چراغهاي رابطه تاريكند٭
سارا كريمان
بازگشت الواح هخامنشي پس از 80 سال فراق از سرزمينشان از مسرتبخشترين اخبار فرهنگي چند سال اخير است كه بهزعم نگارنده اين مهم چنان با شكوه و حائز اهميت است كه ميتواند ابعاد فراخي از مناسبات سياسي و اجتماعي را تحتالشعاع قرار دهد. چگونه است كه رويدادي به ذاته فرهنگي جايي ميان رگ و پي شهر ندارد؟ گسستگي جامعه با مسائل فرهنگي-هنري از چه بابت است؟
در شرايطي كه برنده بيشترين اعتبار، فاتح پرلايكترين تيتر و عكس است، مضاميني با محتواي پيچيده و مستلزم دانش، رنگ باخته و بي حرارت ميشوند. پوشش نامتعارف يك سلبريتي و عواقب آن چندين روز مورد پيگيري اكثريت جامعه قرار ميگيرد، حال آنكه بعيد ميدانم به جز جامعه متخصص و مخاطب كسي از رويداد فرهنگي مهمي همچون بازگشت الواح هخامنشي و نمايش آن در موزه ملي ايران باخبر باشد. چه مشتاقيم از فجايع بخوانيم، چه ملتهبانه بازگو ميكنيم و فرياد ميزنيم هر تيتر بياهميت و زردي را، گويي خوراكي عاري از طعم التذاذ را هر روز سر ميكشيم و فردا مجدد طعامي كه بيشتر تلخمان كند. چگونه است هر چه مايه مباهات است، زدودني ميشود، عرصه فرهنگ از چه رو چنين خالي گشته كه هر نتراشيدهاي بيرقش را به دست ميگيرد.
گويي هر چه تيتر فاجعهآميز بيشتر بدانيم، بيشتر هستيم. نه اينكه تيرگي وهم است، بلكه مصرف و بازتوليد آن به نوعي، اجزايي از چرخه صنعت فرهنگ بدل شده كه مشاركتهايي در اين سطح نيز لاجرم كنشهاي فرهنگي-هنري استنباط ميشوند. حال كه رويدادها، دستاوردها و حتي ناهنجاريهاي اصالتا هنري زباني براي گفتوگو با جامعه ندارند. «ندانيم و به چه كار آيد» رواني زير لب زمزمه ميشود و بيانيه تازه يك ورزشكار
در مورد كنسرت موسيقي انتشار مييابد.
به راستي خواص اين طعام چيست؟ پر بيراه نيست اگر بگوييم هضم راحت، دسترسپذيري و نبود جايگزين صحيح و مناسب. اگرچه ورود به مباني صحيح آموزش فرهنگي در اين مقال نميگنجد اما به اختصار اشاره ميشود آنچه ذائقه و انتخاب فرهنگي را شكل ميدهد، بسته به آموزش و معرفي گونههاي هنري متعدد است كه طي ممارست در آن فرد گوهر ناب را از جعل تمييز خواهد داد. اگرچه با ظهور انواع تجاري و صنعتي هنر، پرداخت و انعكاس ابعاد زندگي ستارههاي سينما، ورزش و موسيقي بخشي از محتوايي نشريات را به خود اختصاص ميداد اما تماميتبخشي و دسترسي مادام به منابع انتشار اين دست مطالب، ميزان اتكا و توجه به آنها را دوچندان كرده است، به طوري كه ملاحظه ميشود به تنها منبع اطلاعاتي و آگاهيبخشي تبديل شده و گوي سبقت را از ساير رسانهها ربوده و مرزهاي تفنن، تفحص، مطالعه، بازاريابي و بازيگوشي را در هم تنيده است. نبود ادبيات مشترك به آنچه در حوزه توليدات فرهنگي فاخر و رسانههاي پرطرفدار و به بياني يكهتاز منجر به قطع ارتباط و ناتواني كنشگران فرهنگي در اطلاعبخشي توده جامعه نسبت به رويدادهاي مهم و ارزشمند فرهنگي-هنري شده است، از طرفي رواج دادههاي مبتذل عرصههاي هنري را با دشواري جلب و جذب مخاطب روبهرو كرده است. چگونه بايد فرياد برداشت كه تاريخ تمدن كشورمان از اظهارات يك هنرپيشه درجه سه مهمتر است. شايد كمي پيشتر اين رشته گسسته است، در بزنگاه شناخت نياز مبرم جامعه به الگوي صحيح اجتماعي، اكنون اگرچه با تاخير بازيابي رابطه جامعه با رويدادهاي فرهنگي فاخر، علاجي است بر زوال اقبال عمومي هنر.
٭برگرفته از شعر «دلم گرفته است» فروغ فرخزاد
موزهدار و پژوهشگر هنر