جمعيت نسوان وطنخواه
مرتضي ميرحسيني
در آغاز هفته پاياني بهمن ماه 1301 شماري از نشريات پايتخت به موضوع تاسيس جمعيت تازهاي در ايران پرداختند و كمي درباره آن نوشتند. خود اين موضوع به حدود دو هفته قبل، يعني دهم بهمن برميگشت. آن روز محترم اسكندري كه آن زمان مدير يكي از اندك مدارس دخترانه تهران بود گروهي از زنان منطقه قناتآباد را به نشستي در مدرسهاش دعوت كرد. او به تشكيل جمعيتي از زنان به هدف نقشآفريني بيشتر و پررنگتر در جامعه فكر ميكرد و براي تحقق آن به گروهي از زنان داوطلب و پرتلاش نياز داشت. آن روز براي حاضران سخنراني كرد، از پيشرفت جامعه و زنان اروپايي و علل و عوامل اين پيشرفت حرف زد و بعد به مشكلات و رنجها و محروميتهاي زنان ايراني پرداخت. وضع جوامع در كشورهاي توسعهيافته را با مردم مقيم كشورهاي ديگر جهان مقايسه كرد و از چرايي اين تفاوت فاحش سخن گفت. حتي لابهلاي صحبتهايش از شنوندگان خواست تا از اين به بعد فقط پارچههاي داخلي و لباسهاي دوختهشده از اين پارچهها را بخرند و براي تقويت اقتصاد ملي، زنان ديگر را هم به اين كار تشويق كنند. در انتهاي اين نشست، با موافقت اكثر حاضران و داوطلب شدن برخي از آنها براي كمك به محترم اسكندري، تشكيلاتي شكل گرفت كه آن را «جمعيت نسوان وطنخواه» ناميدند. ميگفتند هدفشان آموزش و توانمندسازي زنان، تشويق همه به سوادآموزي و ادامه تحصيل، حمايت از زنان بيسرپرست و تامين مالي كارهاي ضروري مثل احداث بيمارستان براي زنان فقير است. چند ماه بعد مجلهاي هم با همان عنوان «نسوان وطنخواه» منتشر كردند كه ارگان رسمي جمعيت محسوب ميشد. گرايش به سوسياليسم در اين مجله مشهود بود و شمارههاي آن هم نامنظم منتشر ميشد. اما زنان ـ و نيز مردان ـ زيادي در آن نوشتند و درباره موضوعاتي مانند حقوق زنان، نكوهش ازدواج كودكان و چگونگي جلوگيري از آن بحث كردند. البته همه محتواي مجله از اين جنس نبود و مطالب ديگري همچون نقد ادبي و شعر هم در آن چاپ ميشد. درباره اين جمعيت و اهداف و شيوههاي آن داوريهاي متفاوت و ضدونقيضي وجود دارد كه من از همه آنها ميگذرم. برخي از اين قضاوتها تنگنظرانه و مغرضانه است و برخي ديگر هم تخيلي و محصول ذهن اسطورهباور. اما نبايد ناگفته گذاشت كه جمعيت نسوان وطنخواه از ابتدا شاخهاي از حزب سوسياليست ايران بود و بعدها هم تابع اهداف رضاشاه پهلوي شد و از اينرو به كار بردن واژه «استقلال» براي آن چندان درست نيست. حتي اين واقعيت انكارنشدني هم در كارنامه جمعيت وجود دارد كه برخي اعضاي ارشد آن، زناني متكبر و متكي به محافل قدرت و ثروت بودند و زنان عادي جامعه را ـ كه از داشتن چنين پشتوانهاي محروم بودند ـ كوچك و عقبمانده ميديدند اما انصافا خود محترم اسكندري چنين خلقوخويي نداشت و از بسياري رذايلي كه به وي منسوب ميكنند مبرا بود. او به اين باور رسيده بود كه انقلاب مشروطه دستاورد چنداني در ارتقاي زندگي و شخصيت زنان ايراني نداشته است و بهبود وضع زنان جز به همت و اراده خود آنها ممكن نميشود. بارها توهين و فحش شنيد و ناديده يا به سخره گرفته شد، اما نه پا پس كشيد و نه راه و هدف خود را فراموش كرد. پرتلاش و بسيار شجاع بود. حتي آن برههاي كه روسها گيلان و آذربايجان را اشغال كرده بودند و قصد حمله به تهران را داشتند، او يكي از كساني بود كه همراه زنان ديگر، كفنپوشيده به مجلس رفت و در مجبور كردن نمايندگان به مقاومت مقابل زور و تجاوز نقشآفريني كرد. آن زمان دختري نوجوان بود. گويا ستون فقراتش از بدو تولد مشكل داشت و باعث ايجاد ناراحتيها و درد جسمي برايش ميشد. حتي عدهاي در طعنههاي رذيلانه خود، او را «قوزي» صدا ميزدند. سرانجام به پيشنهاد پزشكان، تابستان 1304 زير تيغ جراحي رفت. اما عمل ناموفق بود و او جان خودش را از دست داد. سن وي آن زمان به سي سال نميرسيد. جاي او را در جمعيت نسوان وطنخواه، مستوره افشار گرفت.