سهمنويسنده براي نسلبعد
بيترديد يكي از مهمترين نويسندگان حال حاضر ايران است اما بحث درباره كار ادبي او در اين مجال اندك نميگنجد. اين مطلب فقط سپاس ديرهنگام من از او و يادآوري منش كمياب او به خودمان است. رفتاري كه تاثيري غير قابل انكار در كار نويسندگي من داشته است.
بيش از بيست سال از آن روزها ميگذرد و روزهايي كه من به توصيه مسعودي احمدي «هشتمين روز زمين» را خوانده بودم. آن سالها با احمد اكبرپور در تهران با هم كار فيلمسازي ميكرديم. كتاب دوم احمد و كتاب اول من همزمان چاپ شده بود. يكي از همان روزها خيلي كوتاه بدون آنكه فرصت گپ مفصلي پيش بيايد شهريار مندنيپور را همراه احمد ديدم. بعدتر احمد كتابم را گرفت و گفت همراه كتاب خودم ميرسانم دست شهريار.
من نويسنده كتاب اولي آن روزها تصور نميكردم كه او كتابم را بخواند. اين موضوع را فراموش كرده بودم تا روزي كه احمد از شيراز برگشت و با همان لحن شوخي و جدي خاص خودش گفت: «شهريار كتابت رو خونده خيلي خوشش اومده.» من ناباورانه نگاهش كردم. بعد شماره شهريار مندنيپور را داد و گفت: «خودت زنگ بزن صحبت كن.» زنگ زدم و خيلي كوتاه صحبت كرديم. گفت قرار است مجلهاي دربياوريم؛ داستان داري بفرست. مجله عصر پنجشنبه كه كمي بعد درآمد و تا سالها بعد در ميآمد. شماره اول اين مجله برايم بسيار عزيز است. مطلبي كوتاه كه شهريار مندنيپور درباره «سفر به سمتي ديگر» مجموعه داستان اولم نوشته است در اين شماره چاپ شده است؛ اين در واقع اولين يادداشتي هم هست كه درباره داستانهايم چاپ شده است؛ يادداشتي كه انگيزهاي شد براي ادامه دادن و جدي گرفتن كار نويسندگي.