باشد كه جاي دربند كشيده شدن ضحاك را گزارش بدهند. يعني طرفداران ضحاك و باصطلاح امروز ضد انقلابيون، حتي در سپاه فريدون هم نفوذ داشتهاند:
«مبر جز كسي را كه نگزيردت / به هنگام سختي، به بر گيردت»
داناي توس نشان ميدهد كه حتي در چنين شرايط ناپايداري نيز چه كشتن ضحاك و چه كشتن ديگران به بهانه تصفيه نفوذيها نادرست است.
۴- ايزوله كردن كافي است!
خردمند سخن پرداز شاهنامه، آشكارا نشان ميدهد كه كشتن ضحاك راهحل نيست، بلكه لازم و كافي است پيوندهاي او با هوادارانش بطور كامل قطع شود و رابطه تشكيلاتي ميان آنها برقرار نشود. سروش تأكيد دارد كه:
«به كوه اندرون، به بود بندِ اوي / نيايد برش خويش و پيوندِ اوي»
فريدون نيز ضحاك را آنچنان در كوه ميبندد كه امكان گريختن نداشته باشد. واژههاي كوه، غار و ميخهاي بزرگ نشان ميدهد كه دشمن استوار بسته شده است و نميتواند رها شود:
«به كوه اندرون، جاي تنگش گزيد / نگه كرد غاري، بنش ناپديد / بياورد مسمارهاي گران / به جايي كه مغزش نبود اندر آن / فروبست دستش بر آن كوه باز / بدان تا بماند به سختي دراز»
جاي ضحاك را هم هيچ بيگانهاي نميداند. پس فريدون بدون كشتار، به آنچه ميخواسته دست يافته است:
«از او نام ضحاك، چون خاك شد / جهان از بد او همه پاك شد / گسسته شد از خويش و پيوند، اوي / بمانده بدان گونه در بند، اوي»
با اين محكمكاريها، پس از آن تنها تحرك كوچك و سستي از سوي كاكوي، نبيره ضحاك روي ميدهد كه به سادگي شكست ميخورد.
۵- نه به انتقامگيري
داناي طتوس كشتن هواداران ضحاك را هم ناپسند ميداند. بيگمان در حكومت هزار ساله ضحاك، نوچههاي او پا گرفتهاند و در همهجا بودهاند. ولي فردوسي از نوعي عفو عمومي پس از به قدرت رسيدن فريدون صحبت ميكند:
«فريدون چو شد بر جهان كامگار / ندانست جز خويشتن شهريار / زمانه بياندوه گشت از بدي / گرفتند هر كس ره ايزدي / دل از داوريها بپرداختند / به آيين، يكي جشنِ نو ساختند».پرداختن و خالي كردن دل از داوري يعني كينه و دشمني، نشانه آن است كه حكومت تازه، ديگران را به اتهام همكاري با حكومت پيشين نميكشد، زنداني نميكند، كنار نميگذارد و حتي كينه از دلها زدوده ميشود.
۶- انسانها را سياه و سفيد نبينيم.
حتي موجود پليدي چون ضحاك هم سراسر منفي نيست. او كسي است كه از طريق مهراب كابلي و رودابه، در شكلگيري خاندان پهلواني ايران نقش دارد. فردوسي نژادپرست نيست و ميداند كه تمامي انسانها به هم وابستهاند. پس پهلوان او، هم از هوشنگ و هم از ضحاك نسب ميبرد. حتي رستم در رجزخواني با اسفنديار، اين را كه يك رگه از نياكانش به ضحاك ميرسد، مايه سرافكندگي خود نميداند.
فردوسي بزرگ، آموزگار صلح است و به انسانها سفارش ميكند در هر شرايطي، تا ميتوانند از خشونت بپرهيزند و به ويژه روح خود و بشريت را با كشتن انسانهاي ديگر نيالايند.