«پرسشي داريم زين راه نهان / از براي درك اسرار جهان / مشي خود را از فضا آغاز كن / در جوار ماجراهاي زمان» مولانا
پس از تشكيل دارالفنون، پيشرفت آن مورد نارضايتي دربار قرار گرفت.
ناصرالدينشاه ميگفت «نوكرهاي من و مردم اين مملكت بايد جز از ايران و عوالم خودشان از جايي خبر نداشته باشند و بالمثل اگر اسم پاريس يا بروكسل نزد آنها برده شود، ندانند اين دو خوردنياست يا پوشيدني». برخي توطئه انگليس را هم موثر ميدانند. در نتيجه ابتدا دارالفنون تضعيف سپس تعطيل شد و آموزش در مكتبخانههاي سنتي ادامه يافت.
ميرزا حسن رشديه موسس نظام آموزشي ايران
پس از آن مدارس جديد توسط ميرزا حسن رشديه درست شد. البته ميرزا رشديه متوجه فلسفه وجودي مدارس جديد نشده بود. او يك ماه به تركيه رفته بود، از پنجره كلاس نگاه كرده بود و شمهاي از آنچه ديده بود را در اينجا پياده كرد. مدارس جديد و دانشگاهها به همت استادان و دانشجويان زبده و بااستعداد پيشرفتهاي خوبي داشتند ولي استراتژي خاصي در آنها وجود نداشته است. استراتژي غالب آنها همواره همان استراتژي مكتبخانه بوده است.
بازگشت به كدام خويشتن خويش؟ چگونه؟
نظريه بازگشت به خويشتن خويش روشنفكران ما همه چيز را در برميگيرد؛ از سياست تا مسائل امنيتي، آموزش و پرورش، فرهنگ و حتي علم. بازگشت به خويشتن خويش چگونه ميتواند مشكلات را حل كند؟ در موارد زير حل مسائل قابل درك است:
- روزي كه دكتر فاطمي را براي اعدام ميبردند، او به سرهنگ بختيار مسوول هيات بدرقه كننده خود گفت: من ميدانم گناه من چيست. گناه من اين است كه سفارت انگليس را در ايران بستم ولي نميدانستم كه انگليس نزد هر وزير و وكيل ما يك سفارتخانه دارد.
- بازگشت به هويت ديني، ملي، فردي و دوري از خودبيگانگي. گسستگي فرهنگي و روانشناختي هم قابل درك است.
اما تعميم نظريه بازگشت به خويشتن خويش در مورد علم قابل درك نيست. علم هميشه جهانشمول بوده است. هر چه مشكلات ما بيشتر ميشود، ما بيشتر به درون خود فرو ميرويم. بيشتر به درون حافظه شهودي تاريخي خود ميرويم و حتي به حافظههاي دوردست اساطيري خود پناه ميبريم.
ما به راستي فرزندان تاريخيم. زماني صاحب امپراتوريهاي با شكوه بودهايم كه نيمي از جهان آن روز را در برميگرفته است. ما طاقت واقعيتهاي استخوانشكن دنياي امروز را نداريم. در حال بازگشت به يك دايره رمانتيك و نوستالژيك هستيم.
در جنگهاي ايران و روس ميرزا ابوالقاسم قائم مقام از طرف عباس ميرزا به فتحعلي شاه نامه مينويسد كه اسباب جنگ بفرستيد، وضع جنگ خوب نيست. او پاسخ ميدهد، تكيه ما به مسبّبالاسباب است. ما نيازي به اسباب نداريم. تاريخ تكرار ميشود. همان افكاري كه ما را به جنگ ايران و روس فرستاد، ما را به رويارويي با علم جهان ميبرد بيهيچ تدارك اسـباب.
ميگويند عربستان به واسطه موقعيت تاريخي، خود را مركز جهان اسلام قرار داده است. ما بايد به واسطه علم، مركز جهان اسلام شويم. محق دانستن خود براي تسلط بر جهان از يك طرف و گريز از علم از طرف ديگر، همه ما را به گونهاي روانپريش كرده است. حوصله تدارك اسباب را نداريم و خود را به دست خيال دادهايم. اينكه ما بتوانيم علم توليد كنيم و آن را با ايدئولوژي غنيسازي كرده سپس به سرتاسر جهان صادر كنيم، احساسات روانشناختي تاريخي هر يك از ما را قلقلك ميدهد.
بعضي از پژوهشگران تاريخ، ما را مبتلا به افسردگي مرزي ميدانند. تصور جماعتي خوابآلود بنشسته بر مرز دايره رمانتيك و نوستالژيك و در حال انديشيدن، اين عارضه را توجيه ميكند. جماعتي كه بيهيچ ضابطه مشغول انديشيدن پيوسته هستند و حاصل آن را توليد انديشه مينامند. در دنياي وهمآلود خود از انديشهاي به انديشه ديگر ميپرند، بيهيچ انتظار اقدامي. در دنياي صنعت و مهندسي اين گونه انديشيدن را نميپسندند؛ زيرا هدف صرفهجويي در كاربرد ذهن براي حل يك مشكل در كمترين زمان لازم (Economy of Thinking) است. هدف به دست آوردن خرد فعال و نقادانه است.
چوبهايي كه لاي چرخ نظام آموزش ميروند
پناه بردن به دنيايهاي خيالي، ما را به دست طمع طراحان سراب و علم فروشان مقابل دانشگاه داده است. اينها چوب لاي چرخ نظام علم و آموزش مينهند. مانع كار خيرخواهان و پيشرفت ميشوند. باعث نوميدي و بيانگيزگي جوانان ميشوند. ما را به مجلس شهرزاد قصهگوي اساطيريمان ميبرند!
بازگشت به خويشتن خويش اما چگونه بازگشتي؟
درست است بايد به خويشتن خويش بازگرديم ولي براي خودشناسي، براي مطالعه تاريخ و يافتن نقاط ضعف و قوت، قبل از هر چيز بايد به دنياي واقعيتها برگرديم. آثار فردوسي خرد فعال را و آثار مولوي طريقه برونرفتن از ذهنيتهاي خيالپردازانه را به ما ميآموزد. اولي شجاعت خردورزي را و دومي شهامت نوآوري و قدم نهادن در راههاي تازه را فراهم ميكند.
علم به كجا ميرود؟
علم «ما قول» محور است؛ آويخته در سخن اين و آن. هيچ فرق نميكند، ژان پل سارتر چه گفته باشد. ممكن است خواجهنصير طوسي برعكس آن را گفته باشد. ما ميگرديم و از ميان اقوال بزرگان آنها را انتخاب ميكنيم كه به كار قلقلك دادن احساسات روانشناختي تاريخي ما بخورد.
علم امروز فعال و پوياست. كاربرد چنين علمي است كه ما را از مصلوبيت تاريخ ميرهاند. اين علم همواره جهانشمول است. وقتي سعي ميكنيم علم را با خود هم هويت كنيم از كارايي آن ميكاهيم. ترموديناميك همواره ترموديناميك است. ترموديناميك اسلامي يا مسيحي وجود ندارد. وقتي سعي ميكنيم ترموديناميك را تحت كنترل خود قرار دهيم و به داخل خانه خود بياوريم ديگر نميتواند از كاركرد يخچال خانه ما سر درآورد. يخچال از كار ميافتد.
خروج علم از جاده اصلي
برخي پژوهشگران تاريخ ما را دچار خودشيفتگي فردي و اجتماعي ميدانند. شايد به اين علت است كه مغرورانه ميكوشيم، علم را به خانه روستايي خود آوريم و از آنجا ادعاي كدخدايي دهكده جهاني را بكنيم.
وضعيت علم ما (فرهنگستاني، آنچه مربوط به نظام علم، درخت علم است) مطلوب نيست. علم از راه اصلي خود خارج شده و بيشتر ما را به طرف دنياهاي خيالي، ناكجا آباد پيش ميراند.
كار بدينگونه است كه براي مسائل واقعي راهحلهاي خيالي درست ميكنيم. گاهي وقتها هم براي مسائل خيالي راهحل خيالي داريم. به طور مثال نظريه توليد انبوه علم منجر به تاسيس دانشگاههاي ميليوني شده است. تعداد دانشجويان مهندسي هماكنون بعد از امريكا و روسيه در جهان سوم است. ولي آيا نتايج به دست آمده هم در آن حد است؟! وقتي ميبينيم نصف دانشآموختگان اين دانشگاهها بيكارند و اين امر هم براي خود آنها و هم براي كشور مشكلاتي به وجود آورده است، ميگوييم كميت را به كيفيت تبديل ميكنيم اما نميپرسيم كه آيا اين كار تا چه حد شدني است. دستكم ميدانيم كه كميت و كيفيت دو مقوله متفاوت هستند و آنها را نميتوان به هم تبديل كرد. وقتي ميبينيم در اين دانشگاهها حتي يك پتنت (ثبت اختراع) هم ثبت نشده است؛ ميگوييم خلاقيت را ايجاد ميكنيم. ولي نميگوييم خلاقيت از آن خداست؛ كسي نميتواند آن را ايجاد كند. تنها بايد از بدو تولد تا پايان دانشگاه از آن محافظت كرد.
از اين واژهها، اصطلاحات و راهحلهاي خيالي ارايهشده بسيار است. در يكي از دانشگاهها گروه پژوهشي توليد علم درست كردهاند. در جاي ديگر نشريه توليد علم. شايد به زودي گروه پژوهشي ايجاد خلاقيت هم تاسيس شود. علم بيش از اين طاقت نامهربانيهاي ما را ندارد. در علم همه چيز به همه چيز وصل است. اگر در پايتخت يك بنر با اطلاعات غلط درباره علم به تير سيماني برق بزنند، ممكن است تيرك چوبي يك چادرنشين در يك روستاي دور دست سيستان ترك بردارد.
تعابير ابداعي نظير توليد علم، توليد انديشه، توليد فناوري، توليد فرهنگ، توليد عالم، ايجاد خلاقيت و... اشتباهاند. به واسطه اينها مفاهيم اشتباه زيادي وارد مباحث علمي شده است. ما هم اينك با زباني گنگ و نامفهوم با يكديگر سخن ميگوييم كه ديگر نميتواند ايدهها را به خوبي منتقل كند، گوينده چيزي ميگويد، شنونده چيز ديگر ميشنود. هر چه بيشتر سخن ميگوييم، هم خود بيشتر گيج ميشويم و هم شنونده و اصلا برايمان مهم نيست، ايده چه باشد و كاربرد آن چه چيز. من فراوان ميزگردهايي را ديدهام كه اشخاص ميآيند و سخن ميگويند و ميروند بدون هيچگونه تبادل ايدهاي. هيچ تفاوت نميكند با ميزگرد لالها و كرها. به اين ميگويند علم «قول محور» بدون هيچ هدف.
آيا علم قابل توليد است؟
به گفته دكتر رضا منصوري 10 الي 12 سال نياز داريم تا ساحت علم را از اين اشتباهات پاك كنيم. او مطالعات و تحقيقات گستردهاي در زمينه علم و علمشناسي داشته است. برخي فرازها از گفتههاي او از اين قرارند:
- توليد علم، واژه و مفهومي است كه ما ايرانيان و فارسيزبانان ابداع كردهايم و براي آن واژه، معادل انگليسي Science production را ساختهايم.
- علم قابل توليد نيست بلكه علم برآمده از يك اجتماع علمي است و رويكرد ما مغاير با مفهوم علم مدرن است.
- در ايران از ميان حدود 20 شاخص علمسنجي تنها يك يا دو شاخص را پايش كردهايم و آن را «توليد علم» ناميدهايم كه كاملا اشتباه است. در مورد توليد انديشه حتي چنين ابهامي هم نداريم و تاكنون هيچ تعريف و شاخصي بيان نشده است.
هميشه براي من اين سوال مطرح بوده كه چرا با وجود سنجشگريهاي بسيار، ما متوجه اينگونه مسائل و بسياري مسائل ساده ديگر نميشويم.
مثال ديگر؛ هنوز زيرفصلهاي استادان دانشكده فني را برايشان ميفرستند. يعني سيستم كنترل از بالا به پايين. در صورتي كه اين غير از الفباي آموزش و پرورش نوين است. يعني چيزي شبيه به ابر در بالاي سر ما قرار دارد كه بر سر ما ميبارد و آنچه را كه از دانش و حكمت و تعليم و تربيت نياز داريم به ما ميرساند. اين سيستم مركزيت محور اكنون دگرگون شده است. اكنون منشأ خلاقيتها، ميليونها سرچشمه جوشان است كه از ذهن هر دانشآموز سرچشمه ميگيرد. حالا شما در نظر بگيريد كه چگونه سيستم مركزيت محور، ابر محور ما ميتواند با سيستم دانشجو محور ديگران رقابت كند؟!
ميكروسكوپهايي بدون تلسكوپ
من شخصا فكر ميكنم كه يك مشكل اساسي در نحوه سنجشگريهاي ما وجود دارد. يعني تعداد زيادي ميكروسكوپ دقيق به كار بررسي مشكلات ما مورد به مورد ميپردازد ولي هيچ تلسكوپي نداريم؛ تلسكوپي كه بتواند به دور از شرطي شدنها، همهويت شدنها و احساسات به رصد كارها بپردازد، كارساز است.
شما نگاه كنيد، فايده تلسكوپ چه اندازه است. يك تلسكوپ 70 سانتيمتري گاليله سرنوشت بشريت، علم و تاريخ را عوض كرد. حال چرا ما از تلسكوپ استفاده نكنيم. اين تلسكوپ كدام است؟ من از قبل از انقلاب دنبال اين تلسكوپ ميگشتم. (چون سنجشگريهاي ميكروسكوپي از دهههاي قبل از انقلاب در كشور ما انجام ميشد). اين بار كه به فرهنگستان آمدم، متوجه شدم كه اين تلسكوپ در اختيار فرهنگستان است. فرهنگستانها هستند كه از عمق تاريخ علم و فلسفه و در وسعت جغرافيايي همه عالم به مسائل نگاه ميكنند. چون كار فرهنگستان به گفته رييس آن ديدباني علم است. حالا اجازه بدهيد من چند نمونه از اين رصدها را از زبان رييس فرهنگستان بيان كنم:
- نظام علم در كشور ما پريشان بوده و هماكنون پريشانتر شده است.
- علم كالا نيست و آن را در بازار نميتوان خريد. جايي كه اين اصطلاح به كار ميرود اين امكان هم وجود دارد كه پيشرفت علم را با توليد بيشتر مقاله اشتباه كنيم.
- در فلسفه خواندهام كه تعابير ايجاد و ابداع و خلق و جعل و انشا و صنع و توليد، مترادف نيستند.
- ترسم اين است كه توليد مقاله را تمام پيشرفت بدانيم و تمام هم خود را مصروف افزايش تعداد مقالات و پرداختن به شرايط صوري و ظاهري و تشريفاتي چاپ و انتشار آنها كنيم. پيشرفت علم با توليد علم يكي نيست.
چه حاجتي به وجود يك تلسكوپ در نظام آموزشي داريم؟
ما از بد حادثه روزگار وارد اين جاده انحرافي شدهايم. اشكال كار اينجاست كه از تلسكوپ فرهنگستان استفاده نشده است. چندي پيش دكتر داورياردكاني در سايتشان با كسي مصاحبه كردند وگفتند من 40 سال است كه حرف ميزنم و 40 سال است كه كسي به حرف من گوش نداده است. اشكال كار اينجاست.
اينكه تنها اين دو شخصيت علمي(داوري و منصوري) در كشور ما به مشكلات عمده علم پي بردهاند، نظر نگارنده اين سطور را در باب نياز به يك تلسكوپ مشاهدهگر تاييد ميكند. اولي مجهز به تلسكوپ فرهنگستان است و دومي تخصص اصلياش نجوم است. كساني كه عادت دارند از زمين به نقطهاي در آسمان نگاه كنند داراي اين توانايي هم هستند كه خود را در همان نقطه فرض كنند و از آنجا به كار ما در زمين بنگرند. مثال خوب گاليله است.
به خاطر بياوريم كه گاليله در دادگاه به اهالي كليسا گفت بياييد از درون تلسكوپ من نگاه كنيد و به من بگوييد آيا همان چيزي را كه من ميبينم شما نيز ميبينيد؟ كشيشان نپذيرفتند و در واتيكان رصدخانه مخصوص خود را ساختند و خود به رصد ستارگان پرداختند. مطالعه كشيشان در رصدخانه واتيكان 400 سال به طول انجاميد و سرانجام تنها در چند سال قبل بود كه آنها نظريه گاليله را پذيرفتند و به تاوان سالهاي از دست رفته و تشكر از او، مجسمهاش را در مقابل دادگاهي كه او را محاكمه ميكردند، نهادند.
نوآوران علمي چه شكل و شمايلي دارند؟
راستي آدم نوآور چه شكلي دارد؟ بلند است، كوتاه است، چاق است، لاغر است؟! يادمان باشد، نوآور ممكن است شبيه هيچكس كه ما تا به حال ديدهايم، نباشد و چيزي بگويد كه با آنچه همه ميگويند، متفاوت باشد.
از كجا ميدانيم؟! ما كه هنوز از درون تلسكوپ اين دو منجم يا هيچ تلسكوپي نگاه نكردهايم. شايد آنها درست بگويند. بايد واقعبين باشيم.
با استفاده از تلسكوپ فرهنگستان و اين شخصيتهاي علمي بايد به وضع علم سر و سامان داده شود. متاسفانه تا انبوه توهمات پاك نشود، پيشرفتي را نميتوان متصور شد. به گفته دكتر منصوري اين كار به 10 الي 12 سال زمان نياز دارد. انقلابيگري در اينجا به كار ميآيد. ابتدا بايد همه واژههاي ابداعي را از مدارك علمي پاك كرد. شجاعت علمي اين است.
مساله يك واژه نيست. هر يك از اين واژهها ما را در يك شاهراه اشتباه مياندازد. اشتباه پشت اشتباه صورت ميگيرد. هر اشتباهي زنجيره اشتباهات ديگر را به دنبال ميآورد. به اينترنت نگاه كنيد. با استفاده از اين واژهها چه ميزان لاطائلات بافته شده است. كم كم دارد نظام همه چيز به هم ميخورد؛ هم نظام ذهنهاي ما و هم نظام علم. كم كم توليدات انديشههايهاي وهمآلود دارد به هذيانگوييهاي پريشان بدل ميشود.
آموزش شناساندن علم
در كشورهاي پيشرفته تعريف علم، روش علمي و شناساندن علم در همه سطوح آموزش داده ميشود. گفته ميشود چيزي به نام نظام علم وجود دارد. يعني نظم و نظامي هم در ذهن افراد و هم در جامعه وجود دارد. شما اگر به دانشجويتان طرحي داديد ساختار علمي- ذهني او اطلاعات را به شيوه علمي پردازش ميكند. وقتي شما بودجه ميخواهيد و به دولت يا صنعت يا پژوهشگاهي مراجعه ميكنيد، همه كارها بر مبناي علم پيش ميرود. شما در هيچ كجا اگر سخني بر مبناي علم داشته باشيد با مانعي برخورد نميكنيد. اينجاست كه كارها خودكار ميشود.
اين سخن را به چه كسي بايد گفت! اگر شما طرحي داريد و آن را به زبان علمي نوشتهايد؛ مصلحتجويان به شما توصيه ميكنند ابتدا بايد آن را بدهيد يكي به زبان معاصر ما ترجمه كند؛ يعني زبان عجيب ساخته شده بر اساس واژههاي نوظهور. اگر دنيا را آب ببرد ما را خواب ميبرد.
ناصرالدينشاه ميگفت «نوكرهاي من و مردم اين مملكت بايد جز از ايران و عوالم خودشان از جايي خبر نداشته باشند و بالمثل اگر اسم پاريس يا بروكسل نزد آنها برده شود، ندانند اين دو خوردنياست يا پوشيدني».
روزي كه دكتر فاطمي را براي اعدام ميبردند، او به سرهنگ بختيار مسوول هيات بدرقهكننده خود گفت: من ميدانم گناه من چيست. گناه من اين است كه سفارت انگليس را در ايران بستم ولي نميدانستم كه انگليس نزد هر وزير و وكيل ما يك سفارتخانه دارد.
ما به راستي فرزندان تاريخيم. زماني صاحب امپراتوريهاي با شكوه بودهايم كه نيمي از جهان آن روز را در برميگرفته است. ما طاقت واقعيتهاي استخوانشكن دنياي امروز را نداريم. در حال بازگشت به يك دايره رمانتيك و نوستالژيك هستيم.
درست است بايد به خويشتن خويش بازگرديم ولي براي خودشناسي، براي مطالعه تاريخ و يافتن نقاط ضعف و قوت، قبل از هر چيز بايد به دنياي واقعيتها برگرديم. آثار فردوسي خرد فعال را و آثار مولوي طريقه برون رفتن از ذهنيتهاي خيالپردازانه را به ما ميآموزد. اولي شجاعت خردورزي را و دومي شهامت نوآوري و قدم نهادن در راههاي تازه را فراهم ميكند.
به گفته دكتر رضا منصوري توليد علم، واژه و مفهومي است كه ما ايرانيان و فارسيزبانان ابداع كردهايم و براي آن واژه، معادل انگليسي Science production را ساختهايم. علم قابل توليد نيست بلكه علم برآمده از يك اجتماع علمي است و رويكرد ما مغاير با مفهوم علم مدرن است.
علم كالا نيست و آن را در بازار نميتوان خريد. جايي كه اين اصطلاح به كار ميرود، اين امكان هم وجود دارد كه پيشرفت علم را با توليد بيشتر مقاله اشتباه كنيم.
چندي پيش دكتر داورياردكاني مصاحبهاي كردند وگفتند من 40 سال است كه حرف ميزنم و 40 سال است كه كسي به حرف من گوش نداده است. اشكال كار اينجاست.