روايت يك فيلم دزدي در سالن تاريك سينما
عين آب خوردن داشت از پرده سينما فيلم ميگرفت
تينا جلالي
حوالي ساعت پنج عصر از پس روزي پركار، با ذهن و جسمي سرشار از خستگي، راهي سينما شدم. براي تماشاي «سمفوني نهم»، فيلم جديد محمدرضا هنرمند. بعد از طي كردن ترافيك سنگين به سينما رسيدم. در لحظات باقيمانده تا شروع فيلم چند تماشاگر بهطور پراكنده گوشه كنار سالن نشستند. در تاريكي محض سالن فرو رفتيم. هنوز يك ربع از شروع فيلم نگذشته بود كه پسر جوان بلندقدي وارد سالن شد و از لابهلاي صندليها گذشت و دقيقا در صندلي رديف دوم، جلوي من نشست. دوباره توجهم كه براي لحظاتي پرت شده بود، جلب پرده شد. فيلم به سكانسهاي مهم و كليدي رسيده بود كه به يكباره متوجه روشنايي موبايل جوان شدم كه مشغول ضبط تصاوير فيلم از روي پرده بود. از آنجايي كه صندليهاي سالن سينما شيبدار طراحي شده و من هم در رديف آخر و ته سالن نشسته بودم، حركات جوان رديف دوم، به وضوح قابل ديدن بود. حتي ميتوانستم زمان فيلمي كه ميگرفت را از روي ثانيههاي دوربين تلفن همراهش ببينم. تا اينكه زمان فيلمي كه داشت ضبط ميكرد از سه دقيقه گذشت و جوان ضبط را قطع كرد. نفس راحتي كشيدم و با خودم گفتم به خير گذشت. اينطور تصور كردم كه انگار همين چند لحظه خوشامد او بود. دوباره حواسم را جمع فيلم كردم. هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه او دوباره دوربين را بالا برد و شروع به ضبط تصاوير فيلم كرد.
دوباره سكانسهاي مهم تاريخي فيلم و لحظههايي كه شخصيت ملكالموت (حميد فرخنژاد) روي پرده بود، داشت ضبط ميشد. اين روال ادامه داشت و بياغراق نزديك به پنج بار جوان از تصاوير اصلي فيلم، فيلمبرداري كرد. من مدام به اطراف سالن نگاه ميكردم تا مسوول كنترل سينما را ببينم و حداقل به او يادآوري كنم تا جلوي اين عمل غيرقانوني جوان را بگيرد اما كسي را نديدم كه نديدم. وقتي به نتيجهاي نرسيدم از كوره در رفتم و به جوانك آرام گفتم: «آقا چرا فيلم ميگيري؟» برگشت و در حالي كه چشمهايش متعجب بود، نگاه سرزنشآميزي به من كرد و گفت: «به شما ربطي داره؟» با اين حال دوربين موبايل را پايين آورد و من همچنان اطراف را نگاه ميكردم كه آيا با اين صداي ما كنترلچي ضرورت حضور را در سالن حس ميكند يا نه؟ ولي باز كسي را نميديدم. از طرفي كلافه شده بودم كه سكانسهاي مهم فيلم را نتوانسته بودم ببينم. با اين حال خدا را شكر كردم از اينكه دوربين جوان خاموش شده بود.
دقايق پاياني فيلم بود كه مراقب سالن براي اينكه مسير خروج را به تماشاگران نشان دهد وارد سالن شد و در رديف اول كنار من ايستاد. بلافاصله اشاره كردم كه اين جوان از پرده فيلم ميگيرد. تعجب كرد و كمي هم عصباني شد و تا انتهاي فيلم كنار صندليها ايستاد.
بالاخره فيلم تمام شد و تيتراژ فيلم بالا آمد و من كه از فرط خستگي ذهني و جسمي و از سر عصبانيت نتوانسته بودم در آرامش فيلم ببينم از سالن خارج شدم تا حداقل نفس راحتي بكشم. از پله برقي پايين ميآمدم كه صداي بلندي مرا به خودش متوجه كرد. برگشتم و ديدم همان جوان دست به دوربين است. با لحني عصبي گفت: «خانوم شما چه كاره بودي كه به طرف گفتي من از پرده فيلم ميگيرم؟» خسته بودم، عصبي و كلافه هم شده بودم. با صداي بلند گفتم: «من خبرنگارم. بيا با هم برويم حراست تا ببينيم كار كي غلط بوده.» جوان يقه كاپشن خود را بالا كشيد و رفت.
وقتي از سالن سينما خارج شدم، ساعت از هشت شب هم گذشته بود. با مرور اين اتفاقي كه در سالن سينما برايم افتاده بود نامه سراسر تاسفبار كارگردان و تهيهكننده فيلم «سرخپوست» مقابل چشمانم بود. آنها در آن نامه از مسوولان خواهش كرده بودند جلوي قاچاق فيلمها را بگيرند. در آن لحظه دلم ميخواست به آنها بگويم كه با چشمان خودم ديدم كه چگونه سرمايه و تلاش صدها نفر اهالي سينما به يغما ميرود و كسي نيست جلوي آن را بگيرد.
دوستي به طنز در توييتر نوشته بود: يكي از خطيرترين وظايف كنترلچيهاي سينما در دهه شصت راه رفتن در سالن نمايش و تاباندن نور چراغ قوه بين صندليها بود. وقت تاباندن نور كنترلچي جوري راه ميرفت كه انگار فاتح لنينگراد است، اما چرا چنين مراقبهايي در حال حاضر در سالنهاي سينما ديده نميشود؟ قبول دارم اين نوع كنترل خيلي ابتدايي و متحجرانه است، در عين اينكه اصلا اجازه نميدهد آدم فيلم را تماشا كند ولي چطور ممكن است در غياب هر نوع نظارتي آدمها به راحتي از پرده فيلمبرداري كرده و همه جا پخش كنند و در عين حال آب هم از آب تكان نخورد.