هادي شاهي، به تازگي با همكاري نشر پارسه ترجمهاي از كتاب «در مسير ناآزادي» اثر تيموتي اسنايدر، استاد تاريخ و پژوهشگر مسائل اروپاي مركزي و شرق اروپا در دانشگاه ييل امريكا را به بازار روانه كردهاست. روايتي هشداردهنده و سياه از سرنوشت مبهم ليبرال دموكراسي غربي و خطر احياي ايدههاي خودكامگي و فاشيسم در امريكا و اروپا. اين اثر كمتر از يك سال پيش در امريكا منتشر شدهاست و خيلي زود براي خواننده ايراني علاقهمند به علوم سياسي و مسائل جاري ژئواستراتژيك در جهان معاصر به فارسي ترجمه شدهاست. نويسنده اين كتاب دو سال پيش با انتشار كتاب پرفروش «درباره خودكامگي: ۲۰ درس از قرن بيستم» در امريكا مشهور شد و حالا در اين كتاب، نسبت به رويههاي جاري سياسي در جهان، از جمله سياستهاي دو تن از قدرتمندترين رهبران سياسي كره زمين، ولاديمير پوتين و دونالد ترامپ، به خوانندگانش هشدار ميدهد. در اين مصاحبه تلاش كردهايم تا از هادي شاهي، درباره ايدههاي مطرح شده در اين كتاب و نگاه اسنايدر به سرنوشت پيش روي جهان غرب و رويارويي احتمالي روسيه و غرب، بپرسيم. در ادامه متن كامل گفتوگوي «اعتماد» را با هادي شاهي، مترجم و پژوهشگر مطالعه ميكنيد.
نگارنده اين كتاب در مقدمه اثرش تلاش ميكند جهان را درگير دو نيروي عمده «رهبري تقديرگراي ابدي-ازلي» و «رهبري تقديرگراي ناگزير» توصيف كند. اين تقسيمبندي تا چه اندازه ميتواند توصيف فراگير و دقيقي از نيروهاي پيشبرنده نظام جاري جهان باشد؟ آيا نگارنده استدلالهاي كافي براي تقسيمبندي جهان به دو نيروي مبارز بدون رقيب كه هر دو تا حدودي شر هستند را نشان ميدهد؟
شايد بهتر است بگوييم اين دو رويكرد در نحوه تفسير عصر معاصر. سياست تقديرناگزير در واقع آن نوع رويكردي است كه جوامع غربي يعني اروپا و به تبع آن اتحاديه اروپا و ايالات متحده امريكا اتخاذ كردهاند. سياست تقديرناگزير آن چنان كه از نامش پيداست روندِ پيشرفت غرب را در قياس با شرق، امري اجتنابناپذير يا به عبارتي تقديرناگزير قلمداد ميكند. در اين نوع ديدگاه، آينده از روند فرآيندِ شدن در مفهوم هگلي از تكاپو ميايستد و دچار نوعي ايستايي و ركود شده و در زمان حال غرق ميشود. اين نوع ديدگاه نسبت به روند پيشرفت مدرنيته توسط فيلسوفان و انديشمنداني چون يورگن هابرماس، ژان فرانسوا ليوتار و ژان بودريار مورد انتقاد قرار گرفته شده. بنابراين تنها يك نسخه براي اين روند تاريخي ارايه ميشود و آن هم نوعي خوانش و تفسير از ليبرال دموكراسي است. پس سياست تقديرناگزير برخلاف آن چيزي كه در ظاهر وعده ميدهد يعني پيشرفت، در اكنونيت زمان حال غرق شده و به ايستايي آيندهاي مبهم فرافكني ميشود. در اين ميان رويكرد سياست تقدير ازلي- ابدي درست در همين زماني كه سياست تقديرناگزير، در پيشرفت و مشخص بودنِ مسير آينده بوق و كرنا ميكند، متولد ميشود. به عبارتي سياست تقدير ازلي- ابدي به تبع سياست تقديرناگزير به عرصه ظهور ميآيد. نميتوان گفت كه سياست تقدير ازلي- ابدي نوعي رويكرد متضادِ سياست تقديرناگزير است زيرا اين نوع سياست به دنبال به هم ريختن زمان گذشته، حال و آينده است يعني به نوعي از بين بردن تاريخ و بازآفريني آن با تخيل. در اين نوع سياست، زمان مسيري نيست كه از گذشته شروع شده و در اكنونيتش به سوي آينده در حال پيشرفت باشد بلكه زمان حالت چرخهاي پيدا كرده و مدام حول محور خودش ميچرخد. ملتي كه دچار سياست تقدير ازلي-ابدي باشد، خود را همواره به مثابه قربانياي هميشگي ميبيند كه تهديدات خارجي مدام سعي دارند تا ايشان را از پاي درآورند و هميشه دشمني وجود دارد تا به آرمانهاي ايشان حمله كند. در اين نوع سياست، «حكومت بهطور كلي نميتواند به جامعه كمك كند، تنها ميتواند از آن در برابر تهديدها دفاع كند. در واقع صحبت از پيشرفت جاي خود را به صحبت از رويدادِ شوم ميدهد» (ص21) . بنابراين اين دو نوع سياست صرفا رويكردهايي در باب نحوه جهان بيني كنوني ميتواند باشد كه در ديدِ تيموتي اسنايدر بايد بازبيني شوند تا بتوان جهاني را از نو با نوعي دموكراسي شورايي كه محصول قرنها ميراث فرهنگي است، ساخت.
در اين كتاب تقديرگرايي ناگزير، ويژگي اصلي و عارضي نظام ليبرال غربي توصيف شدهاست. آيا اين شكل توصيف نوعي نااميدي از پيشرفت نظام ليبرال غربي را نشان ميدهد؟
بله، ميتوان گفت كه تيموتي اسنايدر از نحوه روند ليبرال دموكراسي غربي ناخرسند است چرا كه همين ديدگاه باعث به وجود آمدنِ سياست تقديرناگزير ميشود كه در نهايت سكون و ايستايي را به بار خواهد آورد. روند پيشرفتي كه مدرنيته غربي وعده ميداد و ميدهد ظاهرا يك روايت تك ساحتي بوده كه نسخههاي ديگر و روايتهاي اقليت و كوچك را ناديده گرفته كه در اين ميان ميتوان به مسائلي از قبيل استعمار، امپرياليسم، جنگهاي بزرگ جهاني و غيره اشاره كرد كه خط بطلاني بر اين نوع روايت از پيشرفت زدهاند.
اسنايدر به دليل تخصص ويژهاش در حوزه شرق اروپا و روسيه، بسياري از رويدادهاي كنوني جهان را در سايه رويدادهاي تاريخي ناشي از جنگ جهاني دوم و جنگ سرد تفسير ميكند. او به شكل واضحي نظام كنوني در روسيه را به نظام نازي در آلمان تشبيه و تهديدات اين نظام براي لهستان و اوكراين را با خطر نازيها مقايسه ميكند. فكر ميكنيد تا چه حد چنين خطري جدي باشد؟ آيا پوتين و روسيه امروز را ميتوان با آلمان نيمه اول قرن بيست مقايسه كرد؟ روسيه امروز تا چه اندازه توان تحول در نظام جهاني را دارد؟
ظاهرا جنگ سرد و مناقشه بلوك شرق و غرب هنوز پايان نيافته. اگر به اواخر دهه 90 و اوايل دهه 2000 ميلادي تاكنون نگاهي بيندازيم شواهد زيادي را ميتوان ديد كه مهر تاييدي بر اين ادعا ميزند. در اصل مطالعه تاريخ ما را بر آن ميدارد كه قياسهايي را انجام دهيم زيرا اگر به دنبال شباهتها و تفاوتها نباشيم نميتوان معياري را جهت سنجش زمان حال و آينده در نظر گرفت. شكي بر اين نيست كه نظام برآمده در روسيه پساشوروي نظامي مبتني بر ايدئولوژي است آن هم نه صرفا استفاده از ايدئولوژي در مفهوم ناخودآگاه كه لوئي آلتوسر فيلسوف ماركسيست فرانسوي آن را «دستگاههاي حكومتي ايدئولوژيك» مينامد بلكه استفاده از «دستگاههاي حكومتي سركوبگر» نيز بوده. مداخله روسيه در سياست اوكراين و مقابله با انقلاب آن، لشكركشي به شبه جزيره كريمه و ضميمه كردنِ آن به خاك خود و مسائلي از اين دست را به نحوي ميتوان با جاهطلبيهاي آلمان نازي مقايسه كرد اگرچه صرفا يكي كردن آنها كاري اشتباه خواهد بود و ليكن روسيه اُليگارش نيز مانند آلمان نازي به دنبال وسعت دادن به ايدئولوژي ازلي- ابدي خود از شرق به غرب است. مفهوم اوراسيانيسم روسيه در واقع همان گسترش هژموني روسيه در جهان و در ديدِ روسها جايگزيني جدي براي پروژه پيشرفت ليبرال دموكراسي غربي است. لذا ميتوان آن را تهديدي بر دموكراسيهاي نوع غربي در نظر گرفت. بنابراين روسيه امروز از لحاظ هژموني و نفوذ در غرب را نميتوان ناديده گرفت. نگاهي اجمالي به نقش روسيه در حمايت از گروههاي راست افراطي در كشورهاي غربي و از اين قرار تأثيرگذاري بر روند سياستهاي كلي شان، نقش ژئوپليتيك روسيه در جنگ سوريه، نفوذ روسيه در سياستهاي كلي و انتخابات ايالات متحده، گواهي بر اين ادعا ميتواند باشد.
اين كتاب نسبت به تبديل شدن امريكاي ترامپ (در مقام رهبر جهان آزاد) به روسيه پوتين (در مقام رهبر جهان ناآزاد) هشدار ميدهد. تصور ميكنيد با توجه به منتقدان جدي از جمله خود اسنايدر نسبت به سياستهاي كنوني دولت امريكا و مقاومت ساختاري در مقابل تحول، آيا امكان تحول امريكا به يك نظام جديد وجود دارد؟
اگر بنا باشد كه سياستهاي كنوني امريكا به همين منوال پيش برود، در آن صورت جواب منفي است. اصلا پيدايش اشخاصي چون ترامپ و قدرت گرفتنشان در سياست ايالات متحده خود گواهي بر اين است كه سياستهاي پيشين امريكا شكست خورده. ظهور گروههاي خودبرترپندار سفيدپوست، نئونازيها، راستهاي افراطي، خود مبين اين سياستهاست. نوعي افراطيگري در مفاهيمي چون ادبِ سياسي (نزاكت سياسي Political Correctness) كه هرگونه انتقاد نسبت به گروههاي دگر انديش و اقليت را نميپذيرد خود نوعي سياست شكست در ليبرال دموكراسي امريكا تلقي ميشود. هجوم مهاجران چه قانوني و چه غيرقانوني باعث به وجود آمدنِ موج بيكاري در طبقهاي از سفيدپوستان شده كه وقتي كسي چون ترامپ وعده اخراج و محدود كردن مهاجران و در نتيجه برگرداندن امريكا به عصر طلايي اقتصادياش را ميدهد همگي دليلي بر حمايت اين گروهها از ترامپ ميشود. لذا اين نوع سياست تقديرناگزير امريكا از نوع كاپيتاليستي پاسخ گوي شرايط فعلي نيست و امكان تحول را در نظام ساختارياش اگر نگويم ناممكن ولي ضعيف و كمرنگ ميكند.
روسيه مسيري طولاني از دهه ۱۹۸۰ تا دهه دوم قرن بيست و يكم از يك رهبر جهان كمونيسم به يك بازيگر جهاني مبتني بر بازار را طي كردهاست. با توجه به آنچه در كتاب در مسير ناآزادي آمدهاست، آيا اين روسيه است كه به سمت غرب حركت كرده است يا برعكس؟
روسيه از لحاظ بازار به دنبال باز كردنِ درهاي خود به روي نه تنها غرب بلكه شرق نيز بوده. اين نوع حركت شايد بيشتر جنبه اقتصادي داشته تا جنبه ايدئولوژيك. اگر چنين ميبود، در آن صورت بايد شاهد همان نوع سياستگذاريهاي غربي در روسيه بوديم. روند سياست روسيه از نوع سياست تقدير ازلي- ابدي بوده كه نوعي بازگشت به دوران قبل از انقلاب اكتبر و تبديل شدن روسيه به كمونيسم شوروي است. به عبارتي ايدئولوژي كنوني روسيه نوعي سياست ازلي- ابدي است كه بر پايه خيال تاريخي، مسيحيت ارتدكس روسي و منجيگري آخرالزماني است كه مختص خود روسيه است. پس حركت ظاهري و تصنعي روسيه به غرب در جهت مذاكره و حمايت صوري از اقتصاد جهاني و جهاني شدن صرفا مانوري استراتژيك از نوع ازلي- ابدي است نه حركت و تقليدي فروتنانه و مطيعانه از غرب.
اسنايدر به نقش فيلسوف تبعيدي دوران شوروي، ايوان ايلين در تفكرات سياسي پوتين اشاره ميكند و او را نظريهپرداز فاشيسم مدرن روسي ميداند. تا چه اندازه با اصل تفكرات ايلين آشنا هستيم و اثر آن را در سياستهاي كنوني روسيه درك ميكنيم؟
ايوان ايلين در يك خانواده اشرافي در سال 1883زاده شد. در دوران جواني اعتقاد داشت كه حكومت قانون بايد در روسيه استقرار يابد. پس از وقوع جنگ جهاني اول و انقلاب 1917، تغيير بنياديني در انديشه ايلين روي داد و او را تبديل به يك نويسنده شارح فاشيسم مسيحي كرد. در اين حين بود كه به خاطر دگرانديشياش از روسيه تبعيد شد. زماني كه در برلين بود عليه شوروي مينوشت و كتاب «وظايف ما» را براي مخالفان تأليف كرد. ايلين در روسيه پساشوري احيا شد و تاثيرش به قدري است كه به عنوان نمونه پوتين در سخنرانيهاي رياستجمهورياش در پارلمان همواره از ايلين نقل قول ميكند. پوتين در توجيه عملكردهايش در ارتباط با آسيب رساندن به اتحاديه اروپا و حمله نظامي به اوكراين، از ايلين به عنوان مرجع فكرياش نام ميبرد. ولاديسلاو سوركوف، رييس تبليغات پوتين و دميتري مِدودف، رييس دفتر پوتين، از ايلين ياد ميكردند و انديشه او را اشاعه ميدادند. ايلين سياستمداري ازلي- ابدي بود. ايلين از تمام آن فضيلتهايي كه قرار است دموكراسي واقعي به آنها نائل آيد بيزار بود مانند فردگرايي، اصل جانشيني، يكپارچگي، نوآوري، حقيقت، برابري. ايلين، فاشيسم را به عنوان سياست آينده جهان ميديد. فاشيسم ايلين سه ويژگي دارد: «اراده و خشونت را به عقل و قانون ترجيح ميداد؛ يك رهبر واجد ارتباط معنوي با مردمش را پيشنهاد ميداد و جهانيشدن را نه به صورت مجموعهاي از مشكلات بلكه در حكم نوعي توطئه قلمداد ميكرد. فاشيسمي كه امروز در شرايط نابرابري بهمثابه نوعي سياست تقدير ازلي و ابدي احيا شده، در خدمت اليگارشها بهمثابه نوعي كاتاليزور عمل ميكند تا از گفتوگوي عمومي دور شود و به سوي داستان سياسي رود؛ از انتخاب معنادار دور شود و به سوي دموكراسي دروغي رود؛ از حكومت قانون دور شود و به سوي رژيمهاي شخصگرا رود» (ص 31) . مادر ايلين آلماني بود و بنابراين تسلط به زبان آلماني داشت و در زمان سكونتش در آلمان دوره روانكاوي را تحت نظر زيگموند فرويد گذراند. از ديدِ ايلين، كمونيسم از غرب به روسيه تحميل شد و روزي خواهد رسيد كه روسيه خودش را با كمك فاشيسم مسيحي رستگار خواهد كرد. بنابراين نميتوان تاثير ايلين را در سياست فعلي روسيه ناديده گرفت.
در مسير ناآزادي از جمله كتابهايي است كه با رويكرد سياسي مشخص در انتقاد از سياستهاي حكومت دونالد ترامپ در امريكا و هشدارها در مورد نفوذ روسيه در سياست اين كشور منتشر شدهاست. تا چه اندازه ميتوان نظرات مطرح شده در اين كتاب را كه عمدتا هشدار در مورد مسائل سياسي روز امريكا هستند، هشدارهايي جدي و مبتني بر تفكرات بنيادين علوم سياسي در نظر گرفت؟
تيموتي اسنايدر در تبيين و توضيح مفاهيم سياستهاي تقديرناگزيري و تقدير ازلي- ابدي متوسل به آراي فيلسوفان و انديشمنداني چون هگل و ماركس ميشود و حتي از خود ايلين به عنوان انديشمندِ هگلي راست نام ميبرد. گرچه در ابتدا ممكن است نظراتي كه اسنايدر مطرح ميكند به نحوي شبيه به آنچه كه تئوري توطئه ميشناسيم باشد ولي وقتي عميقتر مينگريم نگراني اسنايدر از آينده دموكراسي كاملا بر پايههاي انديشه سياسي و فلسفي، ليكن با چاشني تاريخ تطبيقي است كه مدام سياست فعلي امريكا را با دوران نازيسم آلمان قياس ميكند ولي اين قياسها به دنبال بازبيني و اصلاح هستند و صرفا نميتوان آنها را در حد قياس برپايه يافتن شباهتها و تفاوتها دانست.
آيا تقسيمبندي جهان به نيروي مبارزه در شرق و غرب كه يك سر آن در امريكا و سر ديگر در روسيه است و براي سرنوشت شرق اروپا تلاش ميكنند، به نوعي رسوب و تكرار تجربه جنگ سرد و احياي اين تفكر در چارچوبي جديد نيست؟
ميتوان بدين شكل نگريست. از ديدِ اسنايدر، چون ما وارد نوعي سياست تقدير ازلي- ابدي شدهايم لاجرم مجبور به تكرار تاريخ هستيم. از اين رو شايد اين دوگانهانگاري درست نباشد ولي نظريه اسنايدر را به خوبي تبيين و توجيه ميكند.
نويسنده در توصيف جنگ اوكراين با اشاره به تاريخ سدهها مبارزه ميان كييف و مسكو براي تسلط در اوراسيا راتوضيح ميدهد. با توجه با سابقه چند سدهاي جنگ اوكراين و روسيه، چرا اين جنگ به عنوان يك جنگ كليدي و سرنوشتساز براي آينده غرب و آزادي توصيف ميشود؟
جنگ اوكراين از اين رو كليدي محسوب ميشود كه با پيروز شدن روسيه و انضمام خاك اوكراين به روسيه بزرگ، كلنگ پروژه اوراسيانيسم به نحوي زده ميشود. اين تجاوز نظامي از طرف روسيه نمادين است زيرا از ديد روسها اوكراين به مثابه دولت- ملت نميتواند وجود داشته باشد مگر تحت قيوميت روسيه بزرگ. آن نقشي كه شوروي در زمان جنگ سرد در اروپاي شرقي ايفا ميكرد اكنون بايد به نحوي روسيه بزرگ با پروژه اوراسيانيسم انجام دهد. پس جنگ اوكراين صرفا جنگي براي اوكراين نيست بلكه ميتوان آن را جنگي تمام عيار عليه اتحاديه اروپا و هژموني ايالات متحده امريكا دانست.
ظهور نهضتهاي مليگرا در كشورهاي اروپايي، از جمله لهستان، مجارستان و تا حدي در آلمان، فرانسه و بريتانيا، از آثار نااميدي از جهانيسازي و رويكرد ليبراليسم غربي قرن بيستم ارزيابي شدهاست. كتاب تلاش ميكند بخشي از اين جريان را به سياستهاي پوتين براي تسلط بر غرب ارزيابي كند. فكر ميكنيد وزن كدام نيرو در ايجاد اين گرايشهاي سياسي در اروپا بيشتر است، پوتين يا نااميدي از ليبراليسم مبتني بر بازار؟
هر دو نقش مهمي را ايفا ميكنند. در ابتدا اين همان ليبراليسم غربي بود كه با سياست تقديرناگزيرش وعده پيشرفت هميشگي را ميداد و با شكست كمونيسم و فروپاشي شوروي اين سياست به عنوان تك روايت بزرگ با شدت و حدت بيشتري دنبال شد. و ليكن وقتي ليبراليسم و به تبع آن جهانيسازي كه به نوعي امريكاييسازي نيز محسوب ميشد شكست خورد تلاش در جهت يكسانسازي نژادي و زباني، قوانين مهاجرت و كار، ركود و تورم به وجود آمده در دهههاي اخير، باعث شد تا گروههاي راست افراطي دوباره محبوبيتي در ميان توده مردم كسب كنند. در اين حين، سياستهاي دولت روسيه نيز بي تاثير نبود. روسيه با تديبر پوتين شبكههاي رسانهاي متعدي را راهاندازي كرد تا از طريق كنترل رسانهاي اذهان تودههاي مردم را در غرب هدايت كند به آن نوع سياستي كه به دنبال بازگرداندن مردم به نژاد و ملت اصيل بود. روسيه از همين فضاي نااميدي و ناكارآمدي ليبراليسم غربي به نفع خودش استفاده كرد تا سياستهاي كنترل و پروپاگانداي خودش را گسترش دهد.
پوتين و ترامپ، دو شخصيت سياسي هستند كه خواه ناخواه چندي ديگر به هر دليلي از مقامهاي خود احتمالا كنار ميروند، فكر ميكنيد شاخص تفكر و سياستهاي آنها تا چه اندازه نشان مسير كنوني تاريخ و آينده جهان ما باشد؟
تفكر و سياستهاي دولتها با تغيير شخصيتهاي صرف از بين نميروند. بعيد ميدانم كه روسيه بدون پوتين تبديل به روسيهاي ديگر شود. همچنانكه انديشههاي ايلين بعد از چند دهه از مرگش دوباره احيا شد. يا اينكه بعد از ترامپ، آن نوع پوپوليسم و عوامفريبي تودهاي در كار نخواهد نبود. شايد اشخاص عوض شوند ولي تخم انديشهها خواهد ماند تا سر فرصت و در زمان مناسب دوباره از بطن تاريخ جوانه بزند و محصولش را به بار بنشاند. اين همان روند تاريخ است.
در مسير ناآزادي آينده تاريك و سياهي را براي جهان غرب پيشبيني ميكند، مگر تحولي رخ بدهد، اين تحول چيست؟ آيا از نظر نويسنده غرب بايد براي جنگي فراگير با پوتين آماده شود يا راهكاري ديگر وجود دارد؟
از ديد اسنايدر، براي گذر از ناآزادي، بايد زمان حال را به درستي و واقعي درك كنيم يعني آن را از روايات خيالي، اسطورههاي تقدير ناگزير و تقدير ازلي- ابدي، پاك كنيم زيرا اينها صرفا ايدههايي در تاريخ هستند و فرآيند درست تاريخي را نميسازند. به عبارتي بايد جهان را جور ديگري ببينيم، آن را بازنگري كنيم تا اسير داستانهاي جذاب نشويم. فضيلتهاي برابري، فرديت، جانشيني، يكپارچگي، نوآوري و حقيقت، در مسير ناآزادي به سوي آزادي بنيادين هستند زيرا اين فضيلتها همديگر را تقويت ميكنند و به هم ديگر وابسته هستند. زيرسوال بردنِ يكي در واقع نابود كردن ديگر فضيلتهاست. از اين رو براي مقابله با ناآزادي، بايد با نگاه درست تاريخي از شكست درس بگيريم. البته بدون حس انتقامجويي و انزجار. پس راهكار درست در اين شرايط «سياستگذاري عمومي جمعي» خواهد بود. اينكه بدانيم كه تمام اين فضيلتها در نهايت به حقيقت وابستهاند اگرچه رسيدن به حقيقت غايي شايد ناممكن باشد وليكن جستوجوي آن ما را از ناآزادي دور ميكند. «وسوسه اعتقاد به چيزي كه درست تصورش ميكنيم، هميشه از تمام جهات به ما حمله ميكند. ديكتاتوري زماني آغاز ميشود كه ديگر نتوانيم تفاوت بينِ امر حقيقي و امرجذاب را تشخيص دهيم» (ص326) . اسنايدر چنين تحولي را در تغيير نگاه و مسووليت پذيري ميبيند: «اگر تاريخ را آنچنانكه هست ببينيم، در آن صورت جايگاهمان را در آن خواهيم ديد، اينكه چه چيزي را ممكن است تغيير دهيم و چگونه ميتوانيم بهتر عمل كنيم. سفر بيفكرمان را از تقديرناگزيري به تقدير ازلي و ابدي متوقف ميكنيم و از مسير ناآزادي خارج ميشويم. در آن صورت نوعي سياستِ مسووليتپذيري را آغاز ميكنيم» (ص328-327) . در آن صورت است كه ميتوانيم با نوعي بازنگري جهانمان را از نو خلق كنيم تا ميراثي براي آينده آزادي انسان باشيم.
«در مسير ناآزادي» از سوي رسانهها در امريكا به عنوان يكي از بهترين آثار در مورد بحران جاري در ليبرال دموكراسي غربي معرفي ميشود. به نوشته فارن افرز، در ميان كتابهايي كه در مورد اين سوژه نوشته شدهاند «هيچ كتابي به اندازه كتاب اسنايدر، صريح و وحشتآور نيست.»
تيموتي اسنايدر (Timothy Snyder) استاد تاريخ دانشگاه ييل، يكي از شناختهشدهترين پژوهشگران تاريخ اروپاي مركزي و شرق اروپا در امريكا محسوب ميشود. اسنايدر سالها در مورد مسائل اروپا، جنگهاي جهاني و جنگ سرد تحقيق كردهاست و به غالب زبانهاي اروپايي مسلط است تا جايي كه نوشتههاي متعددي منتشر كردهاست و به زبانهاي چك، اسلواكي، روسي و بلاروسي هم تسلط دارد. «درباره خودكامگي: ۲۰ درس از قرن بيستم»، «زمين سياه: هلوكاست به مثابه تاريخ و هشدار» و «بازانديشي قرن بيستم» با همراهي توني جوت، از اصليترين آثار او هستند.
هادي شاهي، دكتراي ادبيات انگليسي خود را از دانشگاه شهيد بهشتي گرفتهاست. او تاكنون آثار مهمي در حوزه انديشه ترجمه كردهاست. سوژهگي اثر دونالد هال، كتابي در حوزه نقد ادبي و فرهنگي مدرن است و زندگي در سايه اساطير، كاوشي در اساطير جهاني و اثر بيبديل اسطورهها در زندگي بشر. هادي شاهي در حوزههاي نظريه ادبي، انديشه فلسفي و سياسي، اسطورهشناسي تطبيقي و نقد فيلم پژوهش ميكند و مينويسد. ترجمه اخير او از كتاب «در مسير ناآزادي» اثر «تيموتي اسنايدر» يك كتاب تازه چاپ و پرفروش حوزه علوم سياسي در امريكا را براي مخاطب ايراني عرضه ميكند.