درباره فيلم «هزارتو»
گروگانگيري قلابي
كامل حسيني
در فيلم «هزارتو» زمان چنداني از روايت نميگذرد كه خوشبختي و سرزندگي به نمايش درآمده در لابهلاي تيتراژ فيلم از طريق «وارونگي» در پيرنگ اصلياش جهت معكوس به خود ميگيرد؛ درست از همان حالت نشاط و شادي به يك وضعيت وخيم و نفسگير اگرچه تصوير آغاز چنين كشمكشهاي ناشي از وارونگي را در بيشتر فيلمهاي معمايي نظير آن را شاهديم... كشمكشهايي مانند دزديدن يك كودك و خبر از گونهاي گروگانگيري و پيگيري والدين كودك. داستاني با احتمال بيشترين كشمكشهاي تكراري و مشابه البته در اينجا با عمقبخشي معنايي از طريق تركيببندي جذاب رنگ محيط خانه كه برخي از مهمترين تنشها و فوران احساسهاي آغازين در آن فضا رخ ميدهند.
در ميانه روايت هنگامي كه «بيتا» از طريق يك غافلگيري و تعليق وارد تنشهاي ميان اميرعلي (شهاب حسيني) با همسرش (ساره بيات) ميشود پيرنگ فيلم پيچيدهتر ميشود، زيرا گونهاي قصه فرعي شكل گرفته است كه تا پايان روايت چشم تماشاگر به بحرانهاي ناشي از آن روايت دوخته ميشود و در انتظار گرهگشايي از معماهاي از لابهلاي اين پيرنگ فرعي خواهند بود تا حقيقت پيرنگ اصلي در پيشزمينه تنشهاي آن بهتر جلوهگر شود. در خط اصلي داستان فيلم از ميانه گفتوگوها و برخي كنشها به ويژه گفتوگوهاي پنهاني هزارتوي روان و ذهنيت شخصيت و ماهيتشان به ويژه اميرعلي و همسرش بيشتر بر ملا ميشود. شايد اشكالي كه در شخصيتپردازي اميرعلي وجود دارد سر زدن كنشهايي است كه باورپذيرياش احتمالا براي تماشاگر چندان مقدور نيست. براي مثال درگيري دمدميمزاجانه شهاب حسيني با يكي از افراد مشكوك به دزديدن بچه پس از تماس يك خانم و رها كردن فوري او در عين شكي كه به او دارد... يا برخي قضاوتهاي بسيار زودگذرش، تسليم خامدستانه پول به خانمي كه مدعي به گروگان گرفتن پسربچه يعني «برديا» است. از طرف ديگر بر بيشتر تماشاگران آشكار است كه فيلم «هزارتو» در ساختار خود و از راه هزارتوي فرم و محتواي خود با چندين فيلم ديگر و سبك كارگردانشان -جدا از موفقيت يا عدم موفقيتش در اين امر- و حادثه «بنيتا» پيوند و ديالوگي برقرار كرده است و بيشتر سكانسهاي آن به گونهاي تكرار رازِ برملا شدن رازها از لابهلاي گناه و كوتاهي همچنين تصميمگيريهاي احساسي در مواقع سرنوشتساز زندگي هستند. چنين است كه در روايت اميرحسين ترابي شخصيتي مانند اميرعلي ناگهان از خواب غفلتي بيدار ميشود كه مسبب سرآغازش تنشهايي شده كه روايت را تثبيت كرده است و اوج بحرانش گونهاي از پايان باز عجيب و غريب است اما چگونه؟ در واقع، پايان فيلم از طريق تعليق و غافلگيري هنگام تسليم پول توسط اميرعلي به گروگانگير قلابي و سپس ايماژ (جعبه پيتزا) خبر ناگهاني مرگ دوست بيتا در بيمارستان همچنان بر تداوم هزارتو بودن قصه ناپديد شدن برديا دامن ميزند اما تو گويي درنهايت، حركت دوربين آرام آرام صعود ميگيرد و از ادراك وجدان و مهمتر از آن، مشاهده عالم معنا خبر ميدهد كه ميداند برديا اكنون در كجاست و سرنخش را در كدام راز هزارتويي بايد جُست كه آدمها با اعمالشان سازه منفور آن را بنياد گذاشتهاند.