• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4576 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۳ بهمن

توهم سوسياليسم در هاليوود

شورش بي‏دليل

چرا جوكر نمي‎تواند از سرمايه‌داري عبور كند

محسن آزموده

«سوسياليسم تخيلي»
(Utopian Socialism) تعبيري است كه كارل ماركس، فيلسوف و جامعه‎شناس شهير آلماني براي نقد سوسياليست‎هاي پيش از خود يعني متفكراني چون توماس ماروس، توماس كامپانلا، سيمون دو سيسموندي و سن‌سيمون به كار مي‎برد. اساس حرف ماركس اين بود كه اساس نقدهاي تند و تيز اين بزرگان به نابرابري اقتصادي و اجتماعي درست است، اما به دليل فقدان نگرش علمي، مبنا و اساس مشكل را در نمي‎يابند و در نهايت راه‌حلي كه ارايه مي‎كنند، خيالي و خام‎انديشانه است. به عبارت ديگر سوسياليست‎هاي تخيلي در بيان ماركس به دليل سطحي‎نگري و فقدان دستگاه فكري روش‏مند و عميق و به بيان دقيق‎‏تر به دليل «فقر فلسفه» از درك منطق پيچيده نظام نابرابر سرمايه‎داري ناتوان هستند و در نتيجه نمي‌توانند تبيين درستي از «فلسفه فقر» ارايه كنند. همين سخن را با جرح و تعديل مي‌توان براي نقد «جوكر» (2019) ساخته اخير تاد فيليپس و آثاري از اين دست به كار برد.

 

اتوپيا يا ديستوپيا

«جوكر» با بازي درخشان واكين فينيكس، داستان مرد ميانسال مجرد و فقيري است كه ناگزير است براي گذران زندگي و امرار معاش خودش و مادر بيمارش در كف خيابان‎هاي شهر خيالي گاتهام، نقش دلقك را بازي كند تا براي شركت‎هاي ريز و درشت تبليغ كند. گاتهام، مكاني خيالي در امريكاست؛ شهري شبيه به نيويورك و شيكاگو و لس‎‎آنجلس و در واقع صورت خيالي و يوتوپيايي آنهاست. اين شهر نخستين‌بار در كتاب‎هاي مصور شركت دي‌سي‌كاميكس يكي از بزرگ‌ترين و قديمي‎ترين شركت‎هاي توليد داستان مصور در امريكا پديدار شده است. البته نمي‎توان گاتهام را يك «ويران‎شهر» (ديستوپيا) در نظر گرفت، اما معمولا داستان در شرايطي آغاز مي‎شود كه شهر به دليل غلبه يافتن شر و بدي به فساد و انحطاط گراييده و شرايط براي ظهور و بروز يك ابرقهرمان فراهم آمده است ناجي آگاه و قدرتمندي كه زشتي و پليدي را از چهره شر بزدايد. اولين‌بار ماجراهاي «بتمن شماره 4» (1940) در گاتهام مي‌گذرد. خود بتمن يا مرد خفاشي، ابرقهرماني خيالي، محصول دي‌سي‌كاميكس است كه تاكنون در فيلم‌ها، سريال‌ها، كارتون‎ها، كتاب‎ها و بازي‎هاي ويديويي فراواني حضور يافته است. بتمن شخصيتي مثبت و پنهان‎شده پشت نقاب خفاشي است كه والدينش در كودكي توسط تبهكاران كشته شده‎اند و او از همان زمان تصميم گرفته با شرارت و بدي‎ها مبارزه كند و گاتهام را سرشار از عدالت سازد. در مقابل او، شخصيت جوكر نيز يك «ابر شرور»
(Supervillain) خيالي ساخته و پرداخته كمپاني مذكور است كه نخستين‌بار در جلد اول كتاب‎هاي كميك بتن (1940) ظاهر شد. او در برابر بتمن، شخصيتي منفي و عقده‎اي است كه در كودكي توسط خريداران بچه آزار ديده و صورت و لبانش را به گونه‌اي زخمي كرده‎اند كه انگار هميشه مي‎خندد. جوكر براي پنهان كردن اين زخم خودش را به صورت دلقك‎ها آرايش مي‎كند.

 

شواليه تاريكي

تا پيش از نمايش جوكر ساخته اخير تاد فيليپس، ماندگارترين و اثرگذارترين حضور جوكر در مجموعه بتمن، به فيلم ستايش ‎شده «شواليه تاريكي» (2008) ساخته كريستوفر نولان باز مي‌گردد. در اين فيلم جوكر با نقش‎آفريني بازيگر فقيد امريكايي، هيث لچر به صورت يك ابرضدقهرمان قدرتمند، دهشتناك و انديشمند ظاهر مي‎شود. جوكر در شواليه تاريكي، فيلسوفي نيست‎انگار و تاريك‎انديش با قدرتي شيطاني است كه به دليل شخصيت نيرومند و فرهمندش تا حدود زيادي شخصيت بتمن را تحت‎الشعاع قرار مي‎دهد و به‌رغم دفاع صريح و آشكارش از شرارت و ناپاكي در مخاطبان همدلي بر مي‎انگيزد. هيث لچر براي اجراي نقش جوكر در اين فيلم، بيش از 20 جايزه از جمله اسكار بهترين بازيگر نقش مكمل مرد را از آن خود كرد. «شواليه تاريكي» مورد استقبال كم‎نظير عامه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت و در فهرست‎هاي مختلف به عنوان يكي از بهترين‎ها ستايش شد، اين فيلم همواره به عنوان يكي از بزرگ‎ترين فيلم‎هاي ابرقهرماني ساخته شده، تمجيد شده است.

 

يك آدم مفلوك

اما جوكر تاد فيليپس در برابر جوكر نولان، فيلسوفي سياه‎انديش با نيرو و قدرت فراانساني نيست. آرتور يك آدم به ‌شدت معمولي و خدمه دون‌‌پايه شركتي تبليغاتي است كه حتي از پس چند نوجوان مردم‌آزار در خيابان هم بر نمي‌آيد و توسط آنها مورد ضرب و شتم قرار مي‎گيرد. به لحاظ رواني شخصيتي ويران دارد. از اختلال عصبي «ناخويشتن‎داري عاطفي» يا «بي‎ثباتي عاطفي» رنج مي‎برد و در مواقعي كه احساساتي مي‎شود، بي‎اختيار به خنده‎هاي شديد عصبي دچار مي‌شود. تنها و مهم‎ترين سرگرمي او و مادرش تماشاي تلويزيون است. آرتور تماشاگر پر و پاقرص يك شوي پرطرفدار تلويزيوني است و به عنوان كسي كه خودش در زندگي محقرش در محافل كوچك «استندآپ كمدي» برگزار مي‎كند، تمام آرزويش اين است كه يك روز به اين برنامه تلويزيوني دعوت شود و آنجا هنرنمايي كند. او حتي در خيال خود تصور مي‎كند كه در يكي از اين برنامه‎ها توسط مجري جذاب و پرطرفدار اين شوي تلويزيوني (با نقش‎آفريني رابرت دنيرو) روي صحنه دعوت شده و به دليل اينكه براي مادرش پسر خوبي بوده، مورد تقدير مجري و مخاطبان قرار مي‎گيرد و به جايگاه يك قهرمان دوست‎داشتني بركشيده مي‎شود.

 

نماينده سرمايه‎داري

فضاي تيره و تار گاتهام در نماهاي آغازين فيلم «جوكر» و تاكيد دوربين كارگردان بر فقر و فلاكتي كه نه فقط زندگي شخصي آرتور و مادرش، بلكه محيطي كه او در آن زندگي مي‎كند، به علاوه نمايش تضاد اين زندگي مفلوك با روياي امريكايي كه در تلويزيون به نمايش گذاشته مي‎شود، بيش و پيش از هر چيز ذهن مخاطب را به يك مساله اجتماعي و در نتيجه اقتصادي و سياسي معطوف مي‎كند. اين تاكيد زماني مبرم مي‎شود كه كارگردان به محيط كار خشن و سرشار از خيانت و نارفاقتي آرتور نيز سرك مي‎كشد. يعني مساله فقط فرد آرتور نيست و اگر مشكلي هست، اجتماعي و جمعي است؛ انگار يك جاي كار مي‎لنگد و دست كم يكي يا گروهي مسبب زندگي نابسامان آرتور و كساني است كه در محله‎هاي فقيرنشين زندگي مي‌كنند. به سياق فيلم‎هاي هاليوودي، اين مقصر خيلي زود پيدا مي‎شود؛ توماس وين، شخصيت خيالي ديگري در مجموعه بتمن كه پدر بروس وين (كسي است كه بعدا بتمن مي‎شود.) او وارث يك ثروت هنگفت خانوادگي و مردي به ظاهر مهربان و دوست‎داشتني است. پني، مادر آرتور كه در جواني براي آقاي وين كار مي‎كرده و اكنون سخت بيمار و متوهم است، همواره منتظر است كه روزي آقاي وين به ياد او بيفتد و او و پسرش را از اين وضعيت فلاكت‎بار نجات دهد. در اين ميان، آرتور كه به دليل پاپوش دوختن و زيرآب‎زني همكارانش از كار بيكار شده، نامه‎اي از مادرش خطاب به آقاي توماس وين مي‎يابد كه در آن زن مدعي شده، آرتور فرزند نامشروع او و توماس است.

تصويري كه اينجا از آقاي توماس وين ترسيم مي‎شود، مردي است كه در رسانه‎ها به عنوان فردي خيرخواه، انسان‎دوست، كارآفرين و حافظ نظم و قانون شناخته مي‎شود. اما ما كه از ابتداي فيلم روي ديگر شهر گاتهام را هم ديده‎ايم، به خوبي مي‎دانيم كه همه اينها صحنه‎سازي و به اصطلاح «عكس كار» است، زيرا علت اصلي زندگي نكبت‌بار آرتور و مادرش و بلكه همه آدم‌هايي چون او، نتيجه استثمار و اجحاف امثال توماس وين است. البته از يك فيلم هاليوودي كه خود مبتني بر نظام سرمايه‎داري است، انتظار نداريم كه به نقد ريشه‎اي اين وضعيت بپردازد، اما منطق فيلم تاكنون ما را به اين سمت سوق داده كه دست كم آقاي توماس وين گوشمالي داده شود يا به عنوان نماد و نماينده طبقه استثمارگر رسوا شود و پرده از چهره رياكارش برداشته شود. اما اين اتفاق نمي‎افتد.

 

از سياست تا روان‎شناسي

ناگهان و ناباورانه، فيلم به منطق روايتي كه تاكنون آمد، پشت پا مي‎زند و در يك افشاگري تكان ‎دهنده، نه فقط براي آرتور كه براي مخاطبان هم آشكار مي‎شود كه پني، مادر آرتور مريض رواني است و نه فقط ادعايش مبني بر رابطه نامشروع با آقاي وين دروغ است، بلكه اساسا او حتي مادر زيست‎شناختي آرتور نيز نيست! او در جواني با مرد جواني زندگي نابساماني داشته و آرتور را از يك پرورشگاه به فرزندخواندگي قبول كرده در حالي كه به آن دوست پسرش اجازه مي‎داده هم به خودش و هم به آرتور آسيب برساند. اينجاست كه علت بيماري عصبي و رواني آرتور آشكار مي‎شود. حالا كه پرده از جلوي چشم‎هاي او برداشته شده، تكليف روشن است، به قتل رساندن پني و بعد يك شورش به راستي بي‎دليل! يعني اول در قطار چند جوان كارمند شركت‎هاي آقاي وين را كه او را اذيت مي‎كنند به قتل مي‎رساند، بعد متعرض زن جوان همسايه‎اش كه در خيال معشوقه او بوده، مي‎شود و سپس به شوي تلويزيوني رفته و مجري محبوبش را مي‎كشد و در تلويزيون، شعارگونه مانيفستي بي‎مبنا مي‎خواند و منشأ يك شورش اجتماعي مي‌شود.

بدين‎سان فيلم از يك نقد اجتماعي و در نتيجه سياسي به يك درام روان‎شناختي فروكاسته مي‎شود و باقي به عهده بازيگر توانمند نقش اول است كه بتواند با هنرنمايي خود، همدلي مخاطب را با يك آدم آسيب‎ديده و بيمار برانگيزاند. ديگر حتي سخني از نابرابري‎اي كه موجب اين خشم است، در ميان نيست و دست‌كم مخاطب فيلم مي‎داند كه حرف‎هاي آرتور در تلويزيون چقدر بي‎مبناست. او به عنوان سردسته شورشي‌ها، نه نماينده يك جنبش سازمان‌يافته و به لحاظ ايدئولوژيك موجه و بر آمده از يك حرف حساب كه مطروديني رقت‎انگيز است كه در پي آشكار شدن حقيقت زندگي مصيبت‌بار و دردناكش، دچار فروپاشي رواني شده و تنها مي‌‎خواهد كوركورانه همه ‌چيز را ويران كند. اين يعني گاتهام - كه اسير فقر و فلاكت (و احتمالا قانون بد) بود - از اين به بعد دستخوش ناامني و هرج ومرج و بي‎قانوني نيز مي‎شود و همه اينها زمينه‎ساز ظهور بتمن به عنوان نجات‎دهنده خيرانديش و عادل است، ابرقهرماني كه مي‎دانيم پسر نوجوان همان آقاي توماس وين است!

 

غفلت از بنيادهاي ماتريال

اما فرض كنيم اين اتفاق غيرمترقبه يعني آگاه شدن آرتور از اصل ماجراي پني رخ نمي‎داد و فيلم به همان منطق اوليه خود وفادار بود، يعني در مي‌يافتيم پشت چهره ظاهرالصلاح توماس وين، يك سرمايه‎دار مخوف پنهان شده كه خون مردم را در شيشه مي‌كند و از اين طريق دم و دستگاهي بر پا كرده است، يا ماجراي فيلم به همين شكلي كه تاد فيليپس روايت كرده را به شكل ديگري تفسير و سعي كنيم كماكان آن منطق اجتماعي و سياسي را حفظ كنيم. يعني پني، خود نامادري آرتور و كليت شرايطي كه او در آن زندگي كرده و علت بدبختي‎هاي آرتور شده را معلول نابرابري‎هاي اجتماعي تلقي كنيم و بگوييم، درست است كه عامل اصلي مشكلات و مصائب آرتور نامادري بيمار و غيرمسوول اوست، اما خود او هم بر آمده از نظام نابرابر سياسي و اجتماعي گاتهام است. آيا با هر يك از اين دو فرض، مشكل مبنايي و كليدي فيلم در توضيح مصائب مردمان گاتهام حل مي‎شود؟

اينجاست كه تعبيري كه در آغاز از ماركس وام گرفتيم به كار مي‎آيد. در هر يك از اين دو فرض، باز جوكر و همراهانش در بهترين حالت همچون سوسياليست‎هاي تخيلي در سطح باقي مي‎مانند و از بيان يك نقد راديكال و ساختاري به نظام نابرابر گاتهام ناتوانند. بگذريم كه اصولا محصول يكي از كمپاني‎هاي بزرگ هاليوودي كه مبنايش ايجاد تخيلاتي سرگرم‎كننده است، نمي‎تواند به نقد ريشه‎اي بنيادهاي مادي (ماتريال) خودش بپردازد و به همين دليل در بهترين حالت هم ناگزير است دست‌كم قواعد زيبايي‎شناختي يك اثر «سرگرم ‎كننده» هاليوودي را رعايت كند. اما گذشته از اين موارد بنا به فرض اول، يعني اين فرض كه مشكلات را ناشي از آدم‎هايي چون توماس وين قلمداد كنيم باز با رويكردي شديدا تقليل‎گرا مواجه مي‎شويم كه جاي علت و معلول را عوض كرده و چنين مي‎نمايد كه با حذف «آدم‎هاي بد» و گذاشتن «آدم‎هاي خوب» در جايگاه ثابت و لايتغير آنها، مشكلات حل مي‎شود؛ در حالي كه نقد راديكال و ريشه‎اي نشان مي‎دهد كه اصولا مشكل از همين جايگاه‎هاي نابرابر است كه خود محصول نظامي اساسا نابرابر است. اما فرض دوم نيز مشكل را نمي‎گشايد، چرا كه در نهايت كنش جوكر و همراهانش، آشوب و شورشي كور و ويرانگر است و نتيجه هرج و مرج. از اين حيث جوكر تاد فيليپس يك فيلم ناتمام است و با اشاراتي كه در آن هست، مي‎توان آن را مقدمه‎اي بر «شواليه تاريكي» قلمداد كرد. يعني در نتيجه قيام هرج‎ و مرج طلبانه و بي‎برنامه ديوانه روان‎‏گسيخته‎اي مثل آرتور كه در طول سال‌ها به شخصيتي فرهمند بدل شده و براي خودش فيلسوفي! شده، گاتهام به حضيض نكبت و ادبار در مي‎غلتد و زمينه براي ظهور و بروز «شواليه تاريكي» فراهم مي‎شود، فرزند يك خانواده ثروتمند و شناخته شده، گيرم كمي شسته رفته‎تر و مودب و محترم‎‏تر از دونالد ترامپ!

كوتاه سخن آنكه نه تاد فيليپس و نه هيچ يك از سازندگان بتمن و نه اصولا اين مجموعه، به‌رغم همه ادعاهاي احتمالي‎شان و آنچه در بدو امر مي‎نمايانند، نمي‎توانند از بنيادهايي كه بر مبناي آن امكان‎پذير شده‎اند، عبور كنند. به همين دليل در پرداختن به شرايط نامساعد ناكجاآبادي خيالي چون گاتهام يا در بهترين حالت مساله را به شخص يا اشخاصي «بد» و «بي‎تربيت» تقليل مي‎دهند يا مثل مورد جوكر با تغيير نابهنگام منطق روايت، نشاني غلط مي‎دهند. البته از اين آثار به دليل خاستگاه مادي‎شان نمي‎توان انتظاري جز اين داشت، اما مي‎توان به كساني خرده گرفت كه مي‎كوشند با تفسيرهاي فضايي و خيالي، اين آثار را به عنوان مانيفست‎هاي فلسفي و سياسي عميق جا بزنند. جوكر و ساير آثار مجموعه بتمن در بهترين حالت، آثاري سرگرم‎ كننده و جذابند كه مي‎توانند براي چند ساعت احساسات و عواطف مخاطب را متاثر سازند، اگر او را در تشخيص علل و عوامل ساختاري وضعيت نابرابر گمراه نكنند.


اساس حرف ماركس اين بود كه اساس نقدهاي تند و تيز اين بزرگان به نابرابري اقتصادي و اجتماعي درست است، اما به دليل فقدان نگرش علمي، اساس مشكل را در نمي‎يابند و راه‌حلي كه ارايه مي‎كنند، خيالي و خام‎انديشانه است. همين سخن را با جرح و تعديل مي‌توان براي نقد «جوكر» (2019) ساخته اخير تاد فيليپس و آثاري از اين دست به كار برد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون