كوتاه درباره ميرجلالالدين كزازي و دو كتاب تازهاش
مرد علم و اخلاق
رسولآباديان
وقتي سخن از استاد «ميرجلالالدينكزازي» در ميان شاگردانش باشد، بايد منتظر بهترين صفتها و نقل خاطراتي ماندگار و رابطه دراوج استاد و شاگردي بود. استاد كزازي چهرهاي مثالزدني در پهنه ادبيات فارسي است؛ چهرهاي دوستداشتني كه هر چه از شخصيت و كلام و قلمش تراوش ميكند به جز زندگي و تبليغ انسان بودن چيز ديگري نيست. همانگونه كه خودش سروده است: «زندگاني چيست؟ در دم زيستن؛ / شادمان از بيش و از كم زيستن./ زندگاني نيست، در چشم خرد، / هم پريشان بودن و هم زيستن/ زندگاني چيست؟ با رود و سرود، / زيستن، در هم تنيده تار و پود؛/ تا بگويد هر كه مرگش را شنود، / زيست را، داد اين سرهزِي داده بود/ زندگاني چيست؟ شادان زيستن؛/ همچو آزادان و رادان زيستن/ چون بپرسيدند، نيكا آنكه گفت:/ «خوشترين، ما را، فتاد آن زيستن.» خبر خوب براي دوستداران جلالالدين كزازي اين است كه اخيرا دو كتاب به نامهاي «بر آستان آسمان» از ايشان منتشر شده است. كزازي در مقدمه بر آستان آسمان نوشته است: «اين هفتمين دفتر كه «بر آستان آسمان» نام گرفته است و اميد ميبرم كه همچون دفترهاي ديگر، بلندبخت و نيكاختر افتد و خوشايند و دلپسند ادبدانان و سخنسنجان، سرودههاي در پيوسته در سال ۱۳۹۷ را دربر دارد. راستي را كه «بر آستان آسمان» هشتمين دفتر ميبايسته است، بود؛ ليك دفتر هفتمين كه «در اين خمِ چرخ» ناميده شده است و در آن، سرودههاي سال ۱۳۹۶ فراهم آمده است، هنوز در اين خم مانده است و تاكنون از چاپ بيرون نيامده است. من سخنور پيشهورز نيستم. گاه سرودهاي در من برميجوشد و زبان و خامهام روان ميشود. هم از اين روست كه شمار دفترهاي سروادينهام، در سنجش با كتابهاي ديگرم، بسيار اندك است و كمكي بيش از نيم درصد.» كتاب ديگر استاد يعني «خردنامه خرمي» كندوكاوي عميق در شاهنامه است. در نوشته پشت جلد اين اثر هم آمده است: «در تاريخ سيستان آمده است كه بيتهايي از شاهنامه در بارگاه محمود برخوانده آمد. محمود گفت «شاهنامه خود هيچ نيست، مگر حديث رستم. اندر سپاه من، صد چون رستم هست.» چه پاسخي داد فرودسي، به اين سخن؟ پاسخي كوبنده، ويرانگر، دندانشكن... گفت «زندگاني خداوند دراز باد! ندانم كه در سپاه او چند چون رستم هست؛ اما اين دانم كه جهانآفرين تا جهان آفريد سواري چون رستم نيافريد.» اين بگفت و از بارگاه به در رفت. پس از چندي محمود به خود آمد. گفت «اين مردك مرا، به تعريض، دروغزن خواند؛ ببايد كشت.»» اهالي ادب به خوبي ميدانند كه تسلط استاد بر اثري بزرگ چون شاهنامه، تسلطي بيچون و چرا و بينقص است. او درباره وجوه چرايي گرايش به سمت فردوسي و اثرش را اينگونه شرح داده است كه فردوسي سخنوري است كه شالوده ناخودآگاهي تباري ما ايرانيان را ريخته است. به سخن ديگر، او هستي نهادين و فرهنگي و منشي و تاريخ ما را به بنيان از گزند روزگار به دور و بر كنار داشته است. او ميگويد اگر فردوسي در يكي از باريكترين و دشوارترين روزگاران در تاريخ ايران سر بر نميآورد، به گمان بسيار، ما امروز خود را ايراني نميدانستيم و به زبان شكرين و شيوه پارسي سخن نميگفتيم، از اين روي فردوسي بسيار فزونتر و فراتر از آن است كه يكي از سخنوران ايرانزمين شمرده شود.