• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4583 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۱ بهمن

عباس ملكي در گفت‌وگو با «اعتماد»:

«استقلال» موفق‌ترين شعار انقلاب اسلامي بود

شهاب شهسواري

در آستانه 41 سالگي انقلاب اسلامي، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران و تعامل ايران با غرب، يكي از اصلي‌ترين مسائل پيش روي كشور است. عدم توفيق برجام در شكستن ساختار تحريم‌هاي يك‌جانبه امريكا عليه ايران و رويكرد مردد كشورهاي اروپايي در قبال اجراي تعهدات‌شان در اين توافق، در كنار كارشكني گروهي از كشورهاي منطقه در روابط تهران با جهان باعث شده است تا ترديدهايي در مورد جهت‌گيري سياست خارجي ايران بعد از انقلاب مطرح شود. عباس ملكي كه از جمله ديپلمات‌هاي پيشين ايران است، در دوران سخت مذاكرات قطعنامه 598 و پايان جنگ ميان ايران و عراق، از جانب ايران گفت‌وگو كرده است. اين استاد دانشگاه صنعتي‌شريف معتقد است كه رويكرد استقلال در سياست خارجي ايران، يكي از موفق‌ترين عملكردهاي همه دولت‌هاي بعد از انقلاب بوده است. او تاكيد مي‌كند كه نارضايتي از نفوذ يك كشور خارجي در ريزترين مسائل مديريتي كشور، يكي از مهم‌ترين عوامل انقلاب اسلامي در ايران بود. او معتقد است كه ايران، ظرفيت و توانايي براي فائق آمدن بر چالش‌هاي كنوني را دارد، اما بايد پشتكار و تلاش بيشتري مصروف اين هدف كند. در ادامه متن كامل گفت‌وگوي «اعتماد» را با عباس ملكي، استاد سياستگذاري انرژي در دانشگاه شريف و ديپلمات پيشين جمهوري اسلامي ايران مطالعه مي‌كنيد.

 

به اعتقاد شما، رويكرد سياست خارجي و عملكرد دستگاه ديپلماسي رژيم گذشته تا چه اندازه در شكل‌گيري انقلاب اسلامي در ايران نقش داشت؟

به نظر مي‌رسد كه انقلاب اسلامي ايران ارتباط مستقيم با روابط ايران و ايالات متحده امريكا داشت. روابط سياسي ميان تهران و واشنگتن را مي‌توان به سه دوره تقسيم كرد، يك دوره از ابتداي ايجاد روابط ميان دو كشور از قرن نوزدهم تا نيمه قرن بيستم، روابط دو كشور بعد از كودتاي 28 مرداد و روابط دو كشور از زمان انقلاب به بعد. روابط ايران و امريكا از 1850 آغاز شد. دوره اول روابط از اين سال آغاز مي‌شود و بيش از يك قرن تا سال 1953 ادامه پيدا مي‌كند. در اين دوران، امريكا به عنوان نيروي سوم و كشوري كه به‌‌رغم روابط ديپلماتيك با تهران و همكاري اقتصادي، سياسي و نظامي، بر خلاف دو ابرقدرت وقت، روسيه و بريتانيا، مطامع و سوءنيت‌هاي استعماري اين دو كشور را نداشت. در واقع در اين دوران امريكا با وجود توان نظامي و سياسي رو به رشد و به ويژه بعد از جنگ جهاني دوم با تبديل شدن به يك ابرقدرت جهاني، واشنگتن همچنان به تهران به عنوان يك شريك تجاري هم‌تراز نگاه مي‌كرد. در اين دوران ايران توانست كمك‌هاي زيادي از امريكا دريافت كند.

اما در دوره دوم كه از سال 1953 با كودتاي 28 مرداد 1332 آغاز مي‌شود، امريكا احساس كرد كه به تنهايي مي‌تواند جايگزين بريتانيا و اتحاد جماهير شوروي شود. در اين دوران، نگاه واشنگتن به حكومت ايران به عنوان يك دولت تحصيلدار يا رانتير (Rentier) امريكا تبديل شد. در اين دوران، امريكا حكومت ايران را به عنوان يك ابزار براي اجراي فرمان‌ها و خواسته‌هاي خودش در يك منطقه استراتژيك و در همسايگي بلافصل با اتحاد جماهير شوروي تلقي مي‌كرد. اين موضوع ادامه يافت و دخالت‌هاي امريكا آنقدر زياد شد كه به نوعي ريزمديريت كليه جوانب حكومت ايران تبديل شد. اين كنترل و نفوذ تقريبا به تمامي جوانب حكومت ايران وارد شد و عملكردهايي را كه معمولا حكومت‌هاي ملي به صورت مستقل در مورد آن تصميم‌گيري مي‌كنند را نيز تحت‌تاثير قرار داد. اين نوع اعمال نظرات، حتي در جزيي‌ترين رفتارهاي سياسي، به تدريج باعث نارضايتي افكار عمومي شد، كار به جايي رسيد كه حتي تشريفات ملاقات‌هاي ديپلماتيك مقام‌هاي رژيم هم به يك دغدغه افكار عمومي تبديل شد. بلند كردن ليوان مشروب الكلي در برابر دوربين‌هاي تلويزيوني توسط شاه و نوشيدن الكل در برابر انظار عمومي به سلامتي رييس‌جمهور امريكا، ممكن است موضوع مهمي در سياست خارجي به نظر نرسد، اما از نظر افكارعمومي كشور، به عنوان نشانه‌اي از وابستگي كامل و سرسپردگي سيستم حكومت به نظام امريكا تلقي مي‌شد.

انقلاب اسلامي ايران، واكنشي طبيعي به زياده‌خواهي‌هاي روزافزون واشنگتن و استفاده ابزاري از حكومت در ايران براي اجراي اهدافش بود. رژيم شاه به صورت روزافزون در منطقه و حتي فراتر از منطقه به عنوان كارگزار امريكا وارد مناقشه‌ها و درگيري‌ها مي‌شد، از حضور در جنگ ظفار عمان گرفته، تا دخالت در كردستان عراق، سومالي، جنگ ويتنام و مناقشه اعراب اسراييل، همگي اجراي دستورهاي ديكته‌شده از سوي واشنگتن به نظر مي‌رسيد. در چنين شرايطي است كه انقلاب اسلامي ايران اتفاق مي‌افتد و دوره سوم روابط ميان تهران و واشنگتن آغاز مي‌شود.

به نظر مي‌رسد به دو شعار محوري «استقلال» و «نه شرقي، نه غربي» در آستانه تشكيل نظام جمهوري اسلامي، به صورت مشخص به سياست خارجي اشاره داشتند. فكر مي‌كنيد در طول 41 سال گذشته نظام حاصل از انقلاب، تا چه اندازه در اجراي اين مطالبات موفق بوده است؟

به گمان من نسبت به بقيه دستاوردهاي انقلاب و ميزان موفقيت در بقيه شعارها، نظام در اجراي اين شعارها موفق‌تر بوده است و كارنامه خوبي دارد. اين توفيق نه تنها در مبارزه با دخالت‌هاي امريكا، بلكه در جلوگيري از دخالت‌هاي شوروي هم وجود داشت. بعد از انقلاب اسلامي، دستگاه سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، با دخالت‌ها و پيشنهادهاي مختلفي از سوي اتحاد جماهير شوروي مواجه شد كه به همگي آنها جواب منفي داد و حتي فعالانه با نفوذ بلوك شرق مبارزه كرد. در سال‌هاي اول انقلاب اسلامي، چندين شبكه نفوذ و جاسوسي اتحاد جماهير شوروي، چه در قالب حزب توده و چه در قالب‌هاي ديگر، از سوي نظام متلاشي شدند. جمهوري اسلامي در دوران جنگ سرد نشان داد كه حاضر نيست هيچ توصيه‌اي نه از واشنگتن و نه از مسكو را بپذيرد. حتي شوروي در دوران دفاع مقدس و اشغال افغانستان، پيشنهاد امتيازهايي به ايران در مورد قطع كمك به صدام حسين و مسائل افغانستان، به ازاي نزديك‌تر شدن ايران به بلوك شرق را مطرح كرده‌ بودند كه تهران حاضر نشد زير بار برود.

شايد اگر حتي انتقادي به عملكرد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران وارد باشد، در خصوص عدم اجراي سياست استقلال و «نه شرقي، نه غربي» نيست، بلكه ممكن است گروهي از افراد اجراي سرسختانه آن را مورد انتقاد قرار دهند. به هر حال گهگاه از سوي كارشناسان مطرح مي‌شود كه جمهوري اسلامي ايران به صرف اينكه منبع پيشنهاد يا راهكار، اجماع دولت‌هاي غربي بوده است، آن را رد كرده است.

به هر تقدير، اين شعار استقلال، باعث شده است كه تعريف سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران به جاي سرسپردگي به توصيه‌ها و راهكارهاي ابرقدرت‌ها، به منافع ملي وابسته شود و من تصور مي‌كنم كه جمهوري اسلامي ايران تاكنون عملكرد خوبي در اين زمينه داشته است.

به گفته شما بخشي از انتقادها مربوط به اجراي سرسختانه شعار «نه شرقي، نه غربي» است. آيا بعد از فروپاشي بلوك شرق و تك‌قطبي شدن جهان، باعث نشد سياست خارجي ايران به «نه غربي، نه غربي» تبديل شود و توازن خود را از دست بدهد؟

كساني كه در جريان سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران قرار دارند و عملا دست‌اندركار هستند، مي‌دانند كه همواره از سوي ايران درهاي بازنگري روابط و راپروچمان (Rapprochement)، مذاكره و تقريب عقايد با غربي‌هاي هميشه باز بوده است. به اعتقاد من، غربي‌ها يك تصور و تاريخچه‌اي از ايران در ذهن دارند كه فكر مي‌كنند مي‌توانند با اعمال فشار بر ايران، مواضع ايران را تغيير دهند. درست است كه مردم ايران، همان مردمي هستند كه قبل از انقلاب هم در اين كشور زندگي مي‌كردند، تسلسل، توالي و استمرار فرهنگي و ملي مردم قطع نشده است اما روشن است كه رويكرد سياست خارجي اين ملت بعد از انقلاب تغيير بنيادين پيدا كرد.ميزان فشار و اهرم‌هايي كه غرب براي تغيير رويكرد سياسي كشورها استفاده مي‌كند، به ‌شدت قدرتمند هستند، به‌ويژه بعد از فروپاشي بلوك شرق، عملا در دوراني جهان كاملا تك‌قطبي شد. در آستانه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و بعد از آن، در دهه 1990، دولت جورج بوش پدر، چنان فشاري به ابرقدرت شرق وارد كرده‌ بود كه در جنگ اول خليج‌فارس، شوروي حتي امكان واكنش سياسي پيدا نكرد، چه برسد به دفاع از عراق. در آن دوران غربي‌ها به حدي قدرتمند شده ‌بودند كه تك‌قطبي شدن جهان را مطرح مي‌كردند و اين‌گونه وانمود مي‌كردند كه من‌بعد چيزي جز غرب در جهان وجود نخواهد داشت. تا جايي كه فرانسيس فوكوياما، مفهوم جديدي را در فلسفه سياسي بنياد نهاد كه پايان تاريخ را اعلام و تاكيد مي‌كرد فقط سرمايه‌داري است كه مي‌تواند در دنياي تنش به حيات ادامه دهد. حتي در اين دوران هم ايران حاضر به پذيرش تسلط يك قطب نشد و با گذشت زمان خيلي زود مشخص شد كه گرچه بلوك شرق فرو‌‌ريخته اما قرار نيست سرمايه‌داري و مدرنيسم به سبك غربي، سراسر جهان را فرابگيرد و بدون معارض باقي بماند.

واكنش جمهوري اسلامي ايران به پايان جنگ سرد و تغيير توازن قوا در جهان چه بود؟

سياست خارجي ايران، در مسير تطابق با شرايط جديد، به تدريج با نزديك شدن به روسيه، چين و هند، كم‌كم به اين قدرت‌هاي بزرگ شخصيت و فرصتي داد تا در برخي موارد بتوانند با يكجانبه‌گرايي غربي به رهبري امريكا تا حدي مقاومت كنند.

پافشاري بر سياست «نه غربي» آيا باعث نشده است كه هر گاه دولت‌ها در ايران، چه در دو دهه گذشته و چه حتي در دوران جنگ، زماني كه سعي مي‌كنند به سمت راهكاري براي مسائل موجود با غرب بروند، به غرب‌گرايي يا مخالفت با آرمان‌هاي انقلاب متهم ‌شوند. آيا فكر مي‌كنيد اجماع كافي در سياست داخلي براي توازن در سياست خارجي، در طول اين چهار دهه از دست رفته است؟

سياست خارجي بدون اجماع در سياست داخلي در هيچ كجاي جهان موفق نمي‌شود. در دوره‌هاي مختلف در ايران، اجماع كافي براي بازنگري در روابط با غرب وجود داشته است و در اكثر مواقع، نيروهاي سياسي از رويكرد دولت در مذاكره و گفت‌وگو حمايت كرده‌اند اما به عنوان فردي كه دوره‌اي در سياست خارجي كشور تا اندازه‌اي نقش داشته‌ام، به‌طور جدي عرض مي‌كنم كه در اكثريت قريب به اتفاق مواقع، اين سياست داخلي ايران نبوده است كه باعث به هم خوردن ترتيبات و برنامه‌هاي سياست خارجي شدند، بلكه اين غربي‌ها بودند كه بازي را به هم مي‌زدند. جديدترين نمونه‌اش همين برجام است. مذاكرات برجام و توافقات آن، با حمايت كامل نظام و افكار عمومي انجام شد، فارغ از همه حواشي كه در مورد اين پرونده وجود دارد، برجام يك برنامه بود كه تا حدي منافع ملي ايران را تامين مي‌كرد و در عين حال تقريبا در بين مقام‌هاي ارشد مسوول كشور هم مخالفتي با آن وجود نداشت. اما كسي تصور نمي‌كرد كه در ميان 6 كشور مقابل، يك طرف قدرتمند نه تنها از اين توافق خارج شد، بلكه تمام توان و تلاش روزمره خود را براي از بين بردن آن قرار داد. واقعا بسيار سخت بود كسي پيش‌بيني كند كه دولت بعدي ايالات متحده امريكا، به اين انگيزه كه برجام توسط دولت قبلي مذاكره شده است، براي ريشه‌كن كردن آن تلاش كند. اين فقط يك نمونه از تلاش‌هايي است كه ايران براي مذاكره و نزديك‌كردن مواضع انجام داده است و با كارشكني طرف غربي با شكست مواجه شده است. نمونه‌هاي زياد ديگري هم وجود دارد.

در پاسخ به سوالات قبلي توضيح داديد كه رژيم شاه در حال تبديل به يك رژيم تحصيلدار و رانتير غرب بود. امريكا تجربه شكست‌خورده در ايران را بعد از انقلاب به كشورهاي حاشيه جنوبي خليج‌فارس انتقال داد و 41 سال است كه به‌شدت در حال گسترش نفوذ خود در اين منطقه است. فكر مي‌كنيد سرنوشت نهايي اين تجربه در كشورهاي جنوب خليج‌فارس هم تجربه‌اي مشابه انقلاب ايران را براي آنها ايجاد مي‌كند، يا اينكه ايده امريكا در ايجاد حكومت‌هاي وابسته در منطقه استمرار پيدا مي‌كند؟

اگر به نمونه‌هاي منطقه بخواهيم نگاه كنيم، بايد براساس شواهد و اخبار بررسي كنيم. در عراق كه كشوري بازتر است و اخبار و اطلاعات از آن به بيرون مخابره مي‌شود، مي‌بينيم كه مخالفت با نفوذ و كارنامه امريكا در اين كشور در خيابان‌ها مشهود است. اما در ديگر كشورهاي عربي خليج‌فارس، چندان اطلاعات و اخباري از افكار عمومي و مخالفت‌ها و انتقادها نسبت به مسائل حاكم بر سياست خارجي اين كشورها به صورت مستند وجود ندارد. به هر حال در تمامي اين كشورها يك‌سري خاندان‌هاي شيوخ و سلاطين، به صورت انحصاري قدرت را در اختيار دارند و با استفاده از درآمدهاي كلان نفتي، به نوعي در برابر جهان خارج صحنه‌سازي مي‌كنند. براي مثال، در امارات متحده عربي، اگر كمي از ساختار شهري مدرن و ثروتمند دوبي دورتر شويد و به عمق صحرا برويد، با صحنه‌هايي عجيب از فقر و فلاكت كارگراني مواجه مي‌شويد كه از خارج از اين كشور براي كار به آنجا آمده‌اند. اما به هر حال اعتراض و انتقاد به رويكردهاي سياست خارجي اين حكومت‌ها، در سطح روشنفكري، از سوي انديشمندان و متفكران مستقل جهان عرب، به صورت مستمر ابراز مي‌شود.

به گمان من، هر چند به دليل فقدان شواهد مستند، نمي‌توان به صورت قاطع پيش‌بيني كرد اما زماني كه يك حكومت به سمت استقلال و متنوع‌سازي نقاط اتكاي سياست خارجي خود حركت نكند، قاعدتا به شهادت تاريخ چنين حكومتي در مقابل ناملايمت‌ها و حوادث، آسيب‌پذيرتر است اما اينكه تجربه‌اي مشابه انقلاب ايران در اين كشورها رخ دهد، يا اتفاقات ديگري رخ دهد، نمي‌توان پيش‌بيني كرد.

در همين كشورها، به‌ويژه در عربستان سعودي شاهد رويكردي هستيم كه ايران و انقلاب اسلامي در ايران را به عنوان منشا تنش‌ها و ناامني‌هاي منطقه معرفي مي‌كند. اين نگراني‌ها از كجا ريشه مي‌گيرد و آيا راه‌حلي براي فائق آمدن بر بن‌بستي كه در روابط خارجي ايران با كشورهاي عربي منطقه بر اساس اين تفكر ايجاد شده است، وجود دارد يا نه؟

عربستان سعودي، از سال 1979 به بعد، جريان افراطي و بنيادگرايي وهابي خود را زير چتري از ادعاي تهديدات ايران مخفي كرده‌ بود. سعودي‌ها به شكل بسيار ظريفي با تقسيم‌بندي جهان اسلام به جبهه تهران و جبهه رياض، در مقابل كشورهاي خارجي ادعا مي‌كردند كه جريان‌هاي افراطي و تندرو از تهران نشات مي‌گيرد و جريان‌هاي ارشادي و مبتني بر فرهنگ، تمدن و قدرت نرم اسلامي از رياض سرچشمه مي‌گيرند. در قالب اين استراتژي سعودي‌ها و جريان وهابيت افراطي، مبلغان و مدرسه‌هاي خود را در سراسر جهان ايجاد كرده‌ و باعث شده ‌بودند كه ترديدها و بدبيني‌ها نسبت به سياست خارجي ايران بين بسياري از كشورهاي جهان گسترش پيدا كند. اين سياست سعودي تا مدتي بسيار موفق بود. بسياري از كشورهاي جهان درهاي خود را به روي دلارهاي نفتي سعودي در كنار ائمه جماعت، مفتي‌ها و معلمان مدارس مذهبي عربستان باز گذاشته ‌بودند و با ترديد و بدبيني، ايران را تحت‌نظر داشتند. تا 22 سال بعد از انقلاب اسلامي در ايران هم چندان نفس كاذب اين استراتژي عربستان براي كشورهاي جهان مشخص نشده‌ بود. اما بعد از وقايع تروريستي 11 سپتامبر 2001 بود كه مشخص شد تا آن روز چقدر بر نقش مخرب تفكرات افراطي صادراتي از سوي عربستان در اقصي‌نقاط جهان سرپوش گذاشته ‌شده است و تا چه اندازه تهديد تفكرات وهابي ناديده گرفته ‌شده بود. اما فروريختن برج‌هاي دوقلوي تجارت جهاني نيويورك كه از ميان 19 تروريست مجري آن، 15 نفر تبعه عربستان سعودي بودند، باعث شد كل جهان ناگهان در مقابل اين واقعيت قرار گيرد كه رياض منبع تفكرات افراطي و تروريستي در جهان است.

از سال 2001 تاكنون، عربستان سعودي و متحدانش به دنبال مديريت خسارات ناشي از اين واكنش جهاني هستند. تلاش و سرمايه‌گذاري بسياري از سوي رياض انجام مي‌شود تا تقسيم‌بندي قبل از 11 سپتامبر و اين تصور خلاف واقع كه تهران منشا صدور اسلام‌گرايي افراطي است، احيا شود و رياض به عنوان نماينده اسلام صلح‌طلب و علاقه‌مند به همزيستي با جهان غرب معرفي شود. تصور من اين است كه كسي ديگر اين تبليغات سعودي‌ها را باور نخواهد كرد. ترور فجيع جمال خاشقجي، روزنامه‌نگار منتقد سعودي مقيم امريكا درون كنسولگري عربستان در استانبول، نشان داد كه اصولا اين شيوه از رفتار وحشيانه در حاكميت عربستان نهادينه شده است و خشونت و افراطي‌گري، مختص گروه‌هايي مانند القاعده و داعش نيست، بلكه مقام‌هاي رسمي عربستان هم اصولا به چنين رفتارهايي عادت دارند.

گروهي از كارشناسان، برجام را به عنوان بلوغ سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران توصيف مي‌كردند و نشان از يك نقطه‌عطف در ديپلماسي تهران مي‌دانستند. تصور مي‌كنيد آيا مشكلاتي كه در اجراي اين توافق ايجاد شده است و شكست احتمالي آن ممكن است سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را به سمت انزواگرايي و عدم تمايل به تعامل با كشورهاي خارجي به ويژه غرب هدايت كند؟

نخست اينكه به اعتقاد من نمي‌توان گفت برجام تنها قله يا بزرگ‌ترين دستاورد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران است. براي مثال مذاكراتي كه براي پذيرش قطعنامه 598 انجام شد، بسيار وسيع‌تر و گسترده‌تر از مذاكرات برجام بود و از حمايت بسيار وسيع افكار عمومي برخوردار شد. براي تك‌تك كشورهايي كه جمهوري اسلامي ايران از زمان انقلاب تاكنون با آنها رابطه برقرار كرده است، خون دل‌ها خورده شده است. سال‌ها و سال‌ها براي روابط با تك‌تك كشورهايي كه رابطه خوبي با ايران دارند تلاش شده است. مرحوم كيومرث صابري فومني، سال‌ها پيش در مجله گل‌آقا به شوخي از تلاش وزير خارجه براي گشتن با ذره‌بين در نقشه و با تلسكوپ از هواپيما براي يافتن كشورهاي جديدي براي ديپلماسي و روابط خارجي ياد كرده‌ بود. اين واقعا يك استراتژي موفق از سوي جمهوري اسلامي ايران بود كه در بسياري از نهادهاي جهاني و سازمان‌هاي بين‌المللي به كمك منافع ملي و سياست خارجي ايران آمده است. شايد بتوان گفت كه به بخشي از اين روابطي كه با سخت‌كوشي به دست آمده‌ بود در دولت كنوني كم‌توجهي شده است. بايد بدانيم كه در بسياري از نهادهاي بين‌المللي، آراي كشورهاي جهان برابر است و تناسبي با قدرت نظامي يا توان اقتصادي و سياسي آنها در جهان ندارد و گهگاه راي يك كشور فقير آفريقايي به همان اندازه ارزشمند است كه راي امريكا يا روسيه تاثيرگذار است. گاهي همين يك راي‌هاي قاره آفريقا و امريكاي لاتين مي‌تواند يك پرونده يا يك قطعنامه را به نفع ايران تغيير دهد.

برجام، ظرفيت محدودي داشت. اين توافق يك عهدنامه يا پيمان بين‌المللي نبود و تماميت سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را هم نبايد به سرنوشت آن گره زد. برجام، يك برنامه با اهداف مشخص بود كه البته زحمت بسيار زيادي براي به نتيجه رسيدن آن كشيده ‌شد. ما از بخشي از منافع و ظرفيت‌هاي توافق اين برنامه استفاده كرده‌ايم و شايد در آينده هم بتوانيم از آن بهره ببريم. به گمان من، جمهوري اسلامي ايران نه براساس سابقه و نه براساس راهبرد، هيچگاه طرفي نبوده است كه از يك برنامه بين‌المللي يا توافق چندجانبه، به صورت يكجانبه بيرون بيايد. يكي از ويژگي‌هاي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران اين است كه به خوش‌عهدي مشهور است و به تعهداتش پايبند است.

به گمان من، اعتماد به سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، چه در داخل و چه در خارج از كشور بايد ترميم و نشان داده ‌شود كه رويكرد اخلاقي، مستقل و متعهد ايران حفظ مي‌شود.

امروز بعد از چهار دهه، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران با موانع و چالش‌هاي بسياري مواجه شده است و حجم فشارهاي امريكا باعث دردسرهاي زيادي براي ايران شده است. به اعتقاد شما آيا ظرفيت كافي در ساختار سياست خارجي كشور براي پويايي بيشتر و گسترش روابط بين‌المللي جمهوري اسلامي ايران با وجود اين چالش‌ها وجود دارد؟

به نظر من، اگر تلاش و به اندازه كافي كار كنيم، جاي گسترش و توسعه ظرفيت‌هاي سياست خارجي وجود دارد. به گمان من دستگاه سياست خارجي بايد عملكرد سفرا را تقويت كند. سفرا و نمايندگي‌هاي جمهوري اسلامي ايران در سراسر جهان بايد فعاليت‌ها و تلاش‌هاي خود را گسترش دهند، مصاحبه‌ها، رايزني‌ها و حضور در مجامع و اماكن كشورهاي محل نمايندگي بايد گسترش پيدا كند. به اعتقاد من، برخي سفراي ما تصور مي‌كنند كه با يك يا چند توييت و پيام در شبكه‌هاي اجتماعي، مسووليت خود را انجام داده‌اند. اما واقعيت اين است كه سفراي ايران بايد در خيابان‌هاي محل ماموريت حضور داشته ‌باشند، در وزارتخانه‌ها، پارلمان‌ها، موسسات، شركت‌ها، دانشگاه‌ها و حتي مدارس محل ماموريت خود به معرفي ايران و ظرفيت‌ها و توانايي‌هاي ايران بپردازند. مسير موفقيت سياست خارجي از تلاش بيشتر و پشتكار بيشتر مي‌گذرد.


عربستان تلاش مي‌كند رويكرد جهان را به قبل از 11 سپتامبر برگرداند و دوباره به دروغ ايران را منشا افراطي‌گري در منطقه معرفي كند

هر بار ايران براي گفت‌وگو و توافق تلاش كرده است، غربي‌ها بازي را به هم زده‌اند

ايرانيان همان ملت قبل از انقلاب هستند اما رويكردشان نسبت به سياست خارجي تغيير بنيادين كرده است

نفوذ امريكا در مديريت تمام جوانب كشور در دوران شاه بيش از حد افراطي شده‌ بود

شايد اگر انتقادي به سياست خارجي ايران وارد باشد، در حوزه عمل‌نكردن بر سياست استقلال و «نه شرقي نه غربي» نيست، بلكه در پافشاري بر آن است

شوروي بارها پيشنهادهايي براي راضي‌كردن جمهوري اسلامي ايران به پيوستن به جبهه خود مطرح كرد كه با مخالفت مواجه شد

براي رابطه با هر كشور كوچكي در جهان، ديپلمات‌هاي ايراني سال‌ها خون دل خورده‌اند

نبايد سرنوشت تمام سياست خارجي جمهوري اسلامي را به برجام گره زد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها