جداي از مجموعهقصهها و رمانهايي كه نوبت اول چاپشان در شناسنامه كتاب 1398 قيد شده، ادبيات داستاني ايران در سال جاري كتاب قابل اعتناي ديگري را هم به خود ديد كه نه قصه كوتاه است و نه رمان، بلكه كاري پژوهشي است به نام «دريچه جنوبي» كه به تاريخچه قصه كوتاه در جنوب ايران و بهطور اخص خوزستان اختصاص دارد. همانطور كه در عنوان فرعي كتاب آمده، تاريخچه شكلگيري قصه كوتاه در خوزستان ايران در بستر داستاننويسي كشور در تاريخ معاصر ادبيات مورد توجه قرار گرفته است. اين اثر پژوهشي و ادبي، كار مشترك كوروش اسدي و غلامرضا رضايي است؛ يكي زاده آبادان و ديگري متولد مسجدسليمان. از آن دو امروز تنها يكيشان بين ما هست. حدود دو سال قبل از انتشار كتاب، اوايل تابستان 96 بود كه كوروش اسدي به شكل غمانگيز و نامنتظرهاي از دنيا رفت و بالطبع در زمان انتشار كتاب، عمرش به دنيا نبود. اسدي از شاگردان هوشنگ گلشيري و به گواه بسياراني يكي از درخشانترين استعدادهاي ادبيات قصوي به ويژه قصه كوتاه بود و از او آثاري چون «باغملي» و «كوچه ابرهاي گمشده» برجاي مانده است. از ديگر مولف كتاب، غلامرضا رضايي نيز تاكنون آثاري چون «نيمدري» و «دختري با عطر آدامس خروسنشان» منتشر شده است. در كارنامه هر دو مولف چند جايزه ادبي نيز ديده ميشود. با رضايي درباره كتاب «دريچه جنوبي»، جايگاه خوزستان در ادبيات قصوي ايران، تجربه كار با كوروش اسدي، تاثير مكاتب ادبي و گفتمان چپ بر روشنفكري و ادبيات ايران و مسائل ديگر گفتوگو كردم.
محرك اوليه گردآوري و تاليف كاري از اين دست پژوهشي براي داستان جنوب چه بود و از كجا آمد؟ لطفا شرحي هرچند كوتاه از شكلگيري اوليه كار تا اجرا و اتمام آن بفرماييد.
ناحيه جنوب و به خصوص استان خوزستان به دليل شرايط اقليمي و روند صنعتي شدن و مدرن شدن، تاثير بسزايي در بالندگي هنر و ادبيات معاصر داشته. از حوزه سينما بگير تا داستان، شعر و ترجمه، بالطبع با برخورداري از همه اين شرايط و تاثيري كه ادبيات داستاني اين خطه بر داستان ايراني گذاشته، ميطلبيد كه كاري در اين خصوص صورت بگيرد و جاي كار داشت. چون تا قبل از اين به صورت منفك و جداگانه آن هم در قالب كتابي به آن پرداخته نشده بود و اين ضرورت احساس ميشد اما در مورد شكلگيري اوليه و اجراي كار ابتدا ليستي تهيه كرديم از نويسندگاني كه صاحب تاليف بودند. منتها مانده بوديم كه مبناي كار را بر چه اساسي بنا نهيم. از طرفي خيلي از نويسندگان بودند مانند ابراهيم گلستان يا هوشنگ گلشيري و شهرنوش پارسيپور و... كه مدت زيادي را در خوزستان ساكن بودند و اصليتشان خوزستاني نبود. از يك سو برخي نويسندگان هم با اينكه ساكن اينجا نبودند ولي در حال و هوا و فضاي جنوب قلم زده بودند مانند يكي، دو داستان از گلشيري يا قصه «با شبيرو» محمود دولتآبادي يا «كبودان» حسين دولتآبادي و... تعدادي از نويسندگان خوزستاني هم بودند با اينكه در مجلات و نشريات معتبر ادبي كار چاپ كرده بودند اما صاحب كتاب نبودند. در نهايت زادگاه نويسنده و كتاب را مبناي كار قرار داديم. خب با كورش شناخت تقريبا خوبي روي داستاننويسان خوزستاني داشتيم و همين كار را راحت ميكرد. داستان نويسندگان نسلهاي پيش از خودمان را خوانده بوديم، ميماند نويسندگان دهههاي 70 تا 90 كه كار برخي را خوانده بوديم و بعضي ديگر را هم بايد ميخوانديم و بعد از ميان صد و پنجاه، شصت نفر تعدادي را گزينش ميكرديم. حدود 50 نفر؛ چون بنياد نخبگان اساس كار را بر اين گذاشته بود كه بيشتر از دو جلد نشود. مرحله بعدي توافقمان بود روي داستانهاي انتخابي هر نويسنده و تقسيم كار بين خودمان.
در مورد اختلافنظرهايتان با كورش اسدي بر سر داستانهاي نويسندگان گفتيد. در مورد بودن يا نبودن يك نويسنده چطور؟ شده بود در مورد كليت كار يك نويسنده و اينكه واجد حضور در اين مجموعه هست يا نه، اختلاف نظر داشته باشيد؟
گذشته از شناخت و همدلي در اين قبيل كارها به گمانم مهمترين عامل نوع و نزديكي نگاه به سوژه مورد نظر است. از اين لحاظ نگرشمان در داستان تا حد زيادي به هم نزديك بود. هر چند اختلافنظرهايي هم بوده كه طبيعي است. چه در مورد داستانها كه سه، چهار مورد بوده و چه در ارتباط با نويسندهها كه از يكي، دو مورد بيشتر نميشد و آن يكي، دو مورد هم بيشتر به سلايق فردي ما در زمينه كار برميگشت و نه چيز ديگر. چون بودن يا نبودن نويسنده يا حذف و ناديده گرفتن كسي از روي عمد، كاري غيراخلاقي است و نه تنها نبايد از ما سر ميزد كه در قاموس هيچ نويسندهاي نبايد بگنجد. شايد در اين دوره خيليها اين كار را بكنند كه بحث ديگري است. در كل جوهره و ذات نويسنده بايد ضد سانسور و حذف باشد. نه اينكه خود نويسنده بشود محرمعليخان سانسورچي. شايد باشند افرادي كه داستاني از آنها در كتاب «دريچه جنوبي» نيامده. به دليل محدوديت جا يا مواردي كه در مقدمه كتاب به آنها اشاره شده است. چه بسا چند نفري هم از نگاهمان دور افتاده باشند كه اين هم اجتنابناپذير است و در كارهاي اينچنين، ناخواسته پيش ميآيد. يكي از دلايل آن ميتواند نحوه نادرست توزيع كتابهاي داستان چاپ شده توسط بعضي ناشران باشد. نويسندگاني هم بودند كه نياوردن كارشان در اين مجموعه جداي از محدوديت ظرفيت و فضاي كارمان، دلايل خاص ديگري هم دارد. مثلا از ميان تعداد زيادي از آثار بايد دست به انتخاب ميزديم. ما بهتر ديديم كه بيشتر به نويسندگان متاخر بپردازيم كه كارشان كمتر ديده شده است. هرچند كه به نويسندگان دهههاي پيشين به اندازه كافي در مقدمه كتاب اشاره كرده و پرداختهايم.
قرار بود داستانها 50 تا باشد اما 48 داستان در كتاب ميخوانيم.
همانطوركه قبلا گفتم، قرار بود تعداد داستانها 50 تا باشد اما كتاب نهايتا با 48 داستان بسته شد. به اين خاطر كه يكي از نويسندهها حرفها و خواستههاي ديگري داشت. ميخواست كه حتما نقد را در اختيارش بگذاريم كه اول ببيند و نظرش را اعلام كند! كاري در نوع خود بديع و غيرحرفهاي كه به آن تن نداديم. ايشان بهانه ديگري هم داشت. ميخواست بداند چه نويسندههايي در اين كتاب داستان دارند. وقتي به او گفتيم كه قرار است نامش كنار چه نويسندههايي بيايد، كمي وا رفت و احساس كردم در دلش دارد معاند و غيرمعاند، خودي و غيرخودي ميكند. با اينكه بود و نبودش از نظر ما تاثيري در كار نداشت، تنها به اين دليل كه ميخواستيم كتاب دربردارنده همه نوع نگاهي باشد، از ايشان هم داستان خواسته بوديم اما وقتي آن ماجراها و خواستههاي آن نويسنده پيش آمد، به ناچار داستانش را كنار گذاشتيم. داستان دوم هم از نويسندهاي بود كه فكر ميكرديم خوزستاني است و بعد پي برديم اشتباه شده است و اهل خراسان و آنطرفهاست و پيش از چاپ از مجموعه بيرونش آورديم.
شما در ديباچه كتاب، از كورش اسدي به عنوان يكي از دو مولف كتاب يادي كرديد كه امضا دارد اما تاريخ ندارد. اولا همكاري با زندهياد چگونه بود؟ كار چطور بين شما دو نفر تقسيم شد؟
در هر كار جمعي يا كارهايي از اين دست اگر رفاقت و درك و پذيرش نظر مخالف نباشد كار بسيار سخت و تقريبا غيرممكن ميشود. خب ما رفاقت ديرينهاي داشتيم و بسيار به هم نزديك بوديم؛ بهرغم اين در مواردي هم مثلا در انتخاب داستانها - چند مورد- اختلاف نظر هم داشتيم. به عنوان نمونه كورش داستان «پيرمرد» از بهرام حيدري را بسيار دوست داشت در حالي كه نظر من داستان ديگري بود. هرچند داستان «پيرمرد» هم داستان بسيار خوبي است و درنهايت نظر كورش را پذيرفتم. يا در انتخاب داستان نسيم خاكسار كورش داستان ديگري مدنظرش بود ولي من داستان «سگي زير باران» را ترجيح ميدادم و در آخر همين داستان را انتخاب و نقد كرديم. در هر صورت بعد از تقسيم كار قسمتي كه مربوط به او بود و او بايد آماده ميكرد نوشته شد و آن قسمتي هم كه من بايد تهيه ميكردم بعد از آماده شدن به كار اضافه شد. بعدش بايد يكي، دو جلسه ديگر مينشستيم و كار را مرور ميكرديم و نظر نهايي را ميداديم كه به دليل امروز و فردا كردنهاي هميشگي، متاسفانه آن اتفاق ناگوار افتاد و ناچار كار را هم به همان شكل به ناشر داديم و آن توضيحي كه گفتيد در ديباچه آمده، چند روز قبل از چاپ اثر نوشته شد.
شما در بخش «شكلگيري و ويژگيهاي ادبيات خوزستان» همعرض اهميت ترجمههاي گلستان، دريابندري، صفدر تقيزاده و ديگران از ادبيات انگليسي به نقش سينما تاج هم در هنر و ادبيات خوزستان اشاره ميكنيد. تاثير اين سينما بر سينماگران روشن است اما اگر بخواهيم تاثير بينارشتهاي سينما بر ادبيات داستاني خوزستان را ببينيم، داستاننويسان جنوبي ما در آن نسل به خصوص -كه بعدها الگويي در داستاننويسي ايران را شكل دادند- چقدر از رواج فيلم ديدن به عنوان پديدهاي مدرن در قلمرو هنر و ادبيات متاثر شدند؟ آيا جداي از ديالوگپردازي كه به آن اشاره كرديد، ميتوان گفت سينما و فيلم ديدن در تربيت تصويريِ ذهنِ قاطبه داستاننويسان آن نسل موثر بود؟ آيا روايت نويسندگان جنوبي از اين محل، عينيتگراتر شده است؟
بديهي است همينطور كه ادبيات بر سينما تاثير گذاشته مولفههايي را هم از آن وام گرفته. اصلا بعد از اختراع دوربين عكاسي و سينماست كه نقش تصوير در ادبيات پررنگتر شده و همانطور كه ميدانيد ادبيات داستاني تا قبل از اختراع دوربين عكاسي و سينما بيشتر بر پايه نقل و نقالي بوده و بعد از آن است كه تصوير جايگزين نقل ميشود و زاويه ديد نمايشي از همين جاست كه به حيطه روايت داستاني وارد ميشود. اسم سينما «تاج» آبادان را آورديد؛ سينماهايي از اين دست در همان موقع هم در شهرهاي اهواز و مسجد سليمان وجود داشت و دارد. سينماي «باشگاه مركزي» مسجد سليمان يا «باشگاه ايران» كه متاسفانه تخريبش كردهاند ولي سينماي باشگاه مركزي هنوز كه هنوز است با بهترين سينماهاي تهران از حيث امكانات برابري ميكند. بگذريم. مطمئنا وجود كارگردانهاي تاثيرگذاري مانند ناصر تقوايي و امير نادري و نمايشنامهنويسان و فيلمنامهنويساني از قبيل يارعليپورمقدم، قاضي ربيحاوي، اصغر عبدالهي و... متاثر از همين فضاها بوده؛ ضمن اينكه عينيتگرايي كه گفتيد علاوه بر تاثير سينما به عواملي مانند ثبات و امنيت شغلي كاركنان و اهالي مناطق نفتخيز نيز برميگردد. نويسندههاي جنوبي به اين علت كه اغلب در چنين محيطهايي رشد كردهاند و پدرانشان مجبور نبودهاند در جستوجوي كار به اين شهر و آن شهر كوچ كنند، در نتيجه همين ماندگاري در يك جا و تمركز، قدرت توصيف آنان را نيز تقويت كرد.
در كتاب شما به پستمدرنيسم به عنوان مهمترين و جديترين موج و جريان ادبي كه بيشترين استقبال را هم در مترجمان و هم در داستاننويسان به وجود آورده، ياد شده اما اين يادآوري در حد همان اشاره باقي مانده. آيا داستان جنوب ايران بهطور اعم و خوزستان بهطور اخص از دهه هفتاد به بعد را بيش از هر جريان فكري و نظري ديگري متاثر از پستمدرنيسم ميدانيد؟ اگر اينطور است، كارگاههاي مهم داستاننويسي در دهه هفتاد به ويژه كارگاه رضا براهني و نيز كارگاه هوشنگ گلشيري كه تعريضهايي به نظريهها و نمونههاي داستان پستمدرنيستي داشتند، چگونه بر داستانهاي نويسندگان جنوبي تاثير گذاشتند؟ بر چه كساني بهطور مستقيم و بر كدام نويسندگان با واسطه كتابها و مقالات و محافل؟
يكي از اتفاقات خوب و مثبتي كه بعد از تحولات اجتماعي، فرهنگي سال 57 رخ داد، تشكيل جلسات و كارگاههايي بود كه توسط بعضي نويسندگان به وجود آمد؛ كارگاههاي گلشيري، براهني و شميم بهار كه هر كدام در اعتلا و رشد نسل نو در داستان و شعر كشور بسيار اثرگذار بودند. در بحث داستان در كارگاههاي گلشيري، غالب افرادي كه در اين جلسات و كارگاهها حضور پيدا ميكردند، بيشتر بروبچههاي تهران و جنوب بودند كه هر كدام به فراخور خود، توشهاي از اين نشستها گرفتند. به قول سعدي «باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست/ در باغ لاله رويد و در شورهبوم خس» و بالطبع حضور فعال اين داستاننويسان، تاثيري كلي بر روند داستاننويسي كشور گذاشته و باعث تنوع و تكثر صداهاي مختلفي شد. در ارتباط با بحث پستمدرنيسم، در مقدمه نيمنگاهي داشتهايم به ادبيات داستاني ايران و خوزستان در سالهاي پس از 57. يكي از اين موارد و بهتر است بگويم جديدترين جريان ادبي كه متاثر از آثار تئوريك در دهه 70مطرح شد، جريان پستمدرنيسم در داستان است كه مانند رئاليسم جادويي و مينيماليسم و حتي قويتر از اين مباحث هنوز به راه خود ادامه ميدهد. بايد بگويم كه در همان دهههاي 30 و 40 هم داستانهاي نويسنده توانايي مانند بهرام صادقي سويههاي پستمدرنيستي زيادي داشته است. از آن ميان ميتوانيم به داستانهاي «آقاي نويسنده تازهكار است»، «در اين شماره» و «هفت گيسوي خونين» نگاهي بيندازيم تا به ارزش كار صادقي پي ببريم. به هر حال اگر منظورتان اين است كه خيلي موجز به بحث پستمدرنيسم در داستان اشاره شده، بايد بگويم هنوز كار دارد تا اين جريان بر و باري بدهد. از طرفي هم بيشتر دغدغه و هدف ما اين بود كه به عوامل تاثيرگذار در آن سالها نگاه كنيم؛ نه اينكه اختصاصا به مقولاتي اينچنيني بپردازيم. اين بود كه در ذيل عوامل تاثيرگذار به اين موضوع اشاره كرديم.
نقدهايي كه در كتاب چاپ شده، امضا ندارد و اين- به ويژه با توجه به زاويه ديد نقدها- به اين معناست كه مولفان و گردآورندگان كتاب، نويسندگان اين نقدها هستند. پرسش اين است كه نظرگاه انتقادي دو نفر چگونه در قالب يك مقاله مطلب واحد تجميع ميشود؟ آيا قائل به اين هستيد كه نقد ادبي نوشتن ميتواند از وضعيت يك كار فردي خارج شود و عملي جمعي باشد؟
بحث تقسيم كار را كه مطرح كردم، بيشتر نقد داستانها بوده و سهم هر كداممان در نوشتن نقدها. البته سهم من كمتر بوده. اينكه چطور ميشود نظر هر دو نفر ما باشد به نظرم اتفاق تازهاي نيست و اهميت زيادي ندارد. داستانها و نقد آنها به دنبال هم آمده است. مخاطب يا خواننده داستان را ميخواند و شايد اصلا نظر ديگري داشته باشد؛ ضمن اينكه چند نقد اولي را كه نوشته بوديم، در همان ابتدا براي هم خوانديم و نشستهاي زيادي هم در اين خصوص داشتيم و به يك راهكار مشترك رسيديم در اين زمينه.
در كتاب به جريان چپ به عنوان ايدئولوژي و گفتمان غالب هنر و ادبيات و طبعا ادبيات داستاني در سالهاي دهه 40 و 50 اشاره شده است. اين گفتمان بالطبع مثل هر جريان فكري و ايدئولوژيك ديگري، دستاوردها و در عين حال بازدارندگيهايي براي ادبيات و قصه كوتاه داشته. اگر گفتمان چپ را در دهههاي 40 و 50 مترصد رقم خوردن رويدادي بدانيم كه بالاخره در سال 57 به پيروزي رسيد، به نظر شما نسبت آن با قصه كوتاه فارسي بعد از انقلاب چه تغييراتي كرد؟
تحميل مسائل سياسي- ايدئولوژيك يا به تعبير شما گفتمان غالب در برهههايي از تاريخ ادبي كشور، آسيبهايي به ادبيات داستاني ما وارد كرده و موجب شده است كه ادبيات ما كاركردي انحرافي در پيش بگيرد. هر چند كه دستاوردهاي كوچكي هم داشت ولي توان و انرژي شاعران و نويسندگان زيادي در اين راه به هدر رفت؛ طوري كه داستان و شعر ما را گاه تا حد پيام و شعار يا افشاگري سياسي، اجتماعي تنزل داد. بختياري و هوشمندي نيما و هدايت در اين بود كه به اين انحراف تن ندادند. در هر صورت تغيير نظام در سال 57 طبيعتا تغيير و تحولاتي را در همه زمينهها به همراه داشت. به ويژه در حيطه مسائل اجتماعي و فرهنگي. متعاقب آن جنگ و كساد و بيرونقي نظامهاي ايدئولوژيك در اتحاد جماهير شوروي و ... از طرفي طرح مباحث نظري در فضاي ادبي كشور راه را تا حدود زيادي باز و ادبيات ما را به مقصد اصلي خود نزديكتر كرد و باعث شكوفايي نسلي نو در داستاننويسي ايران در دهههاي 60 و 70 شد كه هنوز هم هرچند حركتي كند و لاكپشتوار دارد اما نويد روزهاي بهتري را ميدهد كه حاصل آن دور شدن از مباحث سياسي، ايدئولوژيك و بازخواني ادبيات و متون كهنمان و همراه شدن با مباحث نظري و تئوريك ادبي است.
كتاب يا كتابهايي بوده كه از قلم افتاده باشد و الان بخواهيد به آنها اشاره كنيد؟
بله. شايد آثاري از رضا دانشور مثلا مجموعه «نماز ميت» و نيز كتاب «دهكده پرملال» امين فقيري كه به نظرم از معدود جاماندهها از كتاب هستند كه از اين فرصت استفاده ميكنم و از آنها نام ميبرم.
ناحيه جنوب و به خصوص استان خوزستان به دليل شرايط اقليمي و روند صنعتي شدن و مدرن شدن، تاثير بسزايي در بالندگي هنر و ادبيات معاصر داشته. از حوزه سينما بگير تا داستان، شعر و ترجمه، بالطبع با برخورداري از همه اين شرايط و تاثيري كه ادبيات داستاني اين خطه بر داستان ايراني گذاشته ميطلبيد كه كاري در اين خصوص صورت بگيرد و جاي كار داشت. چون تا قبل از اين به صورت منفك و جداگانه آن هم در قالب كتابي به آن پرداخته نشده بود و اين ضرورت احساس ميشد.