دروغ مصلحتآميز
آغاز فتنهانگيزي است
ميلاد نوري
افلاطون در آغاز كتابِ ششم جمهور، از زبان سقراط مينويسد: «آيا كساني كه ياراي شناختِ حقيقت امور را ندارند و بهرهاي دروني از صورت روشن حقايق نبردهاند، تفاوتي با كوران دارند؟ در حالي كه بههنگام عمل ناتوان از آنند كه همچون نقاشان چشم به آن تصوير بدوزند و از پسِ بررسي موشكافانه تمام جزييات، تصويري مطابق با آن سرنمونِ «خوبي» و «عدالت» و «زيبايي» در جهان كنوني ترسيم كنند؛ يا اگر چنان تصويري وجود دارد، براي پاسداشتش كوشش كنند.» (جمهوري، كتاب ششم، فقره 484). به راستي چگونه ميتوان بناي سياست و اخلاق و تدبير را بر بنيان نااستوار جهل و ناداني نهاد، حال آنكه اگر بناست سياست و تدبير احياگر حقي باشد، نميتواند جز با الزام و التزام به حقيقت راه به جايي برد. پس كسي كه سوداي جهاني شايسته و زيبا را دارد، جز در مسير حقيقت گام نخواهد نهاد.
در اين ميان، نزديكترين خويشاوند حقيقت، راستگويي است؛ ضروري است كه از ريشه و مبناي اين خويشاوندي پرسش كنيم. به تعبير افلاطون: «آيا چيزي را توان شناختن كه پيوند و ارتباط آن به دانايي بيشتر از راستگويي باشد؟... آن كس كه بهراستي سوداي دانايي ميپرورد، هرگز جز راستي و حقيقت را جستوجو نميكند» (افلاطون، كتاب ششم جمهور: فقره 485). اگر حقيقتِ هستي جز آشكارگي و جلوهگري بيدريغ هيچ نيست، تنها راستگويي است كه زندگاني در افقِ هستي را ممكن ميسازد؛ سياست عيني حتي اگر مبتني بر سودگرايي اخلاقي باشد، نميتواند با كتمان واقعيت و وارونه ساختن آن راه به جايي برد، چراكه سود عيني مستلزم آگاهي به آن است كه تنها با حقيقتطلبي و راستگويي حاصل ميشود.
در قرآن كريم، تصويري قابل تامل عرضه شده است. فرشتگان در اعتراض به خلافت و جانشيني آدمي مدعي ميشوند كه «چگونه ميتوان كسي را به خلافت الهي منسوب داشت كه خون ميريزد و فساد ميكند؟»؛ و خداوند پاسخ ميگويد كه «شما [فرشتگان] نميدانيد آن چه را من [خداوند] ميدانم»؛ و خداوند آدمي را به صفات خويش آگاه [و بهرهمند] ساخت (قرآن كريم، سوره بقره: آيه 30). اينك ميتوان پرسيد كه كدامين صفاتند كه جايگاهي چنين والا به آدمي دادهاند؟ علم و حيات و قدرت، به مثابه والاترين صفات الهي همان چيزي است كه در وجود آدمي به وديعه نهاده شده است. همراهي هميشگي علم و حيات و قدرت تنها طريق ضمانت تحصيل سعادت است. قدرتي كه نفي علم و حيات ميكند هيچ ارزشي ندارد، چنان كه علمي كه با قدرت و توانايي گره نخورد راه به زندگاني نخواهد داشت.
نكته ظريفي كه در اينجا قابل بررسي است، پيوند آشكاري است كه ميان اين صفات و مفهوم راستگويي وجود دارد. آدمي تنها اگر در راستاي علم و حيات و قدرت زندگي كند و قواعد زندگاني را چنان سامان بخشد كه بر فزوني علم و حيات و قدرت در سراسر جهان مددي رساند، آنگاه جاي اعتراض براي هيچ فرشتهاي باقي نخواهد ماند. چگونه ميتوان بر مبناي جهل و ناداني و دروغ اميد صلاح و آباداني جهان را داشت، در حالي كه اين هر سه، نفي علم و حيات و قدرت و مايه مرگ و تباهياند؟ به تعبير روحالله عالمي، دروغ، نفي همزمان علم و حيات و قدرت است و آغازگاه افول تمام فضيلتي كه فرد و اجتماع خواهان آنند (فايل صوتي درسگفتارهاي فلسفه اخلاق). خلافت الهي، مستلزم زيستن بر مبناي حكمت و حقيقت است كه تنها بر مبناي درهمتنيدگي علم و حيات و قدرت ممكن است و اين همان نكتهاي است كه انديشه مرگ آن را درنمييابد.
انديشه مرگ با نفي زندگاني، آرمان الهي حيات را در پاي فريب و سوداگري قرباني ميكند و آغاز اين مسير «مصلحتانديشي» است. حتي اگر سعدي شيرين سخن نيز حكايتي نغز بياورد و نتيجه بگيرد كه «دروغ مصلحتآميز به كه راست فتنهانگيز»، نبايد چنين پنداشت كه با سخني برهاني و دقيق مواجهيم كه جواز دروغگويي را فراهم آورده است. راستي آن است كه اگر بنا بر يك مصلحت «دروغگويي» را مجاز بشماريم، آنگاه هيچ ضمانتي نخواهد بود كه هزاران دروغ ديگر به پاي هزاران مصلحت ناگفته ديگر قرباني نشود. اين آغازگاه راهي است كه سياست را تبديل به سوداگري و تدبير را تبديل به تزوير ميسازد؛ در حالي كه اگر بناي حاكمان و محكومان آن باشد كه تنها بر مبناي حقيقت و راستي رفتار كنند، نه فريبي در كار خواهد بود و نه تزويري زيرا به تعبير افلاطون: «آن كس كه دروني آراسته به حقيقت و راستگويي دارد و از آز و خودنمايي و ترسويي به دور است، آيا خواهد توانست با ديگران دورويي و ظلم پيشه كند؟» (افلاطون، جمهوري، كتاب ششم: فقره 486).
به اين ترتيب، تنها در سايه راستگويي است كه ميتوان به عدالت و سعادت دست يافت، زيرا اگر عدالت را برخورداري همگان از حقي كه دارند بدانيم، تنها با شناخت حق و اذعان صادقانه به آن است كه ميتوان عدالت را رقم زد و از سعادت ناشي از آن برخوردار بود. حقيقت را قرباني مصلحت كردن هيچ راهي به هيچ سعادتي نخواهد برد. چه مصلحتي تواند بود در اينكه با مصلحتانديشي «دروغ را كه مادر بديها است» از واقعهاي جزيي و گاه به گاه بدل به فرآيندي ساختاري كنيم؟ چرا كه دروغ با فراگيرياش نشانههاي زوال هر تمدني را جلوهگر ميسازد. مبادله دروغ با مصلحت، معاملهاي پر زيان است كه با گشودن باب مصلحتبيني، تشخيص آن را بر عهده كسان بيشماري مينهد كه از دروغگويي سود ميبرند. ساختارهايي كه به بهانه مصلحت، فريبكاري و دروغ را تشويق ميكنند در بلندمدت مستهلك ميشوند و در ميان ساختارهاي دروغآلود، تنها راه نجات انتخاب حقيقت و بيان راستي است، زيرا مبارزه دروغآلود با دروغ، آب به آسياب دروغ ريختن است.
مدرس و پژوهشگر فلسفه