نگاهي روانكاوانه به يكي از داستانهاي مظاهر شهامت
روايت داستاني بر محور علم روانشناسي
ثريا كهريزي
تعريف ساده خواب ديدن در بيداري آن است كه هنگام انجام يك عمل به گوشهاي خيره شده يا نشده در فكر فرو رفته و از داخل آن فكر به فكرهاي ديگري پاساژ زده تا جايي كه عمل اوليه فراموش شود. بر فرض كسي در حال ظرف شستن باشد ناگاه به فكر دوران كودكياش بيفتد بعد به فكر يك خاطره حسي دوران بلوغ و از داخل آن هم به ياد بحث چند روز پيش با دوستش بيفتد و همينطور ادامه دهد تا يك صدا يا تكان خوردن حجمي او را به خود آورد آنگاه بدون آنكه متوجه شده باشد تمام ظرفها را شسته، پاك كرده و در جاي خودش قرار داده است. اگر بخواهيم خواب ديدن در بيداري متن را نقد و تحليل كنيم بايد به برشهاي غيرارادي در متن تكيه كنيم، چيزهايي كه در ادبيات آنها را جوهر، الهام و غيره نام نهادهاند.
كمكي كه علم روانشناسي در اين مورد نقد ميكند آن است كه ديگر به خرافاتي كه گذشتگان بر ادبيات تحميل كرده بودند توجه نكنيم مثلا آنها به ضمير ناآگاه متن وارد نبودند و همواره فكر ميكردند و فكر ميكنند كه به آنها الهام يا وحي ميشود. اكنون به كمك اين علم ميدانيم كه جوهر شعر چيزي جز بروز ناخود آگاه متن نيست.
اتفاق مهمي كه در خواب ديدن در بيداري متن رخ ميدهد «جريان سيلان ذهن» است و اتفاقا جريان سيلان ذهن يكي از مهمترين شاخصههاي متون پستمدرن است. براساس اين مهم كه جريان سيلان ذهن رابطه تنگاتنگ با روانشناسي دارد، نقش نقد روانكاوي را بهتر درك ميكنيم چون اساسا يك روانكاو است كه ميتواند از فرآيندهاي ذهن آگاه باشد. يك ذهن غيرپيچيده و سطحي هيچگاه روانكاوي را نميطلبد، ذهن غيرپيچيده مثل متون مدرن كه در متون مدرن روايت در سطح منطقي زمان حركت ميكند مثل منطق سال، روز، ماه. يا ديروز، پريروز، امروز يعني زمان به صورت ترتيبدار حركت كرده و از نقطه «آ» به نقطه «ب» متصل ميشود. طبيعتا اين ذهن پيچيده براي روانكاو - منتقد حائز اهميتتر از آن ذهن خطي و
غير پيچيده است.
در داستان «حكومت و محكوميت نوبتي» نوشته مظاهر شهامت، ذهن از هم گسسته ميشود و ما را مشتاق به كاويدن لايههاي پنهان و پيچيده خود ميكند. داستان در جاهايي به بيزماني رسيده و اجازه هيچ نقطهگذاري زماني ذهني را به ما نميدهد. اين سيلان ذهن از همان ابتداي داستان اتفاق افتاده و تقريبا به كل ذهنيت متن تسري پيدا كرده به جز در چند نقطه كه ما شاهد نقطهگذاري زمان ذهن هستيم- روي آن يادداشت بنويس فردا ...، حالا بگير بخواب- كه هنگام شب را نشان ميدهد و – همان ساعت زلزله شديدي را تجربه ميكنم – كه ذهن به زمان آينده پرتاب شده است.
غير از اينها نكتهاي كه بايد مورد توجه منتقد باشد آن است كه از طريق مجاز جزء به كل يا بالعكس بتواند به فرآيندهاي آشفته متن دست يابد و مسائل و زيباييهاي متن را معرفي و نقد كند. - ميزني نميزنم. يكبار ديگر يكبار ديگر بار ديگر- با شناخت فرآيندهاي آشفته و بررسي مشغله ذهن (opesession) متن و با پشتوانه روانكاوي ميتوان كاراكتر داستان حكومت و محكوميت نوبتي را يك شخصيت اشتقاقيافته (splitpersonality) نام نهاد.
شخصيت اشتقاقيافته را به شخصيتي ميگويند كه همزمان داراي دو شخصيت مستقل باشد. البته نبايد شخصيت اشتقاقيافته را با چندشخصيتيها يا با شخصيت از هم گسيخته اشتباه گرفت. شخصيت از هم گسيخته به شخصيتي اطلاق ميشود كه سامانه شخصيت او به كل از هم گسسته شده باشد و فرد داراي شخصيت از هم گسيخته امكان دارد به خود و ديگران آسيب برساند اما در شخصيت اشتقاقيافته فرد داراي دو شخصيت مستقل ميشود اما در اجتماع بهطور عادي زندگي ميكند. همانطور كه از ابتداييترين سطر داستان «نام داستان» ملاحظه ميشود شخصيتي داراي دو شخصيت مستقل شده و در دو نقش متقابل- شاه و زنداني- بروز پيدا كرده است و همراه با كشمكشهاي دروني روايت داستان نيز حركت ميكند.
شايد اين سوال پيش بيايد كه چگونه يك منتقد روانكاو با وجود شخصيتپردازي يكسان در يك متن ميتواند اين تمييز را قائل شود؟ جواب آن است كه منتقد بايد از طريق امضاشناسي شخصيت اين كار را انجام دهد. با توجه داشتن به اميال، امزاج و كنشهاي شخصيتها ميتوان به اين مورد دست يافت به همين دليل است كه گفتهاند رمان جنگ و صلح با وجود داشتن هفتصد شخصيت نتوانسته شخصيتهاي مستقلي ارائه كند.
امروزه به ويژه در شعر اكنون ايران كنشپريشي به مقدار زياد رخ ميدهد، سركوبها و بايد و نبايدهاي جامعه امروزي ما از سانسور گرفته تا خودسانسوري حاكي از بروز وافر كنشپريشي است و لابد اصرار من از بازنگري معيارهاي زيباييشناسي و كلا بازنگري شيوه برخورد با متون از همين راه است.