متاسفانه تاكنون اولويت اصلي جامعه و كشور مساله اقتصادي يا سياسي بوده و مساله و حوزه فرهنگ كمتر ديده شده است. تجربه تاريخي نشان ميدهد در اكثر موارد اساس توسعه و پيشرفت هر جامعه بر بنيانهاي فرهنگي آن گذاشته شده است. نه تغيير صرف در نظام سياسي (انقلاب مشروطه ايران و تجربه دموكراسي در پاكستان و افغانستان) و نه افزايش درآمدهاي كشور (كشورهاي نفتخيز عربي) هيچكدام تضمينكننده توسعه پايدار و همهجانبه نيست. بدون وجود فرهنگ غني و سالم، هرگونه توسعهاي در بخشهاي سياسي و اقتصادي با شكست روبرو خواهد شد. تنها كشورهايي به توسعه پايدار اقتصادي و سياسي رسيدهاند كه «فرهنگ توسعه» را داشتهاند. بدون وجود چنين فرهنگي پيشرفتهاي مقطعي در حوزه اقتصادي، تكنولوژيكي، سياسي و نظامي بيشتر به رشد غدد سرطاني شبيه خواهد بود تا پيشرفتي كه مايه افتخار و سربلندي ملت باشد.
وضعيت اقتصادي و سياسي جامعه در تاريخ معاصر
مردم كشور ما به لحاظ اقتصادي ضعيفتر از هند، تركيه يا كره جنوبي نيستند؛ به لحاظ سياسي هم اگر از اين كشورها بيشتر تلاش نكردهاند؛ كوشش آنها براي توسعه سياسي كمتر هم نبوده است. شاهد آن هم، انجام دو انقلاب در يك قرن و وجود هزاران زنداني سياسي و شهيد راه آزادي و عدالت است. اما چرا احزاب در جامعه ما نميتوانند كاركردهاي اصلي خود را ايفا كنند و حتي در برخي موارد به باندهاي مافيايي تبديل ميشوند؟ چرا حتي بهترين و مترقيترين قوانين عملياتي نميشوند و نميتوانند جلوي فساد را بگيرند؟ جواب در «فقر فرهنگي» است.
چرا فرهنگ؟
جامعه ايراني زماني ميدان مبارزه شرق و غرب بوده كه اثرات آن تاكنون باقي مانده است. در رويكرد ماركسيستي، براي ساختن جامعه ايدهآل بايد سياست را در دست گرفت و روابط قدرت موجود را بر هم زد. در رويكرد كاپيتاليستي نيز بايد رشد و شكوفايي اقتصادي را دنبال كرد. داروي درد جامعه ما اولويتبخشي به هيچكدام از دو بعُد مذكور نيست. بدون توسعه فرهنگي و بالا بردن آگاهي و شعور اجتماعي نه شعار توسعه اقتصادي و نه شعار توسعه سياسي، پايه محكمي براي پيشرفت پايدار نخواهد بود. حال كه بديل توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي به دفعات آزموده شده و نتايج لازم را به دنبال نداشتهاند؛ آيا وقت آن نرسيده كه به توسعه فرهنگي هم اهميت دهيم؟ اگر كويت، قطر و عربستان را با تركيه، هند و مالزي مقايسه كنيم خواهيم ديد درآمد سرانه در كويت، قطر و عربستان بسيار بالاتر از گروه دوم است اما توسعه سياسي در اين كشورها اتفاق نيفتاد؛ زيرا از منظر فرهنگي ارزشها، باورها و ظرفيت لازم وجود نداشته است. پس ساختار بسته را نميتوان تنها با رشد اقتصادي اصلاح كرد. چين سه دهه است بيشترين رشد اقتصادي در جهان را داشته است اما هنوز با توسعه سياسي و حاكم شدن نظام دموكراتيك و رعايت حقوق انسانها فاصله دارد. از طرف ديگر تجربه قدرت گرفتن احزاب راستگرا، جريانهاي پوپوليستي و فاشيستي در اروپا و به قدرت رسيدن ترامپ در امريكا نشان داد پيشرفت اقتصادي موضوعي نسبي است و دموكراسي هميشه نيازمند افراد دموكرات است؛ به سخن ديگر فرهنگ ستون دموكراسي و توسعه سياسي است.
عامل شكست ملتها چيست؟
همانطور كه دارون عجم اغلو در كتاب «چرا ملتها شكست ميخورند؟» نشان داده است مهمترين دليل فقر و فساد در كشورها به اين دليل است كه نهادهاي اقتصادي و سياسي آنها انحصاري است و مردم در اين نهادها مشاركت واقعي و عميق ندارند. اگر زمينه مشاركت و اعمال قدرت مردم در حوزه «اقتصاد» و «سياست» فراهم نشود فقر و فساد همه جامعه را فرا خواهد گرفت. هر چند اغلو اين مشاركت را نتيجه وجود «نهادها» ميداند و به اولويت داشتن فرهنگ اعتقاد چنداني ندارد اما اين نهادها بهطور ريشهاي در جوامعي تشكيل ميشوند كه فرهنگ نهادسازي و مشاركت را دارند. انگلستان، ژاپن و آلمان اگر دهها بار هم خراب شوند؛ دوباره خود را ميسازند زيرا فرهنگ مناسب سازندگي را دارند. اما در جوامعي كه فرهنگ غارت و چپاول نهادينه شده باشد حتي اگر توسعه سياسي و اقتصادي حاصل شود بسيار ناپايدار و شكننده است. تجربه نشان داده جوامع جهان سومي كه قبل از رسيدن به حداقلي از آزادي سياسي و آزادي بيان؛ سياستهاي درهاي باز، تعديل اقتصادي و خصوصيسازي را در اولويت قرار ميدهند در نهايت حكومتي يغماگر يا به گفته داگلاس نورث «كلپتوكراسي» Kleptocracy را به ارث ميگذارند. زيرا آزادي بيان و شفافيت كافي براي ممانعت از دزدي، رانتخواري، اختلاس و فساد دولتي نيست و چنين حكومتي هم منابع جامعه را غارت ميكند و هم به مرور زمان فرهنگ چپاول را در جامعه نهادينه و همه را دزد ميكند.
از مقدمه بالا نبايد نتيجه گرفت كه اصلاح حوزه اقتصاد و سياست هيچ تاثيري ندارد. هركس در مسير اصلاح ساختار سياسي و دموكراتيك كردن جامعه استبدادي فداكاري ميكند و به احتمال زياد هزينه بالايي را هم ميپردازد و هركس كه براي اصلاح ساختار اقتصادي مانند افزايش بهرهوري و توليد گام برميدارد كارش قابل تقدير است. فقط نبايد فراموش كرد كه بدون وجود فرهنگ مناسب؛ اصلاحات مذكور نهادينه نخواهند شد. با اين مقدمه كه «فرهنگ» اساس توسعه سياسي و اقتصادي است به برخي از «ويژگيها» و «ابزارهاي» كار در اين حوزه اشاره خواهم كرد.
الف) ويژگيهاي حوزه فرهنگ
1- كار فرهنگي زمانبر است و سالها و شايد يك يا دو نسل بايد عوض شوند تا فرهنگ اصلاح شود؛ البته مشروط به اينكه آن نسلها، قدرت بازتوليد سنتها و آداب و ذهنيت خراب خود را نداشته باشند. فرهنگ مانند يك وعده غذايي نيست كه چند ساعته بتوان آن را درست كرد؛ فرهنگ مانند ذائقه است كه سالها طول ميكشد تا تغيير پيدا كند. فرهنگ عرصه انديشه، تبادل نظر، بردباري، كار عميق و بلندمدت است و هيچگاه با تبهاي تند سياسي و صدور بخشنامه و دستوركار اصلاح نميشود.
2- كار فرهنگي دستوري نيست و با گفتوگو و اقناع انجام ميپذيرد. اگر در حوزه اقتصاد و سياست تا حدي امكان برنامهريزي متمركز و دستوري وجود داشته باشد، در حوزه فرهنگ چنين برنامهريزياي بسيار مشكل است و در بسياري از موارد، دستوري و از بالا به پايين حركت كردن و اجراي سياستهاي خشك و خشن نتيجه معكوس ميدهد. به همين دليل است كه پيشرفتهترين كشورهاي جهان هيچگاه از سياستهاي دستوري براي دستيابي به اهداف فرهنگي خود استفاده نميكنند و كمترين قانون و مقرراتي را براي اينكه ارزشهاي فرهنگي چه بايد باشند در دستور كار دارند. در كشورهاي توسعهيافته در حوزه فرهنگ رويكرد تشويقي و ترويجي حاكم است كه به حمايت از فعاليتهاي فرهنگي و آثار هنري مربوط ميشود. برعكس، در كشورهاي توسعهنيافته وجود انبوهي از قوانين و سندها و نقشهها در حوزه محتواي ارزشها، باورها و نمادها ديده ميشود. تجربه دوران قاجاريه و پهلوي نشان ميدهد چنين نگاه دستوري به حوزه فرهنگ چه نتايجي داشته است. ناصرالدين شاه كه در اثر مواجهه با مشكلات داخلي و خارجي تا حدودي لزوم به اصلاحات را پذيرفته بود اما به مشاركت و اعمال نظر گروههاي مردمي باور نداشت و رسالت خود را تربيت اهل ايران ميدانست. به همين دليل در اولين شماره روزنامه دولتي «وقايع اتفاقيه» نوشته شده است: از آنجا كه همت ملوكانه مصروف به تربيت اهل ايران و استحضار و آگاهي آنها از امورات داخله و وقايع خارجه است.... . رضا شاه پهلوي هم با الگوگيري از روشهاي تبليغي و تربيتي دوران آلمان نازي، «سازمان پرورش افكار» را در سال 1317 كليد زد. به نظر رضا شاه فكر هم مانند شلغم قابل پرورش است و فقط به تركيب مناسبي از خاك و كود و آب نياز دارد. به نظر ميرسد برخي افرادي كه امروز بر «مهندسي فرهنگي» تاكيد دارند همين نظر و رويكرد را دنبال ميكنند. انسان را نبايد با مصالح ساختماني يا قطعات كامپيوتر يا سيلندر و پيستون اتومبيل اشتباه گرفت. انسانها برخلاف مصالح فيزيكي داراي عقل و شعور، اراده و اختيار، قدرت معنا و نيتدهي و تاريخمند هستند.
نقش حكومتها در توسعه فرهنگي
شايد حكومتها بتوانند بدون نظرخواهي و مشاركت دادن مردم برنامههاي اقتصادي يا سياسي خود را براي مدتي پيش برند (مانند شوروي، چين و كوبا) اما برنامههاي فرهنگي بدون مشاركت و همكاري مردم از پيش شكست خورده است. وقتي فرهنگ را در جايگاه مناسبش قرار داديم آنگاه سياستهاي فرهنگي هم دستوري و از بالا به پايين نخواهد بود. اين موضوع هر چند بديهي است ولي به كرات زير پا گذاشته و به آن كمتوجهي شده است. پيش رفتن با زور و اجبار در عرصه فرهنگ بزرگترين اشتباهي است كه يك دولت ممكن است مرتكب شود. نمونه آن در طول تاريخ بسيار زياد بوده است؛ از كشف حجاب رضاشاه تا اجبار حجاب با روشهاي خشونتآميز، همگي محكوم به شكست هستند.
ب) ابزارهاي كار در حوزه فرهنگ
1- نقد فرهنگ و جامعه
تا زماني كه فكر كنيم جوامع ديگر بويي از فرهنگ نبردهاند و برترين و والاترين ارزشهاي دنيا در اختيار ماست و «هنر نزد ايرانيان و است و بس»، هيچگاه به پيشرفت پايدار نخواهيم رسيد. ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه قاجار پس از روبرو شدن با دستاوردهاي كشورهاي اروپايي در اين نكته اتفاق نظر داشتند كه اروپاييان از نظر ابعاد مادي مانند علم و تكنولوژي و نيروي نظامي از ما جلوتر هستند اما معتقد بودند از نظر روحي و معنوي (فرهنگي) البته كه ما سالها بلكه قرنها از آنها جلوتريم. به همين دليل ابتدا در دارالفنون علوم پايه و نظامي مانند شيمي و طبابت راهاندازي شد. اين در حالي بود كه نظام اداري كشور فاسد، فرهنگ تنپروري، گدايي، غارتگري و خرافات همهگير و درباريان هر روز مشغول توطئههاي جديدي بودند.
اولين گام اصلاح فرهنگ
ميگويند اولين گام درمان يك معتاد اين است كه او قبول كند معتاد است. اولين گام اصلاح فرهنگ موجود نيز آن است كه قبول كنيم اين فرهنگ مشكل دارد و بسياري از مولفههاي آن بايد در زير ذرهبين نقد قرار گيرد و آسيبشناسي شود. اما به جاي «نقد فرهنگ و جامعه» با نوعي «شعارگرايي» در سياستگذاريها روبرو بودهايم كه خود يكي از آفتهاي حوزه فرهنگ است. اگر تعارف را كنار بگذاريم و نقد فرهنگي را بپذيريم آنگاه نمايش نواقص و زشتيهاي فرهنگي كاري ضروري خواهد بود. در كوچههاي شهرهاي بزرگ روي ديوارها پُر است از نوشتههايي مانند اين كه؛ «لعنت بر كسي كه اينجا آشغال بگذارد»، «پارك نكنيد چهار چرخ پنچر ميشود»، «لطفا بوق نزنيد، مردم خوابند» و ... اگر به شهرستانهاي كوچكتر برويد از مشكل نگاه داشتن گاو و گوسفند و مرغ و خروس گرفته تا جمع كردن وسايل اسقاطي و آويزان كردن گوني و حصير پاره به در و ديوارخانهها به اين معضلات افزوده ميشود. به راستي اگر پول نفت به اين اندازه نبود كه شهرداريها هر روز خيابانها و كوچههاي شهر ما را نظافت كنند، آيا ما غرق در زباله نميشديم؟ آيا در زمستان سر خود را پايين انداخته و متوجه خلطهاي سبز و زرد و قهوهاي كه كف خيابان را سنگفرش كردهاند شدهايد؟ آيا به زباله درون جويها دقت كردهايد؟ آيا به فحشهاي تماشاگران فوتبال گوش دادهايد؟ فرهنگ رانندگي ما كه سرآمد عام و خاص است. دروغ، ريا، چاپلوسي، فخرفروشي و حسادت كه هم در محيط كار هم در محل زندگي و هم در بين خويشاوندان موج ميزند. فرهنگ كار جمعي، تعهد و مسووليتپذيري ما كه پايين است. صدها سال است كه از خويشاوندسالاري و پارتي بازي رنج ميبريم. روحيه مدارا و تحمل ديگران در ما اندك است. خود را صاحبنظر در ورزش، اقتصاد، سياست خارجي، سدسازي، خودروسازي، هنر و غيره ميدانيم. آيا وقت آن نرسيده كه اين ضعفها و «زشتيهاي فرهنگي» را به نسل جوان نشان دهيم و از آنها بخواهيم كه مانند ما نباشند؟
براي نقد فرهنگي لازم است كه جسارت داشته باشيم و موضوعات را از زواياي پنهان آن بنگريم. براي مثال مُبلّغي مذهبي با اشاره به آموزه «گفتار نيك، پندار نيك و كردار نيك» مدعي ميشود تمام مكاتب اخلاقي بايد كنار بروند! ما ايرانيها بااخلاقترين ملت جهان بوده و هستيم. استادي با اشاره به شعر فردوسي كه «ميازار موري كه دانهكش است/ كه جان دارد و جان شيرين خوش است»، مدعي ميشود رعايت حقوق حيوانات را ما به دنيا ياد داديم.
سخنوري با اشاره به شعر سعدي كه «بني آدم اعضاي يك پيكرند/ كه در آفرينش ز يك گوهرند» مدعي ميشود سنگ نخست سازمان ملل را ايرانيها كار گذاشتند و...
خير! بههيچوجه اينطور نيست. چنين شعر و حكاياتي توصيف وضع موجود نبوده بلكه انتقاد به وضع موجود بوده و گوينده آرزوهايش را بيان ميكرده است. اينها افعال وارونه هستند. يعني براي اينكه منظور نويسنده و گوينده را بفهميم بايد آنها را برعكس معنا كنيم.اگر ما حيوانآزاري نميكرديم شعري هم در مزمت حيوانآزاري سروده نميشد. حتي اگر استثنائا افراد كمي هم سگ و گربه و مورچه را آزار ميدادند باز هم شاعر ترجيح ميداد به همان افراد انگشتشمار تذكر بدهد. تنها در صورتي كه عده زيادي حيوانآزاري كنند؛ شاعر هم به ذوق ميآيد كه بگويد؛ «ميازار موري كه دانهكش است.»اگر در جامعهاي مردم اهل كار و تلاش و از تنبلي و زندگي انگلي بيزار باشند، مصلحان به خودش زحمت نميدهند كه بيايند و بگويند: كار عبادت است. اگر بگويند مردم خواهند گفت: اين را كه همه ما ميدانستيم و عمل ميكرديم. اما اگر مصلحان ببيند اكثريت جامعه كلاهبردار و راحتطلبند و به همديگر ميگويند كار مال خر است و كار مال تراكتور است و با كار كسي بهجايي نميرسد و... حتما تشويق ميشود كه بگويد: اي جماعت نادان مفتخور، كار انسانساز است، كار عبادت است.البته ماندگاري اين شعر و قصه و روايتها نشان ميدهد كه مردم دستكم در حوزه آرزو و اميال خود خواستار تحقق چنين اخلاقيات پسنديده و شرايط مطلوبي بودهاند. اما در عمل چون حاضر به فداكاري و هزينه دادن نبودند همچنان در همان وضعيت ناخوشايند باقي ميماندند. براي مثال هميشه در مذمت «دروغ»، شعر و حكايت گفتهاند و راستي و صداقت را ستودهاند. اما فقط در سطح حرف و خيال زيرا كه در عمل نتوانستند آن را محقق كنند.
آفت مقدس كردن ويژگيهاي فرهنگي
البته برخي ويژگيها و مولفههاي خوب و ارزشمند نيز در فرهنگ ما وجود دارد كه بايد حفظ شود اما مشكل اصلي و اولويت كار اين است كه عناصر و ويژگيهاي زشت فرهنگي شناسايي و حذف شوند نه اينكه با بزرگ كردن چند ويژگي مثبت فرهنگي به كليت آن فرهنگ قداست بخشيده و آن را توجيه كنيم. چنين قداست بخشيدني در بزنگاههاي خاص جامعه را با «شُوك اجتماعي» Social Shock مواجه خواهد كرد. براي مثال ما هميشه توليد و خريد و فروش فيلمهاي سكسي در كشورهاي غربي را نشانه فساد و زوال اخلاقي آنها دانستهايم اما بعضا ديدهايم كه فيلم غيراخلاقي از يك هنرپيشه كه بهطور ناخواسته در جامعه پخش شد با علاقه جنونآميزي مشاهده شد كه ما با نوعي دچار شُوك اجتماعي مواجه شديم. در سال 1389حادثه جان دادن يك جوان در ميدان كاج تهران در مقابل چشمان صدها انسان بيتفاوت نمونه ديگري از اين شُوكهاي اجتماعي بود. آيا تعاليم مذهبي و فرهنگ جوانمردي ايرانيان در خصوص دفاع از مظلوم ايجاد نميكرد حاضران در ميدان كاج به كمك قرباني بشتابند؟ هزاران دزدي و اختلاس و پارتيبازي كه هر روز ميبينيم و ميشنويم نشان ميدهد اينجا ديگر صحبت از بحران اخلاقي نيست، برخي از ما دچار «فروپاشي اخلاقي» شدهايم.
2- آموزش عملي و رفتاري در فرهنگ
كافي نيست به مردم بگوييم اخلاقمدار باشند، بايد با الگوهاي رفتاري به آنها آموزش داد تا رفتار اخلاقي را انجام دهند. اگر موعظه و سخنراني اخلاقي تاثير زيادي داشت، جامعه ما با اخلاقترين در جهان بود. براي رسيدن به فرهنگي اخلاقي بايد برنامهها و راهكارهاي عملي در نظر گرفته شود تا نسل فردا از دوران كودكي آموزش ببيند. از آموزش رعايت حقوق شهروندان، كمك به ديگران و مسووليتپذيري در امور مختلف گرفته تا پرهيز از دروغگويي، رعايت قوانين و داشتن وجدان كاري را بايد از خانوادهها، مدارس و محلهها شروع كرد. همزمان با ارايه سخنراني و منبر رفتن در مورد اهميت كار و مضرات بيكاري و براي عملياتي شدن اقتصاد مقاومتي، روحانيون آستين همت بالا زده و مانند حضرت علي (ع) شغل دوم غيرحكومتي و غيرمديريتي انتخاب كنند. اگر چند صد هزار روحاني و طلبه، آستين همت بالا زده و به كار عملي و يدي هم بپردازند، انقلابي در فرهنگ كار و ارزش شمردن آن ايجاد ميشود.البته آموزش فرهنگي بايد جامعهمحور باشد. فرهنگ حوزهاي عميق و گسترده است كه فقط با مشاركت نخبگان و مردم اصلاح خواهد شد. به همين دليل ضروري است تا سياستگذاريهاي فرهنگي به سمت تقويت نهادها و انجمنهاي غيردولتي حركت كند و زمينه مشاركت اجتماعي بيش از پيش مردم را فراهم كند. تجربه تاريخي نشان ميدهد استالين، مائو، هيتلر و موسليني كه حكومتهايشان مبلغ فرهنگي دولتي بودند، چيزي جز زوال فرهنگي و گسترش دروغ، تظاهر و خيانت را به بار نياوردند.
3- خودبنيادي و بازسازي شخصيت فرهنگي
خودبنيادي يا خودمختاري Autonomy به معناي توانايي براي تصميمگيري و هدايت خود است. خودبنيادي را بايد به صورت طيفي ديد كه سر ديگر آن دگربنيادي Heteronomy است. فرد، جامعه يا سيستمي خودبنيادتر است كه خودش به آنچه فكر يا عمل ميكند باور داشته باشد و در برابر تلاطمهاي بيروني با ثباتتر باشد. خودبنيادي مهمترين مولفه فلسفي و ارزشي مدرنيته است كه رابطه و همپوشاني زيادي با ساير مولفههاي اساسي مدرنيته مانند عقلگرايي، اومانيسم (در دو شكل فردگرايي و جمعگرايي)، آزادي، سكولاريسم، دموكراسي و حقوق بشر دارد. نشان دادن جايگاه و اهميت خودبنيادي در مدرنيته به ما كمك ميكند تا فهم بهتري از مدرنيته داشته باشيم و همچنين بايد ببينيم جريان روشنفكري ايراني تا چه اندازه با اين مولفه فكري و فلسفي آشنايي داشته و آن را در نظريات خود لحاظ كردهاند؟ در فلسفه كانت، خودبنيادي يعني همان بلوغ انسان به نحوي كه بدون قيموميت ديگران بتواند فكر كند، رفتار كند و اصول اساسي و بنيانهاي جامعه را خود تعيين كند. «روشنگري همانا به در آمدن انسان است از حالت كودكياي كه گناهش به گردن خود اوست. كودكي يعني ناتواني از به كار گرفتن فهم خود بدون راهنمايي ديگران و اگر علت اين كودكي نه فقدان فهم كه نبود عزم و شجاعت در به كارگيري فهم خود بدون راهنمايي ديگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگري اين است: «جسارت آن را داشته باش كه فهم خود را بهكار گيري!»
اهميت احترام به شخصيت خود
بسياري از مشكلات فرهنگي جامعه از پديدههايي مانند مُدگرايي گرفته تا حسادت، چاپلوسي و دروغ به دليل ضعيف بودن شخصيت فردي است. در جامعه ما احترام گذاشتن به شخصيت خود چندان رعايت نميشود زيرا بسياري از ما هنوز صاحب شخصيت نشدهايم. شخصيت ايراني به جاي آنكه با فرديت مستقل خودش هستي پيدا كند، تحتتاثير نظر ديگران است و از خود استقلال چنداني ندارد. از منظر جامعهشناسي ميتوان گفت «من فاعلي» ايرانيان كه استقلال راي و قدرت اختيار آنان را نشان ميدهد ضعيف و در عوض «من مفعولي» كه مظهر اعمال قدرت ديگران بر فرد است، بسيار قوي است. بهتر است تعادل بين اين دو بعد وجودي انسان ايجاد شود زيرا فدا كردن يكي به نفع ديگري پيامدهاي مخربي در پيخواهد داشت.
طرح ايدههاي نامرتبط به جامعه ايران
توسط روشنفكران
گروهي از روشنفكران ايراني دهه چهل و پنجاه، تنها به منظور تدوين ايدئولوژي انقلابي و تحتتاثير مكاتب نئوماركسيستي مانند نظريه وابستگي، متفكران منتقد فرانسوي و روشنفكران آفريقايي مانند فرانس فانون، بحثهايي مانند «استعمار»، «هويت» و «بازگشت به خويشتن» را مطرح كردند كه از اساس در ايران مصداق و معنايي نداشت. اين روشنفكران سياستزده، جامعه را دچار بيماري ساختگي كرده و خود براي برون رفتن از آن نسخه پيچيدند. موضوع هويت در سالهاي اخير بخش عظيمي از فكر، انرژي و سرمايههاي كشور را صرف خود كرده؛ درحالي كه به نظر ميرسد اساسا مشكل جامعه ما «هويت» نيست؛ چون هويتي نبوده تا بخواهد احيا شود. مشكل ما «فرديت» است. در جامعه ما هنوز فرد متولد نشده و حقوق او رسميت نيافته است. تا وقتي ما فرديت نداشته باشيم، هويت هم نخواهيم داشت. نهايتا يك هويت جمعي غالب داريم كه دشمن هر گونه فرديتي است و بهتر است كه اصلا نباشد. در يك كلام بايد گفت؛ مشكل اصلي جامعه ما «هويت» نيست، «فرديت» است. بايد فرد و حقوق شهروندي او را تقويت كرد؛ نه اينكه با طرح موضوع هويت و «ما»، «ما» كردن آن «منِ» نحيف را نيز نابود كرد.
4- فرهنگي بودن ارزشها
فرهنگ بايد اساس و پايه ارزشهاي جامعه باشد. شايد در نگاه اول اين موضوع بديهي به نظر برسد اما واقعيت آن است كه بسياري از ارزشهاي موجود در جامعه ما «ارزشهاي دوپينگي» Doping Value هستند و شالوده فرهنگي ندارند؛ به اين معنا كه بسياري از به ظاهر ارزشهاي جامعه به زور تبليغات رسمي و به هزينه درآمدهاي نفتي به حيات خود ادامه ميدهند. اگر تنها چند ماه پشتيبانيهاي مالي و تبليغاتي از اين ارزشها قطع شود از آنها چيزي باقي نخواهد ماند. براي مثال سالهاست كه ما از درآمد توريسم تقريبا بيبهرهايم. جدا از بحثهاي مديريتي مانند ضعف هتلداري و امكانات فيزيكي، سرمايهگذاري و اطلاعرساني؛ مشكل اصلي توريسم ايران عدم تحمل عقايد، سلايق، ارزشها و رفتارهاي انسانهاي ديگر است؛ به عبارت ديگر اين برداشت وجود دارد كه حضور توريستها در جامعه باعث ميشود بسياري از ارزشها مستحيل شود و بايد براي حفظ آن ارزشها، توريستها را تنها با رعايت همه اصول و ارزشها پذيرفت. البته هر جامعهاي بياحترامي به فرهنگ و ارزشهايش را نميپذيرد اما بين جوامع مختلف درباره اينكه مصاديق بياحترامي چيست، تفاوت وجود دارد. در جامعهاي كه براي هر رفتار كوچك يك توريست صدها منع و محدوديت وجود دارد، درآمدي از توريست حاصل نخواهد شد. بديهي است اگر ما توانستهايم چنين ارزشهايي را حفظ كنيم به خاطر آن است كه با كمك درآمدهاي نفتي از درآمدهاي توريسم چشم پوشيدهايم. اگر ما روزي از درآمدهاي نفتي بيبهره شويم آيا هنوز ميتوانيم چنان ارزشهايي را حفظ كنيم و آنها را حتي با فقر و گرسنگي و بيكاري پاس بداريم. بايد با خود صادق باشيم و بدون تفكر، كلاف سردرگمي از ارزشهاي دوپينگي را به دنبال خود نكشيم. اگر بخواهم ويژگيها و ابزار كار فرهنگي را در يك كلام خلاصه كنم بايد بگويم؛ بدون «آزادي» هيچ جامعهاي به توسعه فرهنگي نخواهد رسيد. احترام به آزادي عقيده و بيان، صبر و شكيبايي در برابر منتقدان و پذيرفتن تفاوتها، شرط ورود به دنياي فرهنگ است.
نويسنده و جامعهشناس
در كشورهاي توسعهنيافته وجود انبوهي از قوانين و سندها و نقشهها در حوزه محتواي ارزشها، باورها و نمادها ديده ميشود. تجربه دوران قاجاريه و پهلوي نشان ميدهد چنين نگاه دستوري به حوزه فرهنگ چه نتايجي داشته است.
تنها كشورهايي به توسعه پايدار اقتصادي و سياسي رسيدهاند كه «فرهنگ توسعه» را داشتهاند. بدون وجود چنين فرهنگي پيشرفتهاي مقطعي در حوزه اقتصادي، تكنولوژيكي، سياسي و نظامي بيشتر به رشد غدد سرطاني شبيه خواهند بود تا پيشرفتي كه مايه افتخار و سربلندي ملت باشد.
انگلستان، ژاپن و آلمان اگر دهها بار هم خراب شوند؛ دوباره خود را ميسازند زيرا فرهنگ مناسب سازندگي را دارند. اما در جوامعي كه فرهنگ غارت و چپاول نهادينه شده باشد حتي اگر توسعه سياسي و اقتصادي حاصل شود بسيار ناپايدار و شكننده است.
فرهنگ مانند يك وعده غذايي نيست كه چند ساعته بتوان آن را درست كرد؛ فرهنگ مانند ذائقه است كه سالها طول ميكشد تا تغيير پيدا كند.
مردم كشور ما به لحاظ اقتصادي ضعيفتر از هند، تركيه يا كره جنوبي نيستند؛ به لحاظ سياسي هم اگر از اين كشورها بيشتر تلاش نكردهاند؛ كوشش آنها براي توسعه سياسي كمتر هم نبوده است. شاهد آن هم، انجام دو انقلاب در يك قرن و وجود هزاران زنداني سياسي و شهيد راه آزادي و عدالت است. اما چرا احزاب در جامعه ما نميتوانند كاركردهاي اصلي خود را ايفا كنند و حتي در برخي موارد به باندهاي مافيايي تبديل ميشوند؟ چرا حتي بهترين و مترقيترين قوانين عملياتي نميشوند و نميتوانند جلوي فساد را بگيرند؟ جواب در «فقر فرهنگي» است.
اگر كويت، قطر و عربستان را با تركيه، هند و مالزي مقايسه كنيم خواهيم ديد درآمد سرانه در كويت، قطر و عربستان بسيار بالاتر از گروه دوم است اما توسعه سياسي در اين كشورها اتفاق نيفتاد؛ زيرا از منظر فرهنگي ارزشها، باورها و ظرفيت لازم وجود نداشته است.
ديگر تجربه قدرت گرفتن احزاب راستگرا، جريانهاي پوپوليستي و فاشيستي در اروپا و به قدرت رسيدن ترامپ در امريكا نشان داد پيشرفت اقتصادي موضوعي نسبي است و دموكراسي هميشه نيازمند افراد دموكرات است.