درباره «يك روز باراني در نيويورك» به كارگرداني وودي آلن
خيابانها در روياي باران
آيين فروتن
وودي آلن با تازهترين فيلمش، دگربار به نيويورك بازگشته است؛ به همان شهري كه گويي بيش از هر جاي ديگر دنيا همچنان ميتواند بهترين منبع الهام براي سينماي او باشد. كمدي-رمانتيك كوچك و تقريبا قدرناديده «يك روز باراني در نيويورك» وودي آلن، همچون بسياري از آثار وي قلمروي عاشقانهها و ماجراهاي زوجهاي جوان طبقه متوسط است، در پيوند با محيط پيرامون؛ پرسههاي هرازگاهي در خيابانها و گوشهوكنار شهر؛ عرصه خيالبافي و روياباوري، عشق ورزيدن به زيبايي و هنرهاي گوناگون از ادبيات تا موسيقي جز. آن دلبستگيها و مولفههاي ثابت كه همواره در جهان فيلمهاي وودي آلن حضور تعيينكنندهاي داشتهاند، اكنون نيز با «يك روز باراني در نيويورك» احضار ميشوند. اين را ميتوان آشكارا از نام شخصيت پسر جوان فيلم - كه ارجاع به رمان معروف اسكات فيتزجرالد دارد - دريافت: گتسبي (با بازي تيموتي شالامي) پسري رويابين، نابههنگام و گويي برآمده از زمانهاي ديگر است كه به همراه دوستش اشلي (اِل فنينگ) از شهر ياردلي رهسپار نيويورك ميشود. سفري كه برخلاف آنچه زوج جوان فيلم قصد و انتظار دارند، آنها را بيشتر از يكديگر دور ميكند و ميانشان فاصله مياندازد. سفري كه اتفاقات و ماجراهايي با خود دارد كه در نهايت براي هريك از اين زوج گونهاي خودشناسي و امكان فهم ديگري را باعث ميشود.
در اينجا، چنان كه از نام فيلم نيز برميآيد باران عنصري محوري و تعيينكننده است كه واجد خيالانگيزي، سبكبالي و روياگونگي ميشود. عنصري آشنا درون مختصات سينماي وودي آلن، چنانكه پيشتر نيز در پرسههاي شخصيت لي در «هانا و خواهرانش» (۱۹۸۶) يا رويارويي شخصيت كريس و نولا در «امتياز بازي» (۲۰۰۵) يا پايانبندي «نيمهشب در پاريس» (۲۰۱۱) از او به ياد داريم. ولي از سوي ديگر، «يك روز باراني در نيويورك» نه فقط درباره روياهاي باراني و رمانتيك كه توامان در باب نور و روشنايي آفتاب نيز هست. دوربين آلن – به مدد فيلمبرداري زيبا و ماهرانه ويتوريو استورارو – نه تنها لحظات و سكانسهاي باراني را كيفيتي استثنايي بخشيده بلكه از سوي ديگر، نورهاي طبيعي يا روشنايي صحنههاي داخلي را به نحوي موكد كرده كه همچون رابطهاي ديالكتيكي در فيلم ظاهر ميشوند. اگر باران – به ويژه براي گتسبي و شنِن (سلنا گومز) – خصلتي خيالين و غيراينجهاني ايفا ميكند، نقشِ محوري نورها بيش از هر زمان ديگر در صحنههايي قابل رديابي است كه حضور اشلي را شاهد هستيم. روزنامهنگار جوان، مصمم و بلندپروازي كه از لحظه ملاقات با كارگردان سرشناس روانرنجور و افسرده فيلم (ليو شرايبر) هرچه بيشتر به سويههاي تلخ و گزنده واقعيت و زندگي كلانشهري پي ميبرد. پس اگر باران به فيلم آلن ماهيتي روياگونه ميبخشد، نور پارامتري تصويري است كه واقعيت را آشكار ميسازد؛ چنانكه نورهاي اتاق در صحنه گفتوگوي گتسبي با مادرش در اواخر فيلم چنين كاركردي دارند.
در همانحال كه اشلي با كارگردان، فيلمنامهنويس و بازيگري آشنا ميشود كه هركدام دردمندانه سه نگاه گوناگون (به مثابه الهه الهام، مرهم تنهايي و وجود فيزيكي) به او دارند، رابطه گتسبي و شنن عليرغم تفاوتها به تدريج مانند زوجهاي كمدي-رمانتيك از عدم تفاهم به علاقه و دلدادگي مشترك ميانجامد. اينچنين يكي از درونمايههاي آشناي سينماي وودي آلن نيز نمود مييابد: حكايتِ زوجهايي كه در آغاز با همند اما عملا براي يكديگر مناسب نيستند، و مردان و زناني كه ابتدا ممكن است ناسازگار و متفاوت جلوه كنند ولي رفتهرفته وجوه اشتراك بسياري با همديگر مييابند. از سوي ديگر، بازيگران جوان فيلم توانستهاند هرچه بيشتر در تجسدبخشي به شخصيتها، اثر آلن را كيفيت و جلوهاي گيرا و باطراوت ببخشند. كافي است به سكانسي بنگريم كه گتسبي پشت پيانو مينشنيد و قطعه دلنواز جز را مينوازد. آرامش خيالانگيز فضا، قطرات باران كه از پشت پنجرهها به چشم ميآيند و شنن كه موهاي تيره و بارانزدهاش را (كه نقطه مقابل ظاهر اشلي است) خشك ميكند. يا لحظاتي كه ال فنينگ كمدي رها و بيتكلف فيلم را به راه مياندازد.
«يك روز باراني در نيويورك» آلن، فيلمي است كه بهطور مداوم ميان ساحت رويا و واقعيت بهطور لاينفك در رفت و برگشت است. ميان باران و روشنايي نور؛ حتي گويي باران در صحنههاي حضور شخصيت اشلي بيشتر حالتي مزاحم و دردسرآفرين به خود ميگيرد. هرچه باشد او برخلاف گتسبي چندان نگاه رمانتيك و خيالبافي به باران ندارد. همين وجه درهمتنيده ميان رويا و واقعيت، و البته سازوكار فيلميك و غيرواقعي درونمايهاي است كه فيلم آگاهانه بر آن شهادت ميدهد. براي مثال، باران براي نخستينبار در سكانس غيرواقعي و خياليني شروع به باريدن ميكند كه گتسبي و شنن در حال ايفاي نقش سر صحنه فيلمبرداري هستند. يا لحظهاي كه اين دو به فيلمهاي عاشقانه قديمي و سنترال پارك اشاره ميكنند يا سكانس پس از بازديد از موزه متروپليتن كه شنن به گتسبي در جواب «آره، شايد تو فيلمها اينطوري باشه ولي اين زندگي واقعيه»، چنين ميگويد: «زندگي واقعي براي كسايي خوبه كه كار بهتري نميتونن انجام بدن.» فيلم وودي آلن، سرانجام مسير ملاقات سينمايي، خيالين و باراني در سنترال پارك را پيش ميگيرد و گويي به يادمان ميآورد عليرغم فاصله اجتنابناپذير ميان زندگي و سينما، گاهي لازم است آدمي مانند شخصيتهاي يك فيلم زندگي كند و عشق بورزد. و شايد بهترين فيلمهاي وودي آلن اغلب آنهايي هستند كه همين مسير را پي ميگيرند.